جدول جو
جدول جو

معنی چینی - جستجوی لغت در جدول جو

چینی
مربوط به چین، از مردم چین، تهیه شده در چین، ظرف هایی که از خاک مخصوصی موسوم به کائولن ساخته می شود. چون این خاک ابتدا در چین به دست آمده به این اسم نامیده شده، نوعی خاک از اقسام خاک رس که بیشتر آن از کائولینیت تشکیل یافته و چون خوب قالب گیری می شود و با پخته شدن در آتش سفید می شود، برای ساختن ظروف به کار می رود
تصویری از چینی
تصویر چینی
فرهنگ فارسی عمید
چینی
خط چینی چینی، یعنی الفبایی که چینیان بکار می برند طبق روایات اختراع امپراطور چین ’فوهی’ است، و هر حرف چینی اساساً متشکل از یک ریشه یا ’کلید’ و یک ’فونتیک’ است امروز غالباً توافق دارند که همه حروف فرهنگ چینی را از 214 کلید استخراج کنند:
نبشتن یکی نه که نزدیک سی
چه سغدی، چه چینی و چه پهلوی،
فردوسی،
رجوع به دایره المعارف فارسی شود
لغت نامه دهخدا
چینی
نوعی ظرف شکستنی که از گل و به طرز مخصوص سازندو در کوره پزند، سفالینه ای لطیف که اول به چین کردندی و امروز در همه جا سازند و باز بدان نام چینی دهند، ظرف آبگینه که در قدیم از چین می آوردند و بدین سبب به چینی شهرت گرفته است، قسمی ظروف سفالین منقش، ظروف از خاکی مخصوص، ظروف سفالی که با خاک مخصوص پزند و لعاب بر آن دهند، قسمی سفالینۀ لطیف:
تا توانی سعی کن از بهر آش
کاسه گر چینی نباشد گو مباش،
نیز رجوع به ترکیب خاک چینی شود،
- چینی بنددار، چینی بندکرده، ظرف چینی شکسته که او را پیوند کرده باشند:
آرند ز صنعت تو اعجاز
در چینی بندکرده آواز،
والۀ هروی (در صفت کارگران هرات)،
به آرایش خود چو خیزد گناه
دهد زهد در دیده داد نگاه
به سر بر به یک توبه استوار
ز قیمت فتد چینی بنددار،
ظهوری،
- چینی رشیدی، قسمی از چینی، (آنندراج) : اگر چینی رشیدی از قصر برآید بجای رشید خانش می دانند، (ملاطغرا)،
- چینی سور، نوع نفیسی از ظرف چینی که در شهر سور فرانسه کنند،
- چینی فغفوری، نوع نفیسی از چینی، نوعی چینی نفیس، رجوع به فغفوری شود،
- چینی کر، چینی کم آواز که چون بر جدار آن ضربه ای زنند آوازی با زنگ و ممتد برنیارد:
پست گردد چو سخن عیب سخن پردازست
چینی کر لقب چینی کم آوازست،
تأثیر،
- چینی مرغی، نوع نفیسی از چینی با نقش خاص و تصاویر،
- چینی هشترخان، نوعی از چینی که از هشترخان روسیه آرند و نوع پست چینی است،
- خاک چینی، یکی از خالصترین اقسام خاک رس است و بیشتر آن را کائولینیت تشکیل میدهد، این اصطلاح را بعضی مترادف با کائولن بکار میبرند، خاک چینی در سفالگری (خاصه در ساختن چینی های ظریف) بکار میرود زیرا خوب قالب گیری میشود و ریزدانه است، و با آتش سفید میگردد، در کاغذسازی نیز موارد استعمال دارد، (از دائره المعارف فارسی)
