جدول جو
جدول جو

معنی چیچکتو - جستجوی لغت در جدول جو

چیچکتو(چی چَ)
ناحیه ای است از بلاد خراسان نزدیک میمنه و آن نیز شهری است. (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چیچک
تصویر چیچک
(دخترانه)
گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چیچک
تصویر چیچک
خال، آبله
روی، چهره، صورت، سیما، گونه، رخ، چهر، سج، محیّا، رخسار، عذار، غرّه، عارض، لچ، رخساره، خدّ، دیباچه، دیمه، دیمر، گردماه، دیباجه، وجنات
فرهنگ فارسی عمید
(چی چَ)
دهی است از دهستان سیاه منصور شهرستان بیجار. در 5 هزارگزی شمال باختری حسن آباد سوگند و 12هزارگزی شمال آی قلعه سی واقع است. 440 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان، از قبیل قالیچه و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است از دهستان بیضا بخش اردکان شهرستان شیراز. 152 تن سکنه دارد. آب آن از قنات. محصولش غلات و چغندر است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه. 288 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات، نخود و بزرک است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش زابلی سراوان، در 15هزارگزی جنوب باختری زابلی کنار راه مالرو سوران به ایران شهر واقع است و 100 تن سکنه دارد، از قنات آبیاری میشود، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(چی چِ)
نام باستانی دریاچۀ ارومیّه. حمداﷲ مستوفی در نزهه القلوب مینویسد. ’چیچست به ولایت آذربایجان، آن را دریای شور گویند. بلاد ارومیّه و اشنویه و دهخوارقان و طروج و سلماس بر ساحل اوست و در میانش جزیره و آنجا کوهی است که مدفن پادشاهان مغول است’. محمد بن خلف تبریزی صاحب برهان مینویسد ’چیچست به لغت زند و پازند کوه را گویند و به عربی جبل خوانند’ اما گفتۀ او درست نیست و شاید اشتباه وی از اینجا ناشی شده است که جزیره و کوه میان دریاچه را به نام چیچست میخوانده اند. حمداﷲ مستوفی در نزهه القلوب نام این دریاچه را کبودان مینویسد و میگوید نام باستانی آن چیچست بوده و ارامنه آن را کپوتان یا کپوتان دزو میخوانند و آبهای تغتو و جغتو و صافی و سراورود در او میریزد. دورش چهل و چهار فرسنگ است. مسعودی و ابن حوقل آن را بحیرۀ کبودان خوانده اند. آقای پورداود در خرده اوستا حاشیۀ ص 312 و 133 مینویسند: راجع به دریاچۀ چیچست که همان ارومیّه باشد در تفسیر پهلوی (زند) مندرج است ’از چیچست’ تا دریاچۀ ’چیچست’ چهارفرسنگ است این دریاچه چهار فرسنگ درازا و پهنادارد. از این عبارت چنین برمی آید که دریاچه به نام شهر مجاور خود نامزد بوده است. دریاچۀ چیچست در شمال غربی ایران و نزد ایرانیان باستان مقدس بوده است. زیرا زرتشت در نواحی این دریاچه بوجود آمد و جنبۀ تقدس این دریاچه بدین مناسبت است. آب آن شور است و نزدیک 17 درصد نمک دارد و هیچ جانداری جز کرمی ریز که مخصوص همان آب است نمیتواند در آن زندگی کند. بنا برافسانه های تاریخی ’یل کشورهای ایران و آرایندۀ پادشاهی، کیخسرو در کنار دریاچۀ ژرف و فراخ چیچست (ارومیّه) صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند فدا ساخت ودرخواست که در سراسر کشورها بزرگترین شهریار شود. (آبان یشت فقرات 49- 51). یل کشورهای ایران و آرایندۀ پادشاهی، کیخسرو، صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند از برای ناحیه فدا کرد و از او درخواست که روبروی دریاچۀ ژرف و فراخ چیچست، افراسیاب بزهکار تورانی را بکشد. برای کین پدرش سیاوش دلیر که به بیداد کشته شد و برای کین اغریرث دلیر’ گوش یشت فقرات 21- 23 (فرهنگ ایران باستان ص 252). نام چیچست در شاهنامه به غلط ناسخان ’خنجست’ آمده است. آتشکدۀ معروف ’آذرگشنسب’ در کنار این دریاچه قرار داشته است:
سوی راه چیچست بنهاد روی
همی راند شادان دل و راه جوی.
فردوسی.
در این آب چیچست پنهان شده ست
بگفتم به تو راز چونان که هست.
فردوسی.
