جدول جو
جدول جو

معنی چینوی - جستجوی لغت در جدول جو

چینوی
(نویْ)
نام یکی از بزرگان چین و از یاران خاقان ترک معاصر بهرام چوبینه:
به چین مهتری بود چینوی نام
دگر سرکشی بود ژنگوی نام.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مینوی
تصویر مینوی
بهشتی، روحانی، معنوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چینود
تصویر چینود
در آیین زردشتی پلی بر روی دوزخ که روان مردگان از آن می گذرد، پل صراط، برای مثال سیه روی خیزد ز جرم و گناه / سوی چینود پل نباشدش راه (اسدی - ۱۳۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چینی
تصویر چینی
مربوط به چین، از مردم چین، تهیه شده در چین، ظرف هایی که از خاک مخصوصی موسوم به کائولن ساخته می شود. چون این خاک ابتدا در چین به دست آمده به این اسم نامیده شده، نوعی خاک از اقسام خاک رس که بیشتر آن از کائولینیت تشکیل یافته و چون خوب قالب گیری می شود و با پخته شدن در آتش سفید می شود، برای ساختن ظروف به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(نُ)
مجتبی. دانشمند ایرانی متولد سال 1282 هجری شمسی تحصیلات ابتدائی او در سامره و تهران و تحصیلات متوسطۀ وی در دارالفنون و دارالمعلمین مرکزی و تحصیلات و مطالعات دانشگاهی و عالی او در کینگز کالج (لندن) و مدرسه مطالعات آسیائی دانشگاه لندن بود. شغل های اداری وی: تندنویسی در مجلس شورای ملی، ریاست کتاب خانه ملی، عضویت دفتر فرهنگی سفارت ایران در لندن و پاریس، ریاست تعلیمات عالیۀ وزارت فرهنگ، رایزنی فرهنگی سفارت ایران در ترکیه، استادی دانشگاه تهران و مسؤولیت علمی بنیاد شاهنامۀ فردوسی بود. وی روز ششم بهمن ماه 1355 هجری شمسی درگذشت. آثار علمی و تحقیقی ارزنده ای دارد
لغت نامه دهخدا
چیدن در تمام معانی، رجوع به چیدن شود،
- اسباب چینی، تهیۀ مقدمات عملی علیه کسی، توطئه،
- انگورچینی، انگور چیدن،
- خبرچینی، خبرگزاری، سخن چینی، نمّامی،
- دینارچینی، برچیدن و جمع آوردن دینارهای پراکنده بر زمین،
- راسته چینی، در اصطلاح حروف چینان و مطابع، چیدن صفحات بدون حواشی و پاورقی و زیرنویس و بدون گذاردن علامات و شماره ها در متن و حاشیه است، مرتب کردن حروف در صفحاتی که مشتمل بر متنی بدون حواشی و زیرنویس است،
-، در اصطلاح بنائی، در یک رده قرار دادن آجرهای دیوار و بی پیشامدگی و فرورفتگی برآوردن آن،
- سنگ چینی، محصور کردن محلی با سنگ، برآوردن دیواری یا بنایی یا دیوار چاهی با سنگهای خرد و درشت،
- کهنه چینی، برچیدن کهنه و ژنده از کویها،
- لقمه چینی، کهنه چینی،
- مقدمه چینی، ترتیب دادن پیش درآمد کلام،
- نکته چینی، مضمون های باریک و دقیق عنوان کردن، در کلام آوردن لطائف و دقایق مضامین
لغت نامه دهخدا
زبان چینی، و لغت مردم چین این زبان مهمترین زبانهای گروه چین و تبتی و یکی از قدیمترین زبانهای زنده و زبانی است که بیش از هر زبان دیگربدان سخن میگویند، این زبان اصلاً یک هجائی است، در بحث از زبان چینی باید بین زبان ملفوظ و مکتوب فرق گذاشت، زیرا بجهاتی که بخصوصیات خط چینی مربوط میشود این دو زبان از ایام قدیم در راههای متباعد سیر کرده اند، زبان چینی مشتمل بر لهجه های مختلفی است، که از جملۀ آنها لااقل هشت لهجه هست که هر یک زبان جداگانه است، و برای صاحبان لهجه های دیگر به کلی نامفهوم است، این لهجه ها عبارتند از: کانتونی، سوانوئی، آمویی، فوچوئی، ونچوئی، و نینگپوئی که عموماً