چوب چینی، شبشینا، (دزی)، قطعات چوبی که به سرخی زند و آب جوشاندۀ آن را چون داروئی در قدیم به کار بردندی وبیشتر با عشبه توأم کردندی، و آن قطعات بریدۀ بیخی است چند نیمۀ سیبی یا اناری، خردتر و درشت تر، باسپیدی که به سرخی زند و طبیبان آب جوشاندۀ آن را بیشتر با عشبه تجویز کنند در مدت سی چهل روز پیاپی،
- چوب چینی، رجوع به چوب چینی در جای خود شود،
- دارچینی، رجوع به دارچینی شود،
- شاه چینی، رجوع به شاه چینی شود،
- ورد چینی، گل سفید، گل مشکین، (از مجمع الخواص)، رفیق عشبۀ صینی، رجوع به چوب چینی شود
بافته، منسوج، گلیم منقش:
ز مقراضی و چینی بر گذرگاه
یکی میدان بساط افکنده بر راه،
نظامی
لغت نامه دهخدا
چینی
از مردم چین، از چین، اهل چین:
سرای تو پرسرو و پر ماه و پر گل
ز یغمائی و چینی و خلخانی،
فرخی،
همه ترکان چین بادند هندوش
مباد از چینیان چینی بر ابروش،
نظامی،
بیاد آید آن لعبت چینی ام
کند خاک در چشم خودبینی ام،
سعدی (بوستان)،
، منسوب به سرزمین چین،
- چینی پرند، پرند چینی، پرنیان و حریر بافته در چین، پارچۀ ابریشمینی که در چین کنند:
مرا شاه ایران فرستد به هند
بچین آیم از بهر چینی پرند
فردوسی،
گر از کابل و زابل و مرز هند
شود روی گیتی چو چینی پرند،
فردوسی،
فرستاد نزدیک دانای هند
بسی اسب و دینار و چینی پرند،
فردوسی،
پریزادگان رزم را دلپسند
بپولاد پوشیده چینی پرند،
عنصری،
نظامی بباغ آمد از شهربند
بیارای بستان به چینی پرند،
نظامی،
در ارتنگ این نقش چینی پرند
قلم نیست بر مانی نقشبند،
نظامی،
-، شمشیر چینی، شمشیر ساخت چین،
- چینی تاج، که تاج ساخت چین دارد:
شاه رومی قبای چینی تاج
جزیتش داده چین و روم خراج،
نظامی،
- چینی حریر، حریر که در کشور چین بافند:
بفرمودتا پیش او شد دبیر
قلم خواست رومی و چینی حریر،
فردوسی،
نثار آورم عود و مشک و عبیر
زمین را بپوشم به چینی حریر،
فردوسی،
- چینی سجنجل،آینۀ چینی:
ز آهن هندی به عشق تیغ او
چینیان چینی سجنجل کرده اند،
خاقانی،
- چینی سرشت، متداول و معمول چین که سابقۀ تدارک آن به چین کشد:
گذشت از خورشهای چینی سرشت
که رضوان ندید آن چنان در بهشت،
نظامی،
- چینی کلاه، کلاه ساخت چین یا معمول در چین دارد،
-، دارندۀ کلاه ساخت چین یا معمول در چین:
که رومی کمر شاه چینی کلاه
نشست از بر گاه روزی پگاه،
نظامی،
- چینی نگار، نگاشته و تصویر کردۀ چین، رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود،
-، نگاراهل چین، خوبروی چینی،
- آبگینۀ چینی، شیشه که در چین سازند،
- بدل چینی، نام عمومی هر نوع ظرف سفالی که از گل رس معمولی ساخته و به آن لعابی از اکسید قلع داده باشند، نوع پست چینی، رجوع به بدل چینی شود،
- تمثال چینی، نقش و تصویر و مجسمه و تندیس ساخت کشور چین:
بهشتی مرغی ای تمثال چینی
در این دوزخ بگو تا چون نشینی،
نظامی،
- حریر چینی، حریر بافت چین و حریر که از چین آرند،
- خط چینی، رجوع به چینی (خط) شود،
- دیبای چینی، پارچۀ ابریشمی که در چین بافته باشند:
