معرب و مرکب از سور (جشن) و نای. این کلمه بصورتهای ذیل استعمال شده است: سرنای، صورنای، سورنای، طورنا، زرنی، زورنی، زرنا، زورنا، سورنا، سرنائی. ج، صرنایات. قسمی از نای. (ذیل قوامیس دزی ج 1 ص 831). رجوع به سرنا شود
معرب و مرکب از سور (جشن) و نای. این کلمه بصورتهای ذیل استعمال شده است: سرنای، صورنای، سورنای، طورنا، زرنی، زورنی، زرنا، زورنا، سورنا، سرنائی. ج، صرنایات. قسمی از نای. (ذیل قوامیس دزی ج 1 ص 831). رجوع به سرنا شود
امیر ارقنای، در اواخر سنۀ عشرین و سبعمائه 720 هجری قمری) که سلطان ابوسعید (آخرین پادشاه ایلخانی) هنوز در قشلاق قراباغ بود، قاصدان از طرف گرجستان رسیدند و چنین تقریر کردند که امیرارقنای، غزان اوغلان پسر طغرلچه را در پناه خود گرفته است و تمرد و عصیان آغاز کرده، مردم رابخود دعوت میکند و چند قلعه در آن نواحی عمارت کرده است و از بهر خود حصار محکم و ذخایر بسیار ترتیب داده. سلطان ابوسعید بهادر، فولادقبا را مقرر گردانید که با ده هزار سوار بدان طرف رود، حصارهای ایشان خراب کرده و حرکاتی که از ایشان در وجود آمده است، انتقام آن از ایشان بکشد. چون امیرپولادقبا بدان موضع رسید، قلعۀ ایشان را محاصره کرد. بعد از دو سه روز که جنگ کردند، اهل قلعه عاجز شدند. ارقنای از پولادقبا امان طلبید. او را امان داد از قلعه بیرون آمد. غزان بیرون نمی آمد لشکر در اندرون قلعه رفتند و او را بسته پیش امیرپولادقبا آوردند. امیرپولادقبا فرمود تا او را بقتل آوردند، و از آن جا مظفر و منصور مراجعت کرد. (ذیل جامعالتواریخ رشیدی تألیف حافظ ابرو ص 113)
امیر ارقنای، در اواخر سنۀ عشرین و سبعمائه 720 هجری قمری) که سلطان ابوسعید (آخرین پادشاه ایلخانی) هنوز در قشلاق قراباغ بود، قاصدان از طرف گرجستان رسیدند و چنین تقریر کردند که امیرارقنای، غزان اوغلان پسر طغرلچه را در پناه خود گرفته است و تمرد و عصیان آغاز کرده، مردم رابخود دعوت میکند و چند قلعه در آن نواحی عمارت کرده است و از بهر خود حصار محکم و ذخایر بسیار ترتیب داده. سلطان ابوسعید بهادر، فولادقبا را مقرر گردانید که با ده هزار سوار بدان طرف رود، حصارهای ایشان خراب کرده و حرکاتی که از ایشان در وجود آمده است، انتقام آن از ایشان بکشد. چون امیرپولادقبا بدان موضع رسید، قلعۀ ایشان را محاصره کرد. بعد از دو سه روز که جنگ کردند، اهل قلعه عاجز شدند. ارقنای از پولادقبا امان طلبید. او را امان داد از قلعه بیرون آمد. غزان بیرون نمی آمد لشکر در اندرون قلعه رفتند و او را بسته پیش امیرپولادقبا آوردند. امیرپولادقبا فرمود تا او را بقتل آوردند، و از آن جا مظفر و منصور مراجعت کرد. (ذیل جامعالتواریخ رشیدی تألیف حافظ ابرو ص 113)
آلت شنیدن کران. (یادداشت مؤلف) ، کرنا. نای بزرگ که آن را می نوازند و این مبدل به خرنای است و خربمعنی بزرگ و کلان بسیار مستعمل است. (آنندراج). نوعی از نفیر. (ناظم الاطباء). شیپور. بوق. بوق جنگی. (لغت شاهنامه) : برفتند نزدیک پرده سرای برآمد خروشیدن کرنای. فردوسی. سوی میمنه طوس نوذر بپای دل کوه پرنالۀ کرنای. فردوسی. سپهدار ایران بزد کرنای سپاه اندرآورد و بگرفت جای. فردوسی. زود آ که شود روزم چون روز قیامت کوس تو و کرنای تو همچون زدن صور. امیرمعزی (از آنندراج). خروش آمد و نالۀ کرنای برفتند گردان لشکر ز جای. نظامی. به غلغل درآمد جرس با درای بجوشید خون از دم کرنای. نظامی. ز شوریدن نالۀ کرنای برافتاد تب لرزه بر دست و پای. نظامی. گرفته جهان نالۀ کرنای خروشان شده زنگ و هندی درای. نظامی