محدود بنواحی ساحلی جنوبی و مرکزی هستند، و لهجه های هاکا (جنوب شرقی چین)، و ماندارن (لهجۀ اخیر مدتها است که لهجۀ اکثریت مردم چین است، و امروز صورت تنقیح یافتۀ آن زبان ملی مردم چین میباشد)، معذلک، صاحبان لهجه های مختلف بوسیلۀ خط چینی، که خط واحدی است، با یکدیگر مرتبطاند، یک چینی اهل شمال زبان ملفوظ یک نفر چینی اهل جنوب را نمی فهمد، مثلاً ’رود’ را به لهجۀ چینی پکنی چیانگ به لهجۀ کانتونی کونگ و به لهجۀ ونچوئی کوآ گویند، ولی صورت مکتوب ’رود’ را هر چینی که ببیند معنی آن را می فهمد، این وضع درست مانند آن است که یک فرانسوی و یک آلمانی ارقام را تلفظ کنند یا صورتهای مکتوب 1 و 2 و 3 و غیره را ببیند، در حالت اول هیچیک گفتۀ دیگری را نمی فهمد و حال آنکه در حالت دوم، هر دو معنی مشترکی را می فهمند، مشخصات برجستۀ زبان چینی یکی تک هجائی بودن آن است، یعنی هر کلمه عبارت از یک هجاست و دیگر فقیر بودن آن است از نظر تنوع اصوات هجائی، (لهجۀ پکنی فقط 420 و لهجۀ کانتونی در حدود 720 صورت هجایی داردو هیچ لهجه ای بیش از 1000 صوت هجائی ندارد)، فهرست لغات چینی که امروز در محاورات یا تحریر بکار میرود با لغات نه کتاب شریعتی (ووچینگ و شی شو)، از 1000 علامت تجاوز نمیکند، که نمایش کلمات تک هجایی هستند، ولی آزادانه با هم ترکیب میشوند (نظیر کلمات ’کوردل’ و ’دوستدار’ در فارسی)، از جهت کتابت میتوان آنها را به سه دسته تقسیم کرد: صورت نگاشت ها، مفهوم نگاشت ها، و صوت نگاشتها، صورت نگاشتها بقایای دوران شکل نگاری هستند، و مشتمل بر علامات اشیاء ساده میباشند، مفهوم نگاشتها از ترکیب دو علامت برای نمایاندن مفهومی وابسته به آنها حاصل میشوند، صوت نگاشتهاکه درحدود 90% علامات را تشکیل میدهند، از ترکیب یک علامت (’ریشه’) و یک جزء صوتی یا فونتیک ساخته میشوند و در آنها، ریشه نمایندۀ معنی است و جزءصوتی فقط تلفظ را نشان میدهد، از پیشرفت هائی که از جهت فرهنگ و تمدن در تاریخ چین اهمیتی بسزا دارد بسطزبانی ادبی است به موازات زبان منطوق، که بندرت نوشته میشده است، مندرجاً از حیث تلفظ و معنی به صورت کنونی تحول یافته است، ولی زبان ادبی تقریباً به یک حال مانده است، در نتیجه یک فرد چینی که خواندن را آموخته است، بهمان سهولت که مثلاً روزنامه های امروز را میخواند و میفهمد، آثار ادبی سه هزار سال قبل را میخواند و میفهمد حال آنکه یک نفر انگلیسی زبان تحصیل کرده و مسلط بر زبان انگلیسی امروز از عهدۀ فهمیدن زبان چاسر بر نمیآید مگر اینکه این زبان را تحصیل کند، زبان اقلیتهای چین به چهار گروه چینی و تبتی (جنوب غربی)، ترکی (شمال غربی)، مغولی (شمال)، و تونگوز (شمال شرقی)، تقسیم میشود، برای شرح و تفصیل رجوع به دائره المعارف فارسی و فرهنگ فارسی معین شود، ظاهراً در شعر زیرین نام آهنگی است:
به لحن پارسی و چینی و خما خسرو
به لحن مویۀ زال و قصیدۀ لغزی،
منوچهری
لغت نامه دهخدا
خط چینی چینی، یعنی الفبایی که چینیان بکار می برند طبق روایات اختراع امپراطور چین ’فوهی’ است، و هر حرف چینی اساساً متشکل از یک ریشه یا ’کلید’ و یک ’فونتیک’ است امروز غالباً توافق دارند که همه حروف فرهنگ چینی را از 214 کلید استخراج کنند:
نبشتن یکی نه که نزدیک سی
چه سغدی، چه چینی و چه پهلوی،
فردوسی،
رجوع به دایره المعارف فارسی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
منسوب به مینو. بهشتی. جنتی، روحانی. رجوع به مینو شود.