یکی گفتش ای خسرو نیمروز
ز دیبای چینی قبائی بدوز،
سعدی (بوستان)،
- دینار چینی، زر مسکوک چین، دینار که به چین سکه کنند:
ز دینار چینی ز بهر نثار
بیاورد فغفور چین صد هزار،
فردوسی،
- زبان چینی، رجوع به چینی (زبان) شود،
- سپر چینی، سپر ساخت چین:
همان خود و شمشیر و برگستوان
سپرهای چینی و تیر و کمان،
فردوسی،
- ظرف چینی، رجوع به چینی در معنی ظرف شود،
- فرش چینی، گستردنی که در چین بافند:
یافت از فرش چینی آسایش،
نظامی،
- فغفور چینی، پادشاه چین، رجوع به چین شود:
نجوید همی جنگ تو فور هند
نه فغفور چینی نه سالار سند،
فردوسی،
- کاس چینی، کاسۀ چینی:
مژه چون کاس چینی نم گرفته
میان چون موی زنگی خم گرفته،
نظامی،
- کاسۀ چینی، سفالینه ای که از خاک مخصوص اول به چین کردندی، رجوع به چینی در این معنی شود:
خاک مشرق شنیده ام که کنند
به چهل سال کاسۀ چینی،
سعدی (گلستان)،
- کبابۀ چینی، نوعی گیاه، رجوع به کبابه شود،
- کلاه چینی، چینی کلاه، کلاه ساخت چین،
-، آلت موسیقی، از سازهای ضربی که در موسیقی نظامی بکار رود، جنس آن مسی و شامل کلاهی چینی است، این کلاه در انتهای چوبدستی استوار گردیده است و سر چوبدست از زنگوله های کوچک و بزرگ زینت یافته، چون چوبدست را تکان مختصری بدهیم این زنگوله ها به آواز درمی آیند
لغت نامه دهخدا
چینی
چیدن در تمام معانی، رجوع به چیدن شود،
- اسباب چینی، تهیۀ مقدمات عملی علیه کسی، توطئه،
- انگورچینی، انگور چیدن،
- خبرچینی، خبرگزاری، سخن چینی، نمّامی،
- دینارچینی، برچیدن و جمع آوردن دینارهای پراکنده بر زمین،
- راسته چینی، در اصطلاح حروف چینان و مطابع، چیدن صفحات بدون حواشی و پاورقی و زیرنویس و بدون گذاردن علامات و شماره ها در متن و حاشیه است، مرتب کردن حروف در صفحاتی که مشتمل بر متنی بدون حواشی و زیرنویس است،
-، در اصطلاح بنائی، در یک رده قرار دادن آجرهای دیوار و بی پیشامدگی و فرورفتگی برآوردن آن،
- سنگ چینی، محصور کردن محلی با سنگ، برآوردن دیواری یا بنایی یا دیوار چاهی با سنگهای خرد و درشت،
- کهنه چینی، برچیدن کهنه و ژنده از کویها،
- لقمه چینی، کهنه چینی،
- مقدمه چینی، ترتیب دادن پیش درآمد کلام،
- نکته چینی، مضمون های باریک و دقیق عنوان کردن، در کلام آوردن لطائف و دقایق مضامین
لغت نامه دهخدا
چینی
زبان چینی، و لغت مردم چین این زبان مهمترین زبانهای گروه چین و تبتی و یکی از قدیمترین زبانهای زنده و زبانی است که بیش از هر زبان دیگربدان سخن میگویند، این زبان اصلاً یک هجائی است، در بحث از زبان چینی باید بین زبان ملفوظ و مکتوب فرق گذاشت، زیرا بجهاتی که بخصوصیات خط چینی مربوط میشود این دو زبان از ایام قدیم در راههای متباعد سیر کرده اند، زبان چینی مشتمل بر لهجه های مختلفی است، که از جملۀ آنها لااقل هشت لهجه هست که هر یک زبان جداگانه است، و برای صاحبان لهجه های