جدول جو
جدول جو

معنی ژرارمه - جستجوی لغت در جدول جو

ژرارمه(ژِ مِ)
نام کرسی بخش وژ از ولایت سن دیه دارای 8811 تن سکنه و کار خانه پنیرسازی. و راه آهن از آن گذرد. و دریاچۀ زیبای ژرارمه بدانجاست
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از براهمه
تصویر براهمه
برهمن، عالم و پیشوای روحانی مذهب برهمایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قهارمه
تصویر قهارمه
قهرمان، آنکه در ورزش، مبارزه یا جنگ، موفقیت به دست آورده است، در ورزش تیمی که در یک دوره از مسابقات به مقام اول رسیده است، پهلوان، شخصیت اصلی داستان، وکیل، امین دخل و خرج، نگه دارنده
فرهنگ فارسی عمید
(فَ هََ مَ / مِ)
نیکوروی و مودت. (آنندراج از مؤید الفضلاء). ظاهراً مصحف فراهیه یا فراهه است به معنی ’نیکورو شدن ستور یعنی تیزرونده شدن او’. رجوع به فراهه شود
لغت نامه دهخدا
(زُ هَِ مَ)
داه آزاد. (منتهی الارب) (آنندراج). پرستاری که برده ویا زرخرید نباشد، زن نوجوان فربه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ستبر. درشت. (از اقرب الموارد) ، عتیقه. یقال: امته زراهمه، غلیظه و عتیقه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زُ ری یَ)
گروهی ازغلات شیعه اند، از یاران زراره بن اعین. رجوع به ابوعلی، خاندان نوبختی اقبال ص 256 و بیان الادیان شود
لغت نامه دهخدا
(قِ لَ)
نام دهی است از دهات چهاردانگۀ هزارجریب. (ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 166)
لغت نامه دهخدا
(قُ شِ مَ)
یکی قراشیم. (از منتهی الارب). واحد قراشیم. (ناظم الاطباء). رجوع به قراشیم شود
لغت نامه دهخدا
(قَ رِ مَ)
جمع واژۀ قهرمان. (اقرب الموارد). رجوع به قهرمان شود
لغت نامه دهخدا
(کَ رِ جَ)
ماهیی است کوچک و سبزرنگ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کریرج. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ رِ زَ)
جمع واژۀ کرّز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به کرز شود
لغت نامه دهخدا
(تَ جِ مَ)
تراجم. جمع واژۀ ترجمان و ترجمان. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(عُهَِ مَ)
مؤنث عراهم. رجوع به عراهم شود
لغت نامه دهخدا
(ضِ ری یَ)
یکی از شش فرقۀ مجبره منسوب به ضرار بن عمرو حفص الفرد و اتفاقهما فی التعطیل انهما قالا الباری تعالی عالم ٌ قادرٌ علی معنی انه لیس بجاهل و لا عاجز و اثبت اﷲ تعالی ماهیه لایعلمها الا هو و قالا ان هذه المقاله محکیه عن ابی حنیفه رحمه اﷲ و جماعه من اصحابه و ارادابذلک انه یعلم نفسه شهاده لا بدلیل و لا خبر و نحن نعلمه بدلیل و خبر و اثبتا حاسه سادسه للانسان یری بها الباری تعالی یوم الثواب فی الجنه و قالا افعال العباد مخلوقه للباری. رجوع به ص 94 از کتاب اول ملل و نحل شهرستانی چ مصر در حاشیۀ ملل و نحل ابن حزم شود
لغت نامه دهخدا
(ضُ رِ مَ)
ضبارم. رجوع به ضبارم شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نبرد کردن با کسی در سخن و در شتاب روی، یا عام است. (از منتهی الارب). مناضله. (متن اللغه) ، سخت مبالغه کردن در مفاخرت در حرب جای. (از منتهی الارب) : راجم فی الحرب والکلام، بالغ باشد مساجله فی کل منهما. (متن اللغه). در کلام و دویدن و جنگ با مساحله و تفاخر بر دیگری غلبه کردن. (از اقرب الموارد) ، سنگ به طرف یکدیگر پرتاب کردن. (از اقرب الموارد). رجوع به رجم شود
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ لَ)