هوایش از تبریز گرمتر است و به جهت قرب بحیرۀ چیچست به عفونت مایل و... (نزهه القلوب چ لیدن ص 80). و آبش از رود صافی است که از سهند برمیخیزد و در بحیرۀ چیچست ریزد. (نزهه القلوب چ لیدن ص 80). بر کنار بحیره چیچست افتاده هوایش گرم است و به عفونت مایل و آبش از عیون آن جبال برمیخیزد و به بحیرۀ چیچست ریزد. (نزهه القلوب چ لیدن ص 85). کیخسرو در طلب او (افراسیاب) از دریا بگذشت و او را گرد جهان می گردانید تا آذربایجان در دریای چیچست بر دست هوم اسیر شد. (تاریخ گزیده چ لندن صص 94- 95) ، نام شهری مجاور دریاچۀ چیچست که نام خود ظاهراً به دریاچه داده است. (از فرهنگ ایران باستان ص 252)
لغت نامه دهخدا
(چی چِ رَ)
سیسرون. از بزرگترین خطبای روم است در سوم ژانویۀ 107 قبل از میلاد تولد یافت و در هفتم دسامبر سال 43 قبل از میلاد درگذشت. چیچرو در جوانی تا 27سالگی به تحصیل علوم قضائی اشتغال داشت پس از آن سفری به یونان و آسیا کرد و در آن نواحی نیز یکسال در مصاحبت خطبا و دانشمندان زمان بسر برد. سپس به روم بازگشت و در 31 سالگی برای جمعآوری مالیات به جزیره سیسیلیا رفت و بواسطۀ نیک رفتاری محبوب مردم آن جزیره گشت و از جانب ایشان بر ضد ’ورس’ حاکم رومی که بر آن قوم ظلم بسیار روا داشته بود اقامۀ دعوی کرد و ’ورس’ را با بیان دو خطابه که سخت معروف است محکوم ساخت از آن زمان روز بروز بر شهرت وی بیفزود و در 64 قبل از میلاد به مقام کنسولی نائل آمد و چندی بعد چون ف تنه کاتی لینا را باز بر دستی فرونشاند به لقب ’پدر وطن’ مفتخر گشت. پس از مرگ قیصر چیچرو به مخالفت آنتونیوس که هوای دیکتاتوری در سر داشت برخاست و سرانجام مغلوب وی گشت و با آنکه در خیال فرار بود بواسطۀ تردید بسیار به دست لشکریان آنتونیوس گرفتار و کشته شد لشکریان آنتونیوس سر و دست او را نزد سردار خویش بردند و آنتونیوس سر و دستهای وی را بر منبر خطابه آویخت. چیچرو را از نظر قضائی درفصاحت و بلاغت نظیری نمیشناسند. ولی از لحاظ سیاسی به پایۀ دمستنس نرسیده است. غالب خطابه ها و آثار فلسفی و مراسلات این خطیب بزرگ اکنون موجود و معرف قریحۀ توانا و هوش سرشار و فکر بلند اوست. در حکمت به حکمت آکادمی متمایل است ولی در اخلاق شیوۀ رواقیان را دارد در واقع از التقاطیون است و اهمیتش بیشتر به زیبائی بیانش بستگی دارد
لغت نامه دهخدا
(کُ تُ)
نام نوعی زورق ماهی گیری با دو دگل و یک بادبان که در دریای مانش سیر کند
لغت نامه دهخدا
پادو، خانه شاگرد، (در تداول آبادان و نواحی اطراف آن)، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چی چَ)
در ترکی به معنی گل است. (از آنندراج). گل که به تازی ورد خوانند. (از سروری). چچک (سروری) ، به معنی آبله لفظ ترکی است. (غیاث اللغات). جدرّی مرضی که امروز به آبله معروف است. این معنی نیز از معنی گل مأخوذ است که ترکی است. (یادداشت مؤلف). جدری به ’یای’ نسبت. غضاب و غضاب. نفطه. نفطه. نفطه. ارض مجدره، زمینی که در آن مردم را چیچک بسیار گیرد. تجدیر، چیچک برآوردن. تقشقش، به شدن از چیچک. جدر، چیچک برآوردن. مجدر، چیچک برآورده شده. مجدور، چیچک برآورده شده. (منتهی الارب).
- چیچک زده، آنکه به مرض چیچک گرفتار شده باشد. که بیماری چیچک گرفته باشد
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
یک لا. (یادداشت مؤلف). یکتا:
رشته باریک شد چو یکتو شد.
سنائی.
عاقبت بر آن قرار دادند که خیمه یکتو سازند دورویه. (جهانگشای جوینی).
اگر من از دل یکتو برآورم دم عشقی
عجب مدار که آتش درافتدم به دوتویی.
سعدی.
- خیط یکتو، رشتۀ یکتا و یک تار:
صدهزاران خیط یکتو را نباشد قوتی
چون به هم برتافتی اسفندیارش نگسلد.
سعدی.
، یکی. واحد. یگانه:
چون به صورت بنگری چشمت دو است
تو به نورش درنگر کآن یکتو است.
مولوی.
، متحد. متفق. صمیمی: گفت سلطان دل یکتویی ندارد. (جهانگشای جوینی). پادشاه زادگان دیگر که دل یکتویی داشتند روان می گشتند. (جهانگشای جوینی). رفیقان یکتو انتهاز ایام طرب را پیش از آنکه خزان در پیش آید... (جهانگشای جوینی). و رجوع به یک تا شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از چیچک
تصویر چیچک
ترکی گل
فرهنگ لغت هوشیار
بیماری درد گلو اوریون
فرهنگ گویش مازندرانی