جدول جو
جدول جو

معنی چیپ - جستجوی لغت در جدول جو

چیپ
اصطلاحی است قماربازان را در بازی پوکر، و آن پیشنهاد یکی از بازیکنان است بدیگران پس از پخش کامل پنج ورق و تعویض آنها طبق معمول تا همگی دست خود را بازکنند یعنی ورقهای محفوظ در دست خودشان را رو کنند
لغت نامه دهخدا
چیپ
تراشه
تصویری از چیپ
تصویر چیپ
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چیا
تصویر چیا
(پسرانه)
کوهستان، کوه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هیپ
تصویر هیپ
واژه ای در تبلیغات که مترادف تبلیغ شدید هر فیلم است و در آن از رادیو، تلوزیون و حضور شخصی بازیگران فیلم استفاده می شود
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از چیغ
تصویر چیغ
چغ، پردۀ حصیری، پرده ای که از نی یا چوب های باریک درست کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاپ
تصویر چاپ
تکثیر و تولید نوشته به تعداد زیاد، نقش کردن تصویر یا نوشته برروی کاغذ یا پارچه، تولید و انتقال فیلم بر روی کاغذ عکاسی، تمامی نسخه های یک کتاب که در یک زمان منتشر می شود مثلاً چاپ دوم کتاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چیر
تصویر چیر
پیروزمند، غالب، مسلط، برای مثال شاهی که بر او هیچ ملک چیر نباشد / شاهی که شکارش به جز از شیر نباشد (منوچهری - ۱۵۶)
دست یافته، حصه، بهره، نصیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چیت
تصویر چیت
پارچۀ نخی نازک گل دار به رنگ های مختلف، چهیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیپ
تصویر کیپ
پر، انباشته، درهم رفته و به هم چسبیده، تنگ هم، چفت هم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چیز
تصویر چیز
مقابل ناچیز، موجود، آنچه موجود باشد
شیء، جسم
امر، پدید
حالت، موضوع و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیپ
تصویر تیپ
واحدی نظامی، پایین تر از لشکر و شامل چند هنگ
دسته ای از مردم با خصوصیات مشترک، شخصیتی که نمونۀ عالی و بارز از یک صنف یا یک دسته از مردم است، نحوۀ لباس پوشیدن یک شخص مثلاً خوش تیپ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چلپ
تصویر چلپ
صدایی که از برخورد چیزی سنگین با آب و مایعات ایجاد می شود
چلپ چلپ: شلپ شلپ، صدای برخورد پیاپی دست یا پا با آب یا پارچۀ خیس، صدای پا هنگام دویدن میان آب یا در زمین پرگل و لای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپی
تصویر چپی
کنایه از طرفدار اصلاحات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و امثال آن، چپ بودن، چپه شده، منحرف گشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چین
تصویر چین
تا و شکن در پارچه یا لباس یا پوست بدن یا مو یا پوستۀ زمین یا چیز دیگر، تا، شکن، شکنج، چروک
هر چیز نوک تیز که می خلد و به جایی فرو می رود مانند سیخ، خار و سوزن، برای مثال آدمیان را سخنی بس بود / گاو بود کش خله در پس بود (امیرخسرو۱ - ۱۲۵)،
بانگ و فریاد، هیاهو، غوغا، سر و صدا، برای مثال برآید یکی باد با زلزله / ز گیتی برآرد خروش و خله (فردوسی - ۱/۲۵۱)، بیخود و هرزه، یاوه، درد ناگهانی
چین آوردن: به وجود آمدن تا و شکن در چیزی، چین افتادن
چین افتادن: به وجود آمدن تا و شکن در چیزی
چین انداختن: به وجود آوردن تا و شکن در چیزی، چین دادن
چین برداشتن: به وجود آمدن تا و شکن در چیزی، چین افتادن
چین خوردن: به وجود آمدن تا و شکن در چیزی، چین افتادن
چین دادن: به وجود آوردن تا و شکن در چیزی
فرهنگ فارسی عمید