- جهان (عالم) مینوی، جهان روحانی. عالم مینوی. مقابل دنیا و گیتی
لغت نامه دهخدا
(نَ نَوا)
نام قصبۀ موصل باشد و نام شهری که یونس علیه السلام به آنجا به جهت دعوت کردن مردم آن شهر رفته بود و وقوع بطن ماهی در آنجا شد. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
مینو، بهشت:
وزان شارسان سوی مانوی راند
که او را جهاندار مینوی خواند،
فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی 1120/43)،
رجوع به مینو شود
لغت نامه دهخدا
از مردم چین، از چین، اهل چین:
سرای تو پرسرو و پر ماه و پر گل
ز یغمائی و چینی و خلخانی،
فرخی،
همه ترکان چین بادند هندوش
مباد از چینیان چینی بر ابروش،
نظامی،
بیاد آید آن لعبت چینی ام
کند خاک در چشم خودبینی ام،
سعدی (بوستان)،
، منسوب به سرزمین چین،
- چینی پرند، پرند چینی، پرنیان و حریر بافته در چین، پارچۀ ابریشمینی که در چین کنند:
مرا شاه ایران فرستد به هند
بچین آیم از بهر چینی پرند
فردوسی،
گر از کابل و زابل و مرز هند
شود روی گیتی چو چینی پرند،
فردوسی،
فرستاد نزدیک دانای هند
بسی اسب و دینار و چینی پرند،
فردوسی،
پریزادگان رزم را دلپسند
بپولاد پوشیده چینی پرند،
عنصری،
نظامی بباغ آمد از شهربند
بیارای بستان به چینی پرند،
نظامی،
در ارتنگ این نقش چینی پرند
قلم نیست بر مانی نقشبند،
نظامی،
-، شمشیر چینی، شمشیر ساخت چین،
- چینی تاج، که تاج ساخت چین دارد:
شاه رومی قبای چینی تاج
جزیتش داده چین و روم خراج،
نظامی،
- چینی حریر، حریر که در کشور چین بافند:
بفرمودتا پیش او شد دبیر
قلم خواست رومی و چینی حریر،
فردوسی،
نثار آورم عود و مشک و عبیر
زمین را بپوشم به چینی حریر،
فردوسی،
- چینی سجنجل،آینۀ چینی:
ز آهن هندی به عشق تیغ او
چینیان چینی سجنجل کرده اند،
خاقانی،
- چینی سرشت، متداول و معمول چین که سابقۀ تدارک آن به چین کشد:
گذشت از خورشهای چینی سرشت
که رضوان ندید آن چنان در بهشت،
نظامی،
- چینی کلاه، کلاه ساخت چین یا معمول در چین دارد،
-، دارندۀ کلاه ساخت چین یا معمول در چین:
که رومی کمر شاه چینی کلاه
نشست از بر گاه روزی پگاه،
نظامی،
- چینی نگار، نگاشته و تصویر کردۀ چین، رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود،
-، نگاراهل چین، خوبروی چینی،
- آبگینۀ چینی، شیشه که در چین سازند،
- بدل چینی، نام عمومی هر نوع ظرف سفالی که از گل رس معمولی ساخته و به آن لعابی از اکسید قلع داده باشند، نوع پست چینی، رجوع به بدل چینی شود،
- تمثال چینی، نقش و تصویر و مجسمه و تندیس ساخت کشور چین:
بهشتی مرغی ای تمثال چینی
در این دوزخ بگو تا چون نشینی،
نظامی،
- حریر چینی، حریر بافت چین و حریر که از چین آرند،
- خط چینی، رجوع به چینی (خط) شود،
- دیبای چینی، پارچۀ ابریشمی که در چین بافته باشند:
یکی گفتش ای خسرو نیمروز
ز دیبای چینی قبائی بدوز،
سعدی (بوستان)،
- دینار چینی، زر مسکوک چین، دینار که به چین سکه کنند:
ز دینار چینی ز بهر نثار
بیاورد فغفور چین صد هزار،
فردوسی،
- زبان چینی، رجوع به چینی (زبان) شود،
- سپر چینی، سپر ساخت چین:
همان خود و شمشیر و برگستوان
