جدول جو
جدول جو

معنی چیکولو - جستجوی لغت در جدول جو

چیکولو
مقیاسی برای تعداد ذغال های مورداستفاده در افروختن آتش
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیکورو
تصویر نیکورو
خوب رو، خوشگل، زیبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژیگولو
تصویر ژیگولو
مرد جوانی که به منظور جلب توجه دیگران خودآرایی می کند
فرهنگ فارسی عمید
نیک خو، نکوخو، ملایم، که تندخو و سرکش نیست: دلاورترین اسبان کمیت است ... و بانیروتر و نیکوخوتر خنگ، (نوروزنامه)
لغت نامه دهخدا
(کُ کو)
یکی از چهار جزیره بزرگ ژاپن درجنوب جزیره ’هندو’ که 4220300 تن جمعیت دارد، و مرکز آن شهر توکوشیما است. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
پادو، خانه شاگرد، (در تداول آبادان و نواحی اطراف آن)، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
رشتۀ فرد و یکتا و یگانه. (ناظم الاطباء) ، ورق دارای یک خال در پاسور
لغت نامه دهخدا
(نی یِ)
دهی است از دهستان باراندوزچای بخش حومه شهرستان ارومیه. در 20هزارگزی جنوب شرقی ارومیه و 4هزارگزی غرب جادۀ ارومیه به مهاباد، در جلگۀ معتدل هوایی واقع است و 210 تن سکنه دارد. آبش از باراندوزچای، محصولش غلات، توتون، حبوبات، انگور، چغندر و شغل اهالی زراعت، صنایع دستی جوراب بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
از ایلات اطراف مشکین آذربایجان است، مرکب از 500 خانوار باشد که ییلاق آنها در سبلان و قشلاقشان در مغان می باشد وشغل اهالی زراعت است، (جغرافی سیاسی کیهان ص 107)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش زابلی سراوان، در 15هزارگزی جنوب باختری زابلی کنار راه مالرو سوران به ایران شهر واقع است و 100 تن سکنه دارد، از قنات آبیاری میشود، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
خوش راه و روندۀ به شتاب. (ناظم الاطباء). نیکورونده. رهوار. جواد: یعقوب و سبت، اسبی نیکورو. استجاده، اسب نیکورو خواستن. تجوید و جوده، نیکورو گردیدن اسب. اضریج، اسب نیکورو و تیزدو. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خوش صورت، خوشگل، خوب رو، (ناظم الاطباء)، نکورو، نیکوروی، زیباروی، رجوع به نیکوروی شود
لغت نامه دهخدا
(گُ لُ)
مرد خودآراکه پیوسته در لهو و لعب و مجالس رقص وقت بگذراند
لغت نامه دهخدا
(پُ لُ)
نقاش و گراورساز ایتالیائی (1696-1770م.) وی در ونیز متولد شد و مدتی در مادرید فعالیت کرد. آثار او درخشان و رنگ آمیزیهای او روشن و دلچسب بود. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(پِ کُ تُ)
فلوریانو. سیاستمدار و فرمانده قوای برزیل، یکی از مسببین انقلاب جمهوری 1889 (1842- 1895 میلادی)
لغت نامه دهخدا
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’مزرعه ای از توابع بلوک بیضای فارس است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 352)
لغت نامه دهخدا
(چی چَ)
دهی است از دهستان سیاه منصور شهرستان بیجار. در 5 هزارگزی شمال باختری حسن آباد سوگند و 12هزارگزی شمال آی قلعه سی واقع است. 440 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان، از قبیل قالیچه و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نام ترکی میوه ای است شبیه به دل گنجشک که دانه های ریزی شبیه به دانه های میوۀ توت دارد. رنگ رسیدۀ آن سرخ تیره و مزه اش ترش شیرین است و گیاهش به قدر شبری و زیاده ازآن. بویش به بوی گرمک و خربوزه مانند است. برگش مانند برگ گل سرخ است و ساقه اش اندکی خار دارد. گلش شبیه به پاپیجاک میباشد و مانند بنفشه گیاهش همیشه سبز است و در تنکابن آن را لپ دانه و در دیلم چمبل و در گیلان و مازندران خربوزه کا نامند و ابن تلمیذ، منچوتو نامیده است... چیک لک سرد و تر و مقوی است. دافع صفراو نیروبخش دماغ است. این گیاه در خواص مانند علیق است. (تحفۀ حکیم مؤمن). چیگلک. رجوع به چیگلک شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی جزء دهستان قشلاقات افشار بخش قیدار شهرستان زنجان که در 51هزارگزی باخترقیدار و 36هزارگزی راه مالرو عمومی واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 258 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و بافتن گلیم و جاجیم وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چِ کِ)
دهی از دهستان گرم بخش ترک شهرستان میانه که در 9هزارگزی جنوب خاوری بخش و 9هزارگزی شوسۀ میانه بخلخال واقع است. کوهستانی و معتدل است و 414 تن سکنه دارد. آبش از چشمۀ رودگرم، محصولش غلات، عدس و نخود، شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چُ)
برنج نارس (درتداول مردم گیلان). در اصطلاح گیلانیها برنج نارسی که هنوز آمادۀ درو کردن و به مصرف رسانیدن نیست
لغت نامه دهخدا
تصویری از یک لو
تصویر یک لو
ورق دارای یک خال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک لو
تصویر یک لو
ورقی که یک خال داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ژیگولو
تصویر ژیگولو
جوانی که به ظاهر خود زیاد می رسد و اهل خوشگذرانی می باشد
فرهنگ فارسی معین
فکلی، قرتی
متضاد: ژیگولت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جمیل، خوبرو، زیبا، قشنگ، نکورو
متضاد: زشت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تخم مرغ
فرهنگ گویش مازندرانی
حبه تکه، واحدی برای آتش، کباب و، هموار کردن کرت های شالیزار جهت نشا
فرهنگ گویش مازندرانی
دهاتی، روستایی
فرهنگ گویش مازندرانی
گلوله ی آتش، زغال گداخته و مشتعل
فرهنگ گویش مازندرانی
یک دنده، کله شق، لجوج
فرهنگ گویش مازندرانی