نام پادشاه لاهور بوده است، (برهان)، پادش-اه و رأی لاهور معاصر سلطان محمود غزنوی، (از آنندراج) (از انجمن آرا)، درسنسکریت جیپال است، وی پادشاه کابل پسر بهیم از اعقاب کلر و از براهمه بوده است، در فرهنگها و تواریخ ’چیپال’ را از القاب رؤسای هند دانسته اند و این بر اساسی نیست، (اعلام فرهنگ فارسی معین)، بیرونی در ماللهند آرد: هندیان را در کابل پادشاهانی ترک بوده است که گویند اصل ایشان از تبت بوده و اول ایشان برهتکین نام داشت و بتفصیلی که در کتاب ماللهند بیرونی (صص 207- 208) مسطور است بر کابل و حوالی آن به عنوان شاهی کابل مستولی شد و شاهی در اولاد او مدت مدیدی در حدود شصت قرن ماند ... و از جملۀ ایشان کنک بوده است که بهار (یعنی بتخانه) موسوم به کنک چیت در پرشاور منسوب بدو است و او را با رای کنوج (قنوج در کتب اسلامی) واقعه ای است که در اصل کتاب مسطور است، آخرین ایشان لگتورمان بود و وزیر اوکلر که از براهمه بود وی بر حسب اتفاق دفائنی یافت و بدان پشت گرم و قوی شد و پس از چندی وزیر لگتورمان را بسبب زشتکاری حبس کرد و بر ملک مستولی شد، و بعد از او چند تن از برهمنان سلطنت کردند، نخست سامند سپس کملو سپس بهیم و سپس جیپال پس پسرش آنندپال و سپس پسر او تروچنپال (گویند در سال 412 ه، ق، بتخت نشست) پنج سال بعد پسر وی بهیمپال بشاهی رسید، و خاندان شاهی هند منقرض شد و از ایشان کسی نماند، از این شرح روشن شد که جیپال نام شخصی بود از برهمنان که بشاهی کابل رسید پس پادشاه لاهور نبود وانگهی این قول بعضی مورخین که ’چیپال’ از القاب رؤسای هند است مثل: قیل در عرب و بطریق در روم بر اساسی نیست، (تعلیقات دیوان ناصرخسرو ص 654)، و نیز برای اطلاع بر مکاتبۀ آنندپال با محمود غزنوی رجوع به همان تعلیقات و تاریخ یمینی شود، چپپال بسال 392 ه، ق، در پیشاور از سلطان محمود غزنوی شکست یافت و دستگیر شد، عنصری در قصیدۀ معروف بمطلع ’ایا شنیده هنرهای خسروان بخبر’ درین باره گوید:
شنیده ای خبر شاه هندوان چیپال
که بر سپهر بلندش همی بسود افسر
فزون ز لشکر او بر فلک ستاره نبود
حجر نبود بروی زمین بر و نه مدر
بدین صفت سپهی چون شب سیاه بزرگ
به دست ایشان شمشیرهای همچو سحر
چو دودتیره درو آتشی زبانه زنان
تو گفته ای که پراکنده شد بدشت سقر
ز بیم ایشان از مغزها رمیده خرد
ز هول ایشان از دیده ها رمیده بصر
خدایگان خراسان بدشت پرشاور
بحمله ای بپراکند جمع آن لشکر
پیاده ناشده آنجا به یک زمان آن روز
نه مانده بود سواری نه شاه و نه چاکر
فروختند همی زنده شاه هندو را
به پیش خیمۀ شاهنشه رهی پرور،
عنصری،
نام این مرد به عنوان حاکم قسمتی از هند در اشعار شاعران معاصر محمود غزنوی و سپس در سخن سرایندگان دوره های بعد اتساعاً به عنوان مطلق حاکم هند آمده است چنانکه شواهد ذیل گویای این معنی است، فرزند چیپال مورد بحث آنندپال است و دو فرزند وی برهمن پال و ترینلوکانیپال و نام این دو را نیز در تاریخ بمناسبت جنگهای محمود در سرزمین هند می بینیم و نیز بنام چیپال یا اجیپال یا برچپال و شاید به صورت صحیح ’ترچنپال’ در جنگ قنوج بسال 409 ه، ق، برمیخوریم که از سلطان محمود شکست یافته است، رجوع به دیوان عنصری (ص 126 چ دبیرسیاقی)، نیز رجوع به حبیب السیر (ج 2 ص 372 چ کتاب خانه خیام) شود:
به تیغ طره ببرد زپنجۀ خاتون
بگرز پست کند تاج بر سر چیپال،
منجیک،
خلافت جدا کرد چیپالیان را
ز کتهای زرین و شاهانه زیور،
فرخی،
خانه یعقوبیان و خانه مأمونیان
خانه چیپالیان و این چنین صد برشمار،
فرخی،
نه با یعقوبیان دولت نه با مأمونیان نعمت
نه با چیپالیان قوت نه با سامانیان سامان،
فرخی،
کیست آن کس که سر از طاعت تو بازکشد
که نه چون ایلک آید سته و چون چیپال،
فرخی،
قیصر شرابدارت و چیپال چوبزن