دیگر به کلی نامفهوم است، این لهجه ها عبارتند از: کانتونی، سوانوئی، آمویی، فوچوئی، ونچوئی، و نینگپوئی که عموماً محدود بنواحی ساحلی جنوبی و مرکزی هستند، و لهجه های هاکا (جنوب شرقی چین)، و ماندارن (لهجۀ اخیر مدتها است که لهجۀ اکثریت مردم چین است، و امروز صورت تنقیح یافتۀ آن زبان ملی مردم چین میباشد)، معذلک، صاحبان لهجه های مختلف بوسیلۀ خط چینی، که خط واحدی است، با یکدیگر مرتبطاند، یک چینی اهل شمال زبان ملفوظ یک نفر چینی اهل جنوب را نمی فهمد، مثلاً ’رود’ را به لهجۀ چینی پکنی چیانگ به لهجۀ کانتونی کونگ و به لهجۀ ونچوئی کوآ گویند، ولی صورت مکتوب ’رود’ را هر چینی که ببیند معنی آن را می فهمد، این وضع درست مانند آن است که یک فرانسوی و یک آلمانی ارقام را تلفظ کنند یا صورتهای مکتوب 1 و 2 و 3 و غیره را ببیند، در حالت اول هیچیک گفتۀ دیگری را نمی فهمد و حال آنکه در حالت دوم، هر دو معنی مشترکی را می فهمند، مشخصات برجستۀ زبان چینی یکی تک هجائی بودن آن است، یعنی هر کلمه عبارت از یک هجاست و دیگر فقیر بودن آن است از نظر تنوع اصوات هجائی، (لهجۀ پکنی فقط 420 و لهجۀ کانتونی در حدود 720 صورت هجایی داردو هیچ لهجه ای بیش از 1000 صوت هجائی ندارد)، فهرست لغات چینی که امروز در محاورات یا تحریر بکار میرود با لغات نه کتاب شریعتی (ووچینگ و شی شو)، از 1000 علامت تجاوز نمیکند، که نمایش کلمات تک هجایی هستند، ولی آزادانه با هم ترکیب میشوند (نظیر کلمات ’کوردل’ و ’دوستدار’ در فارسی)، از جهت کتابت میتوان آنها را به سه دسته تقسیم کرد: صورت نگاشت ها، مفهوم نگاشت ها، و صوت نگاشتها، صورت نگاشتها بقایای دوران شکل نگاری هستند، و مشتمل بر علامات اشیاء ساده میباشند، مفهوم نگاشتها از ترکیب دو علامت برای نمایاندن مفهومی وابسته به آنها حاصل میشوند، صوت نگاشتهاکه درحدود 90% علامات را تشکیل میدهند، از ترکیب یک علامت (’ریشه’) و یک جزء صوتی یا فونتیک ساخته میشوند و در آنها، ریشه نمایندۀ معنی است و جزءصوتی فقط تلفظ را نشان میدهد، از پیشرفت هائی که از جهت فرهنگ و تمدن در تاریخ چین اهمیتی بسزا دارد بسطزبانی ادبی است به موازات زبان منطوق، که بندرت نوشته میشده است، مندرجاً از حیث تلفظ و معنی به صورت کنونی تحول یافته است، ولی زبان ادبی تقریباً به یک حال مانده است، در نتیجه یک فرد چینی که خواندن را آموخته است، بهمان سهولت که مثلاً روزنامه های امروز را میخواند و میفهمد، آثار ادبی سه هزار سال قبل را میخواند و میفهمد حال آنکه یک نفر انگلیسی زبان تحصیل کرده و مسلط بر زبان انگلیسی امروز از عهدۀ فهمیدن زبان چاسر بر نمیآید مگر اینکه این زبان را تحصیل کند، زبان اقلیتهای چین به چهار گروه چینی و تبتی (جنوب غربی)، ترکی (شمال غربی)، مغولی (شمال)، و تونگوز (شمال شرقی)، تقسیم میشود، برای شرح و تفصیل رجوع به دائره المعارف فارسی و فرهنگ فارسی معین شود، ظاهراً در شعر زیرین نام آهنگی است:
