جدول جو
جدول جو

معنی ژکنده - جستجوی لغت در جدول جو

ژکنده
کسی که از روی خشم و دلتنگی زیر لب سخن می گوید، لند لند کننده، غر غر کننده، ژکان، زکان
تصویری از ژکنده
تصویر ژکنده
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آکنده
تصویر آکنده
مملو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مکنده
تصویر مکنده
پمپ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پکنده
تصویر پکنده
منفجره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چکنده
تصویر چکنده
آنچه که میچکد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکنده
تصویر مکنده
کسی که چیزی را می مکد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آکنده
تصویر آکنده
پرکرده شده، انباشته، کنایه از چاق، فربه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چکنده
تصویر چکنده
ویژگی مایعی که از جایی می چکد و چکه چکه فرومی ریزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکنده
تصویر مکنده
آنکه چیزی را بمکد: (چو جای هوا اندر آن نی پاره خالی شود ببالا برآید و بر دهان آن مکنده رسد) (جامع الحکمتین. 127)، جمع مکندگان
فرهنگ لغت هوشیار
آجیده شده (جامه) بخیه کرده (سوزنی)، آنچه در زمین و غیره پنهان کنند دفینه، دفن شده چال شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آکنده
تصویر آکنده
((کَ دِ))
انباشته، پر، میان از چیزی پر شده، پوشیده، مخفی، دفن شده، منقش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آکنده
تصویر آکنده
طویله، برای مثال روز به آکنده شدم، یافتم / آخور چون پاتلۀ سفلگان (ابوالعباس ربنجنی - شاعران بی دیوان - ۱۳۵)
فرهنگ فارسی عمید
टपकता हुआ
دیکشنری فارسی به هندی
방울 방울 떨어지는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از ژنده
تصویر ژنده
پاره، کهنه، فرسوده، جامۀ کهنه و پاره پاره، برای مثال نه سلطان خریدار هر بنده ای ست / نه در زیر هر ژنده ای زنده ای ست (سعدی۱ - ۱۰۳)
بزرگ، کلان، عظیم، بیشتر در صفت پیل یا گرگ یا شیر و مانند این ها آمده است، برای مثال زمانی همی بود سهراب دیر / نیامد به نزدیک او ژنده شیر (فردوسی - ۲/۱۵۵)
فرهنگ فارسی عمید