خاقان رکابدارت و فغفور پرده دار،
منوچهری،
اگر به ترک بکاوند مشهدایلک
وگربه هند بجویند دخمۀ چیپال
عنصری،
چیپال سراپرده و خرگاه کشد
قیصر بستورگاه در کاه کشد،
علی بن حسن باخرزی،
خراج قیصر رومست و سرگزیت خلم
بهای بندگی دلهرا ابا چیپال،
غضایری،
هزار جای فزون گشت عنصری که ملک
بروز جنگ به آید ز خان و از چیپال،
ناصرخسرو،
بخواب دید دگر شب امیر آن چیپال
یکی بلندی و او بر سرش گرفته قرار،
مسعودسعد،
امیر اگره، چیپال، از سر گنبد
فرو دوید و به پست آمد از بلندحصار،
مسعودسعد (دیوان ص 264)،
بحری است که موج سخطش گرد برانگیخت
از قلعۀ بودارو وز لشکر چیپال،
مسعودسعد،
پیشکارانش خراج از هندوچین آورده اند،
چاوشانش دست بر چیپال و خان افشانده اند،
خاقانی (دیوان، چ سجادی، ص 108)،
چون به هندو چین او دستم رسید
دست بر چیپال و خان خواهم فشاند،
خاقانی،
نعل سمند و افسر شروانشهان بقدر
ازتاج قیصر و سر چیپال درگذشت،
خاقانی،
و چیپال که پادشاه هندوستان بود آن حال مشاهدت نمود، (ترجمه تاریخ یمینی 34)، و چون چیپال چند مرحله برفت و بمأمن رسید و در واسطۀ ممالک خویش قرار گرفت، (ترجمه تاریخ یمینی ص 39)،
و چون چیپال آنحال مشاهدت کرد و ممالک خویش بر شرف زوال دید ... (ترجمه تاریخ یمینی ص 40)،
زدم گردن فورقتال را
گرفتم بچین جای چیپال را،
نظامی،
نبودم تحفۀ چیپال و فغفور
که پیش آرم زمین را بوسم از دور،
نظامی،
من ترک هند و جیغۀ چیپال گفته ام
باد و بروت جونه بیک جو نمیخرم،
شیخ آذری،
نه خاقان چینم نه با او برابر
نه چیپال هندم نه با اوپسرعم،
قاآنی
لغت نامه دهخدا
تصویری از چیز
تصویر چیز
شیئی، پدیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیپ
تصویر پیپ
چپق کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
دو پارچه برنج تنک و پهن که در نقاره خانه ها و غیره برهم زنند سنج، شور و غوغا، آشوب فتنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چیت
تصویر چیت
هندی گلبر از پارچه ها چیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چیر
تصویر چیر
غلب مظفر پیروز، مسلط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چین
تصویر چین
شکن و ترنجیدگی در پوست
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی: نی پرده پرده از نای پرده مانندی که آنرا از چوبهای باریک سازند و جلو در اطاق آویزند
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی ک چپک چوبک پارسی است پرده مانندی که آنرا از چوبهای باریک سازند و جلو در اطاق آویزند
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی اتومبیل محکم و سبک که از عهده حرکت در جاده های ناهموار برآید
فرهنگ لغت هوشیار
طبع، عملی است که به واسطه آن میتوان از روی یک نوشته چند نسخه شبیه به آن تهیه کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیپ
تصویر تیپ
نمونه بارز یکدسته، دسته، گروه، نوع، جنس، صنف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیپ
تصویر زیپ
یک نوع بست که برای دوختن بلباس بجای دگمه دوخته شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چیپس
تصویر چیپس
ورقه نازک سیب زمینی سرخ شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چیز
تصویر چیز
شی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چاپ
تصویر چاپ
طبع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیپ
تصویر دیپ
نثر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تیپ
تصویر تیپ
چهرمان
فرهنگ واژه فارسی سره
چوبی برای محکم کردن تور در دریا
فرهنگ گویش مازندرانی
حشره ای خون خوار
فرهنگ گویش مازندرانی