آلت شنیدن کران. (یادداشت مؤلف) ، کرنا. نای بزرگ که آن را می نوازند و این مبدل به خرنای است و خربمعنی بزرگ و کلان بسیار مستعمل است. (آنندراج). نوعی از نفیر. (ناظم الاطباء). شیپور. بوق. بوق جنگی. (لغت شاهنامه) : برفتند نزدیک پرده سرای برآمد خروشیدن کرنای. فردوسی. سوی میمنه طوس نوذر بپای دل کوه پرنالۀ کرنای. فردوسی. سپهدار ایران بزد کرنای سپاه اندرآورد و بگرفت جای. فردوسی. زود آ که شود روزم چون روز قیامت کوس تو و کرنای تو همچون زدن صور. امیرمعزی (از آنندراج). خروش آمد و نالۀ کرنای برفتند گردان لشکر ز جای. نظامی. به غلغل درآمد جرس با درای بجوشید خون از دم کرنای. نظامی. ز شوریدن نالۀ کرنای برافتاد تب لرزه بر دست و پای. نظامی. گرفته جهان نالۀ کرنای خروشان شده زنگ و هندی درای. نظامی
نای رومی است که سرنا باشد. (برهان). و این مخفف سورنای است، چه سور بمعنی شادی است. (غیاث اللغات). نای که در جشن و سور نوازند، در اصل سورنای بوده. (رشیدی). صفاره. یراع. (مفاتیح العلوم). یراعه. موسیقار. (زمخشری) : من چفته چنگ و گم شده سرنای چون رباب خالی خزینه از درم و کاسه از طعام. خاقانی. عاشق میدان و اسب و پای نه عاشق رمز و لب و سرنای نه. مولوی. رجوع به سرنا شود
نای رومی است که سرنا باشد. (برهان). و این مخفف سورنای است، چه سور بمعنی شادی است. (غیاث اللغات). نای که در جشن و سور نوازند، در اصل سورنای بوده. (رشیدی). صفاره. یراع. (مفاتیح العلوم). یراعه. موسیقار. (زمخشری) : من چفته چنگ و گم شده سرنای چون رباب خالی خزینه از درم و کاسه از طعام. خاقانی. عاشق میدان و اسب و پای نه عاشق رمز و لب و سرنای نه. مولوی. رجوع به سرنا شود
شیپور. سپیدمهره. سپیدمهرۀ ترسایان. (یادداشت بخط مؤلف). کرنای. (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع) : پای کوبد سر پرچم چو زند گام براه جنگ شیر علم و لحن سرود خرنای. سیف اسفرنگی (از جهانگیری). اندر آن روز که مشاطۀ تأیید ظفر شده از خون جبان پیکر شمشیر آرای مرد در هم جهد از غایت فرط کینه اسب بر هم فتد از هیبت بانگ خرنای. رضی الدین نیشابوری (از فرهنگ جهانگیری). ، نام سرود و لحنی است در موسیقی. (از برهان قاطع)
شیپور. سپیدمهره. سپیدمهرۀ ترسایان. (یادداشت بخط مؤلف). کرنای. (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع) : پای کوبد سر پرچم چو زند گام براه جنگ شیر علم و لحن سرود خرنای. سیف اسفرنگی (از جهانگیری). اندر آن روز که مشاطۀ تأیید ظفر شده از خون جبان پیکر شمشیر آرای مرد در هم جهد از غایت فرط کینه اسب بر هم فتد از هیبت بانگ خرنای. رضی الدین نیشابوری (از فرهنگ جهانگیری). ، نام سرود و لحنی است در موسیقی. (از برهان قاطع)
چوبی را گویند که بر آن غلطکی نصب سازند و به دست طفلان دهند تا راه رفتن را بیاموزند. (برهان). رجوع به گردنا شود، چوبی باشد امرودی که طفلان ریسمان بر آن بپیچند و نوعی بر زمین اندازند که تا دیرزمان در گردش باشد و به عربی آن را دوامه خوانند. (برهان). آن را به هندی لبتو خوانند. (جهانگیری) ، گل سرخ. (برهان). و رجوع به گردنا شود
چوبی را گویند که بر آن غلطکی نصب سازند و به دست طفلان دهند تا راه رفتن را بیاموزند. (برهان). رجوع به گردنا شود، چوبی باشد امرودی که طفلان ریسمان بر آن بپیچند و نوعی بر زمین اندازند که تا دیرزمان در گردش باشد و به عربی آن را دوامه خوانند. (برهان). آن را به هندی لبتو خوانند. (جهانگیری) ، گل سرخ. (برهان). و رجوع به گردنا شود
