جدول جو
جدول جو

معنی ژگور - جستجوی لغت در جدول جو

ژگور
بخیل، خسیس، ناکس، سفله، دزد
تصویری از ژگور
تصویر ژگور
فرهنگ فارسی عمید
ژگور
(ژَ)
زفت. بخیل. دون. زکور. رجوع به زکور شود
لغت نامه دهخدا
ژگور
خسیس، بخیل
تصویری از ژگور
تصویر ژگور
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ژور
تصویر ژور
روزنه ها و شبکه های تزیینی موجود در پارچه یا بافتنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گور
تصویر گور
جایی که مرده را دفن کنند، قبر، برای مثال نبشته ست بر گور بهرام گور / که دست کرم به ز بازوی زور (سعدی - ۱۰۸)
صحرا، بیابان
پستانداری وحشی شبیه خر با رنگ زرد و خط های سیاه که در افریقا پیدا میشود و دسته دسته حرکت می کنند، گور اسب، گورخر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژکور
تصویر ژکور
ژگور، بخیل، خسیس، ناکس، سفله، دزد، برای مثال چرخ فلک هرگز پیدا نکرد / چون تو یکی سفلۀ دون و ژکور (رودکی - ۵۰۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آگور
تصویر آگور
آجر، خشت پخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چگور
تصویر چگور
نوعی دوتار که بیشتر در میان صحرانشینان و روستاییان متداول است، نوعی ساز سیمی سادهبرای مثال طنینش چنان می نماید ز دور / که از پهنۀ دشت بانگ چگور (بهار - ۹۴۴)
فرهنگ فارسی عمید
طایفه ای از طوایف ناحیۀ مکران، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 101)
لغت نامه دهخدا
شهرکی است خرم (به پارس ، اردشیر بابکان کرده است و مستقر او بودی و از گرد وی باره ای محکم است و از وی آب طلع و آب قیصوم خیزد که به همه جهان ببرند و جای دیگر نباشد. (حدود العالم). گور یا جور، کرسی نشین اردشیرخره بوده است. اردشیر بابکان این شهر و ایالت آن را اردشیرخره نامید. استخری اردشیرخره را دومین ایالت بزرگ ایران شمرده و کرسی نشین آن را جور نامیده است... عضدوالدولۀ دیلمی (338- 372 هجری قمری). که از سلاطین آل بویه بود گور را که اسم اردشیرخره بود تغییر داده فیروزآباد نامید. (از یشتها ج 2 ص 311). اردشیر در روزگار جوانی قصری در این مکان ساخته بود که آثار ویرانۀ آن هنوز پدیدار است... در آن شهر اردشیر آتشکده ای بنا کرد که آثارش هنوز نمایان است. (از ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 114). رجوع به اردشیرخره (خوره) و فیروزآباد و جور شود:
همی راند زآن کوه تا شهر گور
شد آن شارسان پر سرای و ستور.
فردوسی
نام شهری بوده در دارالملک بنگاله، و اکنون خراب است، (برهان)
لغت نامه دهخدا
(نِ گِ)
دهی است از دهستان باهوکلات بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار، در 26هزارگزی جنوب دشتیاری، در جلگۀگرمسیری واقع است و 500 تن سکنه دارد. آبش از چاه، محصولش غلات و حبوبات و برنج و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
جمعی از صحرانشینانند که در حوالی هرات و سیستان می باشند. (برهان) (انجمن آرا). طایفه ای از طوایف ناحیۀ مکران. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 100)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
فیلیپ هانری مارکی مارشال فرانسوی و وزیر جنگ از سال 1781 تا 1787. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
کنتس نام اصلی او صوفی رستپشین ادیبۀ فرانسوی (سن پطرزبورگ 1799- 1874) نویسندۀ کتبی برای جوانان، بدبختیهای صوفی، ژنرال دوراکین. (از فرهنگ فارسی معین)
پسر لوئی فیلیپ، سیاستمدار و مورخ. سفیر فرانسه در سن پطرزبورگ، رئیس عالی تشریفات دورۀ امپراطوری اول و عضو آکادمی فرانسه. (از فرهنگ فارسی معین)
فیلیپ پل پسر شخص اخیر، ژنرال و مورخ (1780- 1873) مؤلف تاریخ ناپلئون و قشون کبیر. عضو آکادمی فرانسه. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(ژَ)
زفت و بخیل و دون بود. (لغت نامۀ اسدی). سفله و دون همت باشد. (لغت نامۀ اسدی نسخۀ نخجوانی). ممسک. فرومایه. پست. خسیس. (برهان). رجوع به زکور شود:
چرخ فلک هرگز پیدا نکرد
چون تو یکی سفله و دون و ژکور
خواجه ابوالقاسم از ننگ تو
برنکند سر به قیامت ز گور.