از کسی بریدن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 88) (زوزنی). با کسی خشم گرفتن و از میان قومی بشدن. (تاج المصادر بیهقی). جدائی کردن. (منتهی الارب). دوری گزیدن از کسی: راغم القوم، نابذهم و هاجرهم و عاداهم، و راغم اباه ، فارقه علی رغم منه و کراهه. (اقرب الموارد) (از متن اللغه). آشکارا جنگ کردن با کسان و جدائی نمودن و عداوت کردن. (از منتهی الارب). خشم گرفتن با یکدیگر. (زوزنی). جدائی و دوری و خشم کردن با هم. (منتهی الارب) ، کسی را به خشم آوردن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 88) (از زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(دْرا / دِ مَ / مِ)
درهم. درخم. دراخما کلمه یونانی بلهجۀ لاتینی دراخما. واحد وزن و پول در میان یونانیان قدیم. وزن آن در نواحی مختلف متفاوت بود. ولی بجهت اعتبار تجارتی آتن ازقرن پنجم قبل از میلاد به بعد دراخمۀ آتن اهمیتی بمراتب بیش از بقیه یافت. دراخمۀ وزن قریب 4/36 گرم وزن داشت. دراخمه پول سکۀ سیمین بود به وزن کمی بیش از چهار گرم. درهم مأخوذ از دراخمه است. واحد پول در یونان کنونی نیز دراخمه نام دارد. (از دائره المعارف فارسی). درهم معرب دراخمه است. (النقود العربیه ص 88)
لغت نامه دهخدا
(تَ کِ مَ / مِ)
جمع واژۀ ترکمان. (ناظم الاطباء). طایفه ای از ترکان که در حدود مرزهای شمال شرقی ایران سکونت دارند. رجوع به ترکمان شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ ترّهه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به ترهه و ترهات شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کِ مِ)
یکی از دهستان های 9گانه بخش کنگان، در شهرستان بوشهر است که از جنوب به دهستان حومه گاوبندی و از شمال به دهستان علامرودشت و از خاوربه دهستان بیرم و از باختر به دهستان آل حرم و ثلاث محدود است. این دهستان در جنوب خاوری بخش واقع و هوای آن گرم است. آب آن از چشمه و قنات است و محصول آن عبارتست از غلات، خرما، تنباکو و پیاز. شغل اهالی زراعت است و از 48 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته و در حدود 7200 تن سکنه دارد. قراء مهم آن عبارتند از: لامرد، که مرکز دهستان است، زنگنه، تل خندق، تراکمۀ بالا و تراکمۀ پائین. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ مَ)
جمع واژۀ خشرم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ مَ)
خضرمی. قومی از مردم ایران را گویند که در اوایل اسلام هجرت کرده، سکونت شام را اختیار نمودند و آنان که سکونت بصره را اختیار کردند اساوره و آنانکه سکونت کوفه را برگزیدند احامره و کسانی که سکونت الجزیره را قبول نمودند جراجمه و کسانی که سکونت یمن را قبول کردند ابناء و آنان که سکونت موصل را اختیار نمودند جرامقه گفتند. (ناظم الاطباء). از این قوم اند عبدالکریم خضرمی بن مالک و هبار خضرمی بن عقیل و عباس خضرمی بن حسن. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ خضرم. (منتهی الارب) (از تاج العروس). رجوع به خضرم در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ رِ مَ)
جمع واژۀ حضرمی، جمع واژۀ حضرموتی. حضرموتیان
لغت نامه دهخدا
(حُ رِ مَ)
بسیارگوی. (منتهی الارب). پرسخن
لغت نامه دهخدا
(چَ مَهْ)
دهی است از دهستان چناران بخش حومه شهرستان مشهد. در 72هزارگزی شمال باختری مشهد و8 هزارگزی خاوری شوسۀ عمومی مشهد به قوچان واقع است. جلگه و معتدل و 343 تن سکنه دارد. شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ / مِ)
نام شهری از شهرهای صقلیه است در اصطلاح مسیحیان: و أحسن مدنها (مدن صقلیه) قاعده ملکها و المسلمون یعرفونهابالمدینه و النصاری یعرفونها ببلارمه. (ابن جبیر)
لغت نامه دهخدا
(اَ را رِ سَ)
جمع واژۀ اریس. کشاورزان
لغت نامه دهخدا
(بَ هَِ مَ)