محمد بن ابراهیم بن محمد بن رواحه بن محمد بن نعمان بن بشیر انصاری. وی به دمشق از ابامهر حدیث شنید و از او ابراهیم بن اسحاق بن ابی الدرداء و ابوبکر محمد بن یوسف روایت کنند. (معجم البلدان ذیل صرفنده) محمد بن رواحه بن محمد بن نعمان بن بشیر انصاری. وی به دمشق از ابامهر حدیث شنید و به سال 266 هجری قمری حدیث گفت. از او ابراهیم بن اسحاق بن ابی الدرداء روایت کند. (معجم البلدان ذیل صرفنده)
محمد بن ابراهیم بن محمد بن رواحه بن محمد بن نعمان بن بشیر انصاری. وی به دمشق از ابامهر حدیث شنید و از او ابراهیم بن اسحاق بن ابی الدرداء و ابوبکر محمد بن یوسف روایت کنند. (معجم البلدان ذیل صرفنده) محمد بن رواحه بن محمد بن نعمان بن بشیر انصاری. وی به دمشق از ابامهر حدیث شنید و به سال 266 هجری قمری حدیث گفت. از او ابراهیم بن اسحاق بن ابی الدرداء روایت کند. (معجم البلدان ذیل صرفنده)
نام قسمت بزرگی از اروپای قدیم و کشور آلمان کنونی. رجوع به آلمان شود. رومیان مملکتی را که در شرق رن تا ویستول و در شمال دانوب تا دریای بالتیک واقع بود ژرمانی مینامیدند. امروز از منطقۀ مذکور دولتهای هلند، آلمان، دانمارک، چکسلواکی، لهستان و رومانی تشکیل یافته است. ژرمن ها به گلواها شباهت داشتند. تاسیت میگوید: ’چشمهای آبی و خشمناک و موهای قرمز و قد بلند دارند’. طوایف مذکور تا دیر زمانی چادرنشین بودند و در قرن چهارم اغلب آنها در یک جا بسر برده و به زراعت زمین میپرداختند. اراضی مال تمام قبیله بود و هر سال آن را بین خانواده های مختلف تقسیم میکردند. در مملکت ژرمانی شهر وجود نداشت، فقط قصباتی یافت میشد که از کلبه های گرد یا مربع تشکیل گشته بود و هر یک باغ کوچکی داشت که دیوارهای کوتاه بر آن احاطه میکرد. ملل عمده ژرمن: هرگاه کسی از مصب رود رن شروع میکرد و در ساحل آن پیش میرفت اول به فرانک ها برمیخورد که به دو دسته تقسیم میشدند: یکی فرقۀ سالین که قسمتی از خاک بلژیک را متصرف بود، و دیگری طایفۀ ری پوئر که در دنبالۀ رودخانه تا شهر مایانس منزل داشت. در کنار رود خانه سن که شعبه ای است از رن، بورگندها و واندال ها سکنی گرفته و در جنوب آن در مقابل آلزاس آلامانها رحل اقامت افکنده بودند. در طول رود دانوب قبیلۀ مارکمان که اخیراً سوئو معروف به ود سکنی داشت. بعض قبایل واندالها در مجارستان فعلی بودند و بالاخره در کنار دانوب سفلی و ساحل شمال دریای سیاه ویزیگت ها و استرگت ها مقیم بودند. در داخلۀ ژرمانی مهمترین طوایف لمباردها بودند و انگل ها و ساکسن ها سواحل بحر شمال را از دانمارک تا رن در تصرف داشتند. (ترجمه تاریخ رم آلبر ماله ص 334)
نام قسمت بزرگی از اروپای قدیم و کشور آلمان کنونی. رجوع به آلمان شود. رومیان مملکتی را که در شرق رن تا ویستول و در شمال دانوب تا دریای بالتیک واقع بود ژرمانی مینامیدند. امروز از منطقۀ مذکور دولتهای هلند، آلمان، دانمارک، چکسلواکی، لهستان و رومانی تشکیل یافته است. ژرمن ها به گلواها شباهت داشتند. تاسیت میگوید: ’چشمهای آبی و خشمناک و موهای قرمز و قد بلند دارند’. طوایف مذکور تا دیر زمانی چادرنشین بودند و در قرن چهارم اغلب آنها در یک جا بسر برده و به زراعت زمین میپرداختند. اراضی مال تمام قبیله بود و هر سال آن را بین خانواده های