به لحن پارسی و چینی و خما خسرو
به لحن مویۀ زال و قصیدۀ لغزی،
منوچهری
لغت نامه دهخدا
چینی
ظرفهائی که از خاک مخصوصی به اسم کائولن ساخته میشود، چون این خاک ابتدا در چین بدست آمده باین اسم نامیده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
چینی
اهل چین، هر چیز ساخته شده در چین، ظروف آبگینه که در قدیم از چین می آوردند
تصویری از چینی
تصویر چینی
فرهنگ فارسی معین
چینی
نوعی از گل نسرین
تصویری از چینی
تصویر چینی
فرهنگ فارسی معین
چینی
منسوب به چین، اهل چین، شهروند چین، ظروف آبگینه ای
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چینی
از توابع دهستان جنت رودبار شهرستان تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وینی
تصویر وینی
اصطلاح وینی (Vignette) در سینما به تکنیکی اشاره دارد که در آن لبه های تصویر به تدریج تاریک تر یا روشن تر می شوند. این تکنیک می تواند برای ایجاد تمرکز بیشتر بر روی مرکز تصویر یا بهبود فضای بصری و احساسی صحنه استفاده شود. وینی می تواند به صورت دیجیتال در مرحله پس تولید یا به صورت فیزیکی در هنگام فیلم برداری ایجاد شود.
کاربردهای وینی در سینما:
1. تمرکز بر روی مرکز تصویر:
- با تاریک تر کردن لبه های تصویر، توجه مخاطب به مرکز تصویر جلب می شود، که معمولاً مهم ترین بخش صحنه است.
2. ایجاد حس نوستالژی یا دوره ای خاص:
- وینی می تواند به صحنه ها حالتی قدیمی و نوستالژیک بدهد، که در فیلم های دوره ای و تاریخی به کار می رود.
3. ایجاد حس رویا یا خاطره:
- این تکنیک می تواند برای نمایش صحنه هایی که به صورت رویا یا خاطره هستند، استفاده شود، تا مرز بین واقعیت و خیال را نشان دهد.
4. تنظیم فضای احساسی:
- وینی می تواند به تقویت حس درام، تنش، یا حتی رمانتیک بودن صحنه کمک کند.
نحوه ایجاد وینی:
1. استفاده از لنزها و فیلترها:
- در هنگام فیلم برداری می توان از لنزهای خاص یا فیلترهای وینی استفاده کرد تا به صورت فیزیکی این اثر ایجاد شود.
2. تدوین دیجیتال:
- با استفاده از نرم افزارهای ویرایش فیلم مانند Adobe Premiere، Final Cut Pro، یا DaVinci Resolve، می توان به راحتی وینی را به تصاویر اضافه کرد. این نرم افزارها ابزارهایی برای تنظیم شدت و میزان وینی ارائه می دهند.
نمونه های معروف:
1. فیلم های صامت و قدیمی:
- در بسیاری از فیلم های صامت و ابتدایی از وینی به صورت طبیعی به دلیل محدودیت های تکنیکی استفاده می شد.
2. `هتل بزرگ بوداپست` (The Grand Budapest Hotel):
- وس اندرسون در برخی صحنه های این فیلم از وینی برای ایجاد حس نوستالژیک و دوره ای استفاده کرده است.
3. `آملی` (Amélie):
- در این فیلم نیز از وینی برای ایجاد حس خیالی و تقویت فضای رمانتیک استفاده شده است.