سپرهای چینی و تیر و کمان،
فردوسی،
- ظرف چینی، رجوع به چینی در معنی ظرف شود،
- فرش چینی، گستردنی که در چین بافند:
یافت از فرش چینی آسایش،
نظامی،
- فغفور چینی، پادشاه چین، رجوع به چین شود:
نجوید همی جنگ تو فور هند
نه فغفور چینی نه سالار سند،
فردوسی،
- کاس چینی، کاسۀ چینی:
مژه چون کاس چینی نم گرفته
میان چون موی زنگی خم گرفته،
نظامی،
- کاسۀ چینی، سفالینه ای که از خاک مخصوص اول به چین کردندی، رجوع به چینی در این معنی شود:
خاک مشرق شنیده ام که کنند
به چهل سال کاسۀ چینی،
سعدی (گلستان)،
- کبابۀ چینی، نوعی گیاه، رجوع به کبابه شود،
- کلاه چینی، چینی کلاه، کلاه ساخت چین،
-، آلت موسیقی، از سازهای ضربی که در موسیقی نظامی بکار رود، جنس آن مسی و شامل کلاهی چینی است، این کلاه در انتهای چوبدستی استوار گردیده است و سر چوبدست از زنگوله های کوچک و بزرگ زینت یافته، چون چوبدست را تکان مختصری بدهیم این زنگوله ها به آواز درمی آیند
لغت نامه دهخدا
ناحیه ای است در سواد کوفه که کربلا از آن ناحیت است. (معجم البلدان). نینوا. شهری در آسیای قدیم پایتخت مملکت آشور واقع در کنار دجله. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نینوا. رجوع به کربلا شود:
قمری هزار نوحه کند بر سر چنار
ون اهل شیعه بر سر اصحاب نینوی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(چینْ وَ)
پلن، محقق فرانسوی که تتبعات او در ادبیات قرون وسطی فرانسه مایۀ شهرت او شده است مولد بسال 1800م، / 1214 هجری قمری و وفات در سنۀ 1881م، / 1295 هجری قمری
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ)
پل، صراط. چینوت. پل صراط به اعتقاد زرتشتیان. به موجب روایات زردشتی، یک سوی این پل بر روی قلۀ دائیتی است، که نزدیک رودی است بهمین نام، و در ایران ویج واقع است، و سوی دیگرش بر کوه البرز قرار دارد، و درزیر پل، در حد میانه های آن، دروازۀ دوزخ است. در کتب و روایات زردشتی راجع به این پل و دشواریهائی که در هنگام عبور از آن پیش می آید سخن بسیار رفته است. به اعتقاد عامۀ زردشتیها این پل در هنگام عبور نیکان و خاصان به قدر کافی گشاده و عریض میشود، و در موقع عبور بدکاران تا به اندازۀ لبۀ تیغی باریک میگردد، و از این رو روح بدکار از آنجا بدرون دوزخ می افتد. اوصاف چینود با آنچه نزد مسلمین راجع به پل صراط گفته میشود شباهت بسیار دارد. (دائره المعارف فارسی). در فرهنگهای فارسی این کلمه به صورت خنیور نیز آمده است که ناگریز مصحف و محرف کلمه چینود باید باشد ونیز در اشعار شاعران و شاید در تداول این کلمه صورت چنیود نیز یافته است چنانکه اسدی به هر دو صورت و عنصری به صورت اخیر آن را بکار برده است:
ترا هست محشر رسول حجاز
دهنده به پول چنیود جواز.
عنصری.
بدانی که انگیزش است و شمار
همیدون به پول چنیود گذار.
اسدی.
رهاننده روز شمار از گداز
دهنده به پول چنیود جواز.
اسدی.
و اینک شواهد کلمه چینود:
سیه روی خیزد ز شرم گناه
سوی چینودپل نباشدش راه.
اسدی.
رهی سخت چون چینود تن گداز
تهی چون کف زفت روزنیاز.
اسدی.
اگر خود بهشتی و گر دوزخی
گذارش سوی چینودپل بود.