جمع واژۀ برهمن بحذف حرف خامس. (غیاث اللغات) (آنندراج). واحد آن برهمی است و آنان یکی از طبقات مردم هندوستان اند. (مفاتیح العلوم خوارزمی). هم لایجوزون علی الله بعثهالرسل، بعثت پیمبران را بر خداوند جایز و روا نمیشمارند. (ازمنتهی الارب). گروهی هستند از منکران رسالت و پیامبری. صاحب ’انسان کامل’ گفته است آنان قومی هستند که بطور مطلق عبادت حق تعالی را بجای می آورند ولی نه براهنمایی پیامبران بلکه می گویند آنچه در این جهان و عالم هستی وجود دارد مخلوق و آفریدۀ پروردگار جهان است از اینرو به یگانگی خلاق عالم اقرار میورزند لکن پیامبران را منکر میباشند و عبادت آنان مانند عبادت پیمبران باشد پیش از مبعوث شدن آنان به پیمبری و آنان خویشتن را از فرزندان حضرت ابراهیم شمرند و میگویند ما را کتابی است که ابراهیم آنرا نوشته از جانب خودش نه آنکه کتاب آسمانی و از جانب حق باشد آن کتاب مملواز حقایق و بر پنج قسمت است. چهار قسمت آنرا ملت مجاز است بخواند ولی قسمت پنجم را بواسطۀ آنکه فهم و درک مطالب آن تعمق و غوررسی بسیار لازم دارد همه کس حق خواندن آنرا نخواهد داشت مگر نفری چند که در دانشمندی مسلم کل باشند اکثر این طایفه در شهرهای هند اقامت دارند گروهی از هندوان خود را به لباس براهمه ملبس سازند و دعوی پیروی این طایفه کنند در صورتیکه در باطن امر از براهمه نیستند و این جماعت در بین براهمه به بت پرستی معروف میباشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون) : یکی از براهمه هند را پرسیدند که می گویند بجانب هندوستان کوههاست. (کلیله و دمنه). این کتاب کلیله و دمنه فراهم آوردۀ علما و براهمه هنداست در انواع مواعظ... (کلیله و دمنه).
لغت نامه دهخدا
(بَ هَِ مَ)
جمع واژۀ ابراهیم. (منتهی الارب). رجوع به براهم و براه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دِهْ)
دهی است از دهستان فریم بخش دودانگۀ شهرستان ساری و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جمع کردن بین دو چیزو مخلوط کردن آن دو. (از متن اللغه) : رازم بینهما، جمع. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، پی یکدیگر خوردن دو چیز را. جمع کردن میان دو چیز در خوردن، چون نان و تمر و مانند آن، و گویند: رازمت الابل، اذا خلطت بین مرعیین. (از منتهی الارب). غذائی را با غذای دیگر آمیختن. غذای لین را با یابس و شیرین رابا ترش خوردن. (از متن اللغه) (از منتهی الارب) ، بر یک طعام مداومت ناکردن، یعنی یکروز گوشت خوردن و یک روز شهد و یک روز شیر و یک روز خرما و مانند آن. (منتهی الارب). متناوب مصرف کردن خوراکیها را، مثلاً دفعه ای گوشت، دفعه ای دیگر شیر و نوبت دیگر نان تنها خوردن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، خوردن و لقمه ها را فروبردن با شکر و حمد خدا. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). لقمه و غذا را با شکر خدا خوردن و بین دو لقمه سپاس نعمات خدا کردن. (از متن اللغه) ، به جائی مقام دراز کردن. (تاج المصادر بیهقی). اقامت دراز کردن در خانه. (از منتهی الارب). اقامت طولانی کردن در خانه. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، خریدن چیزی را کم از بار پشت از بازار. (از منتهی الارب) خریدی کم و مختصر کردن. به مقداری از بازار خرید کردن که بار و کوله ای را کاملاً پرنکند: مرازمهالسوق، أن یشتری منها دون مل ء الاحمال. (متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از براهمه
تصویر براهمه
کستی بندان جمع برهمن برهمنان براهم
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قهرمان، از ریشه پارسی کهرمان ها دادگذاران جمع قهرمان: خلفا و سلاطین بزرگ قهارمه عالمند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خضرمی، ایرانیان شامی گروهی از ایرانیان که در نخستین سده های اسلام به شام رفته و آن جا ماندگار شدند
فرهنگ لغت هوشیار