مختلف تقسیم میکردند. در مملکت ژرمانی شهر وجود نداشت، فقط قصباتی یافت میشد که از کلبه های گرد یا مربع تشکیل گشته بود و هر یک باغ کوچکی داشت که دیوارهای کوتاه بر آن احاطه میکرد. ملل عمده ژرمن: هرگاه کسی از مصب رود رن شروع میکرد و در ساحل آن پیش میرفت اول به فرانک ها برمیخورد که به دو دسته تقسیم میشدند: یکی فرقۀ سالین که قسمتی از خاک بلژیک را متصرف بود، و دیگری طایفۀ ری پوئر که در دنبالۀ رودخانه تا شهر مایانس منزل داشت. در کنار رود خانه سن که شعبه ای است از رن، بورگندها و واندال ها سکنی گرفته و در جنوب آن در مقابل آلزاس آلامانها رحل اقامت افکنده بودند. در طول رود دانوب قبیلۀ مارکمان که اخیراً سوئو معروف به ود سکنی داشت. بعض قبایل واندالها در مجارستان فعلی بودند و بالاخره در کنار دانوب سفلی و ساحل شمال دریای سیاه ویزیگت ها و اُسترگت ها مقیم بودند. در داخلۀ ژرمانی مهمترین طوایف لمباردها بودند و انگل ها و ساکسن ها سواحل بحر شمال را از دانمارک تا رن در تصرف داشتند. (ترجمه تاریخ رم آلبر ماله ص 334)
سیخ (اعم از سیخ چوبی یا آهنی که بدان گوشت را کباب کنند یا نان را از تنور برآورند) : گر دشمنت زترس برآرد چو مرغ پر آخر چو مرغ گردد گردان بگردنا. (مسعود سعد)، کبابی که اول گوشت آنرا در آب جوشانند و سپس ادویه حاره برآن پاشند و بر سیخ کشند و کباب کنند: دلی را کز هوی جستن چو مرغ اندر هوا بینی بحاصل مرغ وار او را باتش (کسائی)، گوشه عود و رباب و مانند آن که سیم ها را بر آن بندند و بگردانند تا ساز کوک شود گردانک: شاخ امرود گویی و امرود دسته و گردنای طنبور است. (ابوالفرج رونی)، چوبی مخروطی که کودکان ریسمان را بر آن پیچند و از دست گذارند تا در زمین بچرخ آید، آلتی که از چوب سازند و بدست کودکان دهند تا بوسیله آن راه رفتن آموزند روروک، چوب چرخ چاه که گردد و طناب دلو را بدان پیچند و از آن گشایند: بکره بزبان پارسی گردنا باشد، یا گردنای چرخ. آسمان
سیخ (اعم از سیخ چوبی یا آهنی که بدان گوشت را کباب کنند یا نان را از تنور برآورند) : گر دشمنت زترس برآرد چو مرغ پر آخر چو مرغ گردد گردان بگردنا. (مسعود سعد)، کبابی که اول گوشت آنرا در آب جوشانند و سپس ادویه حاره برآن پاشند و بر سیخ کشند و کباب کنند: دلی را کز هوی جستن چو مرغ اندر هوا بینی بحاصل مرغ وار او را باتش (کسائی)، گوشه عود و رباب و مانند آن که سیم ها را بر آن بندند و بگردانند تا ساز کوک شود گردانک: شاخ امرود گویی و امرود دسته و گردنای طنبور است. (ابوالفرج رونی)، چوبی مخروطی که کودکان ریسمان را بر آن پیچند و از دست گذارند تا در زمین بچرخ آید، آلتی که از چوب سازند و بدست کودکان دهند تا بوسیله آن راه رفتن آموزند روروک، چوب چرخ چاه که گردد و طناب دلو را بدان پیچند و از آن گشایند: بکره بزبان پارسی گردنا باشد، یا گردنای چرخ. آسمان
پارسی تازی گشته سرنا سازیست بادی که از چوبی مخصوص ساخته شود این ساز در غالب نقاط ایران موجود است و آنرا همراه دهل نوازند اندازه آن در نواحی مختلف فرق میکند و به طور کلی از نیم متر تجاوز نمیکند. یا سرنا را از ته باد کردن، کار وارونه کردن
پارسی تازی گشته سرنا سازیست بادی که از چوبی مخصوص ساخته شود این ساز در غالب نقاط ایران موجود است و آنرا همراه دهل نوازند اندازه آن در نواحی مختلف فرق میکند و به طور کلی از نیم متر تجاوز نمیکند. یا سرنا را از ته باد کردن، کار وارونه کردن