نتیجه گیری
وینی یک ابزار قدرتمند در دست فیلم سازان است که می تواند به تنظیم فضای بصری و احساسی صحنه ها کمک کند. این تکنیک به فیلم سازان امکان می دهد تا توجه مخاطب را به بخش های خاصی از تصویر جلب کنند و حس و حالتی خاص به صحنه ها بدهند. استفاده مناسب از وینی می تواند به تقویت تأثیرات بصری و احساسی فیلم کمک شایانی کند.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از عینی
تصویر عینی
مقابل ذهنی، آنچه با یکی از حواس پنجگانه قابل حس باشد، آشکار، هویدا، واقعی، حقیقی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بینی
تصویر بینی
عضو بدن انسان و حیوان که بالای دهان قرار دارد و به وسیلۀ آن تنفس و بوها را استشمام می کنند و از داخل به وسیلۀ پردۀ غضرونی دو قسمت می شود، کنایه از کبر، غرور
بینی کردن (زدن): کنایه از خودبینی کردن، کبر و غرور ورزیدن، برای مثال هرکسی کاو از حسد بینی کند / خویش را بی گوش و بی بینی، کند (مولوی - ۵۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صینی
تصویر صینی
سینی، ظرف مسطح و دوره دار که از فلز، چوب، پلاستیک و یا دیگر مواد ساخته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سینی
تصویر سینی
ظرف مسطح و دوره دار که از فلز، چوب، پلاستیک و یا دیگر مواد ساخته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چینه
تصویر چینه
دانه ای که پرندگان می خوردند، نوعی دیوار گلی که سنگ و آجر در آن به کار نمی رود و لایه های آن را تکه تکه بر روی هم می چینند، هر لایه از دیوار گلی، دای، در علم زمین شناسی هر طبقه از زمین که از لحاظ آثار و بقایا مربوط به یک دوره است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چونی
تصویر چونی
چگونگی، کیفیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چونی
تصویر چونی
چگونگی، کیفیت
فرهنگ لغت هوشیار
نژاده، ناب، بی آلایش، راستین منسوب به عین آنچه به چشم دیده شود محسوس مقابل غیبی، خارجی مقابل ذهنی وجود عینی
فرهنگ لغت هوشیار
تازی گشته چینی چینی ساخت چین منسوب به صین (چین) از مردم چین چینی، ساخته محصول چین: اترج صینی، ظرف چینی، سینی: خاتون آن خواجه صینیی عالی پر حلوا حضرت خداوندگار فرستاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سینی
تصویر سینی
ظرفی باشد که آنرا از طلا و نقره و مس و برنج سازند
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که باندازه چشیدن باشد آن قدر از خوراک که برای مزه کردن بجشند مزه، مقداری اندک ترشی مانند آب غوره سرکه و رب انار که بخوراک زنند، کلاهک فلزی که در ته مقداری اندک ماده قابل انفجار تعبیه شده و آنرا در ته فشنگ یا در تفنگهای سر پر برای آتش کردن تفنگ بکار برند، نمودار نمونه، مزه. یا چاشنی دل. سخنان لطیف و دلکش
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی برادر کوچک، برادر زاده، مهزاد برادر کوچکتر. یا آقا و اینی. برادر بزرگتر و برادر کوچکتر، شاهزادگان و اشراف
فرهنگ لغت هوشیار
دانه ای که مرغ از زمین برچیند و بخورد، هر طبقه از دیوار گلی، دیوار گلی، قسمتی از ساختمان پوسته جامد کره زمین که دارای ساختمان مشابه از لحاظ مواد ترکیبی است و آثار و بقایای فسیل شناسی آن مربوط بیک زمانست طبقه زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دینی
تصویر دینی
منسوب به دین مربوط به دین، مرد دین متدین دانای دینی (مرزباننامه)
فرهنگ لغت هوشیار
عضو بدن انسان و حیوانات میباشد که در بالای دهان قراردارد و با آن نفس کشیده میشود و بو استشمام میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چینه
تصویر چینه
((نِ))
دانه ای که مرغ از زمین برچیند و بخورد، دیوار گلی، هر طبقه از دیوار گلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چونی
تصویر چونی
چگونگی، کیفیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سینی
تصویر سینی
ظرف مسطح و دوره دار که از فلز یا مواد دیگر ساخته می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عینی
تصویر عینی
((عَ یا ع))
منسوب به عین. آن چه به چشم دیده شود، محسوس، مقابل غیبی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چونی
تصویر چونی
کیفیت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چینش
تصویر چینش
ترتیب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دینی
تصویر دینی
مذهبی
فرهنگ واژه فارسی سره
پچینی
فرهنگ گویش مازندرانی