اورمزدی
لغت نامه دهخدا
(وَ)
چینوار. راست. (فرهنگ شعوری ج 2 ص 347)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان فندرسک بخش رامیان شهرستان گرگان، در 36 هزارگزی جنوب باختری رامیان واقع است، کوهستانی است و 280 تن سکنه دارد، از چشمه آبیاری میشود و محصولش برنج و غلات، ارزن و لبنیات است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
نوعی ظرف شکستنی که از گل و به طرز مخصوص سازندو در کوره پزند، سفالینه ای لطیف که اول به چین کردندی و امروز در همه جا سازند و باز بدان نام چینی دهند، ظرف آبگینه که در قدیم از چین می آوردند و بدین سبب به چینی شهرت گرفته است، قسمی ظروف سفالین منقش، ظروف از خاکی مخصوص، ظروف سفالی که با خاک مخصوص پزند و لعاب بر آن دهند، قسمی سفالینۀ لطیف:
تا توانی سعی کن از بهر آش
کاسه گر چینی نباشد گو مباش،
نیز رجوع به ترکیب خاک چینی شود،
- چینی بنددار، چینی بندکرده، ظرف چینی شکسته که او را پیوند کرده باشند:
آرند ز صنعت تو اعجاز
در چینی بندکرده آواز،
والۀ هروی (در صفت کارگران هرات)،
به آرایش خود چو خیزد گناه
دهد زهد در دیده داد نگاه
به سر بر به یک توبه استوار
ز قیمت فتد چینی بنددار،
ظهوری،
- چینی رشیدی، قسمی از چینی، (آنندراج) : اگر چینی رشیدی از قصر برآید بجای رشید خانش می دانند، (ملاطغرا)،
- چینی سور، نوع نفیسی از ظرف چینی که در شهر سور فرانسه کنند،
- چینی فغفوری، نوع نفیسی از چینی، نوعی چینی نفیس، رجوع به فغفوری شود،
- چینی کر، چینی کم آواز که چون بر جدار آن ضربه ای زنند آوازی با زنگ و ممتد برنیارد:
پست گردد چو سخن عیب سخن پردازست
چینی کر لقب چینی کم آوازست،
تأثیر،
- چینی مرغی، نوع نفیسی از چینی با نقش خاص و تصاویر،
- چینی هشترخان، نوعی از چینی که از هشترخان روسیه آرند و نوع پست چینی است،
- خاک چینی، یکی از خالصترین اقسام خاک رس است و بیشتر آن را کائولینیت تشکیل میدهد، این اصطلاح را بعضی مترادف با کائولن بکار میبرند، خاک چینی در سفالگری (خاصه در ساختن چینی های ظریف) بکار میرود زیرا خوب قالب گیری میشود و ریزدانه است، و با آتش سفید میگردد، در کاغذسازی نیز موارد استعمال دارد، (از دائره المعارف فارسی)
چوب چینی، شبشینا، (دزی)، قطعات چوبی که به سرخی زند و آب جوشاندۀ آن را چون داروئی در قدیم به کار بردندی وبیشتر با عشبه توأم کردندی، و آن قطعات بریدۀ بیخی است چند نیمۀ سیبی یا اناری، خردتر و درشت تر، باسپیدی که به سرخی زند و طبیبان آب جوشاندۀ آن را بیشتر با عشبه تجویز کنند در مدت سی چهل روز پیاپی،
- چوب چینی، رجوع به چوب چینی در جای خود شود،
- دارچینی، رجوع به دارچینی شود،
- شاه چینی، رجوع به شاه چینی شود،
- ورد چینی، گل سفید، گل مشکین، (از مجمع الخواص)، رفیق عشبۀ صینی، رجوع به چوب چینی شود
بافته، منسوج، گلیم منقش:
ز مقراضی و چینی بر گذرگاه
یکی میدان بساط افکنده بر راه،
نظامی
لغت نامه دهخدا
ظرفهائی که از خاک مخصوصی به اسم کائولن ساخته میشود، چون این خاک ابتدا در چین بدست آمده باین اسم نامیده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به مینو: بهشتی جنتی، معنوی. یا جهان (عالم) مینوی. جهان روحانی دنیا گیتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چینی
تصویر چینی
اهل چین، هر چیز ساخته شده در چین، ظروف آبگینه که در قدیم از چین می آوردند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چینی
تصویر چینی
نوعی از گل نسرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مینوی
تصویر مینوی
روحانی، معنوی
فرهنگ واژه فارسی سره
منسوب به چین، اهل چین، شهروند چین، ظروف آبگینه ای
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع دهستان جنت رودبار شهرستان تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
نام روستایی در جنوب شرقی شهرستان علی آباد کتول
فرهنگ گویش مازندرانی