رودکی.
زمانه مدح تو را جاودان همی دارد
از آنکه سخت عزیز است و اوست سخت ژکور.
لامعی جرجانی.
اگر زرنگیرم نه زاهد خسیسم
وگر می ننوشم نه تائب ژکورم.
سنائی.
بوهم هیچ حکیمی نبود از این حکمت
که سال سفله و زفت و بخیل و سخت ژکور (کذا).
سوزنی (از جهانگیری).
، دزد. (صحاح الفرس) (برهان). راهزن. قطاع الطریق. (برهان) ، پیچیده، گرفته. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(ژُ)
آرنه فرانسوا مارکی. نام سیاستمدار فرانسوی. مولد تورنان (سن -ا-مارن) بسال 1757 و وفات در پرسله (سن -ا-مارن) بسال 1852 م
لوئی شوالیه دو. نام دانشمند فرانسوی و یکی از نویسندگان دائرهالمعارف. مولد پاریس بسال 1704 و وفات بسال 1779 م
لغت نامه دهخدا
(ژِ)
نام کرسی بخش ژر از ولایت اش، دارای راه آهن و قریب 1063 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(وَ)
زفت و بخیل باشد:
کمربستگانند و بیچارگان
ابی شکانند و بی ژاوران.
رودکی (از فرهنگ اوبهی)
لغت نامه دهخدا
(ژِ نِوْرْ)
نام گردنه ای است در آلپهای کوتین مابین بریانسن و سوز، دارای 1860 متر ارتفاع
لغت نامه دهخدا
(ژی وُ)
نام کرسی بخش در ایالت ’رن’ از ولایت لیون، کنار رود رن، دارای 14687 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(چُ)
چگر. قسمی ساز روستایی. نوعی ساز سیمی ساده که بیشتردر میان ترکمانان متداول است. و رجوع به چگر شود
لغت نامه دهخدا
خشت پخته، آجر، (ربنجنی)، کرمید:
بر در و بام برف پنداری
بیخته گچ و کشته آگور است،
مسعودسعد،
خانه جغد را بکوشیدی
بگچ آگور و نقش پوشیدی
آن گچ آگور کرده خانه دین
وین بیاراسته بنور یقین،
سنائی،
آهک کافوروش اندوده بر آگور او
خشت زرین را مطلا کرده گوئی آب سیم،
ابن یمین
لغت نامه دهخدا
تصویری از گور
تصویر گور
بمعنی قبر، تربت، خاک، نهفت، مرقد، جائی که مرده را دفن کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگور
تصویر آگور
خشت پخته، آجر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژور
تصویر ژور
فرانسوی روز، روزنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژکور
تصویر ژکور
سفله و دون همت باشد، فرومایه، پست، خسیس
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی ساز روستایی از ذوی الاوتار که نزد ترکان و ترکمانان رواج دارد و نوازنده آنرا (عاشق) نامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگور
تصویر آگور
خشت پخته، آجر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چگور
تصویر چگور
((چُ))
نوعی ساز سیمی ساده که بین روستاییان و ترکان و ترکمانان رواج دارد و نوازنده آن را «عاشق» می نامند، چگر
فرهنگ فارسی معین
((ژُ))
هر یک از شبکه ها یا سوراخ هایی که برای تزیین در پارچه یا بافتنی ایجاد می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گور
تصویر گور
قبر، جای دفن مرده
گور خود را کندن: کنایه از اسباب نابود خود را فراهم کردن
گور خود را گم کردن: کنایه از رفتن و ناپدید شدن شخص بد یا دشمن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گور
تصویر گور
گورخر، جای بی آب و علف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ژکور
تصویر ژکور
((ژَ))
بخیل، دزد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آگور
تصویر آگور
آجر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گور
تصویر گور
قبر، مدفن
فرهنگ واژه فارسی سره