جدول جو
جدول جو

معنی چیلیکا - جستجوی لغت در جدول جو

چیلیکا
چوب خشک و خرد و ریز، نرمه ی هیزم، چوب نازک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملیکا
تصویر ملیکا
(دخترانه)
گروهی از گیاهان علفی چند ساله از خانواده گندمیآنکه خودرو هستند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لیلیا
تصویر لیلیا
(دخترانه)
شب، هم ریشه با لیل عربی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ایلیا
تصویر ایلیا
(پسرانه)
تغییر یافته نام الیاس یکی از چهار پیامبرجاویدان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از الیکا
تصویر الیکا
(دخترانه)
نام روستایی در مازندران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چالیکی
تصویر چالیکی
ویژگی کسی که با چالیک بازی می کند، برای مثال طفلی ست سخن گفتن، مردی ست خمش کردن / تو رستم چالاکی نی کودک چالیکی (مولوی۲ - ۱۰۲۳)
فرهنگ فارسی عمید
هر یک از ترکیبات سیلیسیم و اکسیژن با یک عنصر فلزی که در طبیعت به وفور در کوراتز، فلدسپات، میکا، زمرد، طلق، پنبۀ کوهی و مانند آن ها یافت می شوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چالیک
تصویر چالیک
الک دولک، بازی دو یا چند نفره ای که چوب کوتاهی را روی زمین می گذارند و با چوب درازتر به آن می زند و آن را به هوا پرتاب می کنند و سایر بازیکنان باید آن چوب را در هوا بگیرند، چالیک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چلیپا
تصویر چلیپا
صلیب، دو چوب متقاطع به شکل ┼ که در روم باستان برای اعدام محکومین استفاده می شد، چلیپا، نمادی به شکل ┼ که به اعتقاد مسیحیان عیسی را به آن آویخته اند و نزد آنان مقدس شمرده می شود، چلیپا، کنایه از زلف معشوق، هر نقش یا طرح به شکل ┼
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
صلیب باشد. (فرهنگ اسدی). صلیب نصاری باشد وآن داری است که به اعتقاد ایشان عیسی علیه السلام رابرآن کشیده صلیب کرده اند، و مشابه ترسایان از طلا و نقره سازند و به جهت تیمن و تبرک برگردن آویزند. (از برهان). صلیب را گویند که نصاری دارند. (جهانگیری). چوب چهارگوشه و سه گوشه که بصورت داری است که بعقیدۀنصاری حضرت عیسی را علی نبینا و علیه السلام بر آن کشیده اند. (از رشیدی). چوبی باشد به صورت داری چهارگوشه که به عقیدۀ نصاری حضرت عیسی (ع) را بر آن کشیده اند و صلیب معرب آن است. (انجمن آرا) (آنندراج) (غیاث). خاج و صلیب نصاری که چوبی باشد چهارگوشه و به شکل دار یعنی داری که به اعتقاد عیسویان حضرت مسیح را برآن کشیده اند. (ناظم الاطباء) : و آن چوب را که گفتند عیسی را بر آن بردار کردیم ملک برگرفت و قبله ساخت و آن چلیپاست که ترسایان دارند و چون نماز کنند اندر پیش خویش دارند. و ترسایان ایدون دعوی کنندکه عیسی را برآن چوب بر دار کردند. (ترجمه طبری بلعمی). قیصر... دستی خلعت فرستاد از جامۀ خاص خویش دیبای نسیج منقش به نقش چلیپا. (ترجمه طبری بلعمی).
آن زاغ را نگه کن چون می پرد (!)
مانند یکی قیرگون چلیپا.
عمارۀ مروزی (از فرهنگ اسدی).
به هامون سپاه و چلیپا نماند
به دژها صلیب و سکوبا نماند.
فردوسی.
که اوریغ بد نام آن شارسان
بدو در چلیپا و بیمارسان.
فردوسی.
چو بر جامۀ ما چلیپا بود
نشست اندر آیین ترسا بود.
فردوسی.
چو مهر از بر نامه بنهاد گفت
که با من مسیح و چلیپاست جفت.
فردوسی.
بود تا مایۀ ایمان شهادت
بود تا قبلۀ ترسا چلیپا.
فرخی.
بندد کمر وسجده کند زلف سیاهش
چون از لب و انگشت کند شکل چلیپا.
معزی.
گر چلیپا داشتی آواز درد
هفت زنار از نهان دربستمی.
خاقانی.
به دست آرم عصای دست موسی
بسازم زان عصا شکل چلیپا.
خاقانی.
عیسی به مناجات به تسبیح خجل گشت
ترسا ز چلیپا و ز زنار برآمد.
عطار.
رجوع به چلیپاوش و چلیپاخم و چلیپا کردن و صلیب شود، آنچه به شکل دار از طلا و نقره سازند و ترسایان بر گردن آویزند و بر سر او زنارنیز نصب کنند. (ناظم الاطباء) ، سه گوشه ای باشد که براهمه و هنود از طلا و نقره و امثال آن سازند و به رشتۀ زنار کشند. (برهان). سه گوشه شکلی از زر و نقره و مس و چوب و امثال آن که براهمه در زنار اندازند. (از شرفنامۀ منیری). سه گوشه ای که هنود و براهمه از طلا و نقره سازند و به رشتۀ زنار کشند. (ناظم الاطباء) :
بی چلیپای خم مویت وزنار خطت
راهب آسا همه تن سلسله ور باد پدر.
خاقانی.
سر زلفت که ز اسلام کناری دارد
در میان عادت زنار و چلیپا آورد.
سلمان (از شرفنامه).
، هر خط منحنی را نیز گفته اند. (برهان). کج و منحرف نوشته. (از آنندراج). هر خط منحنی. (ناظم الاطباء). نوعی نوشتن. نوشتن مشق با خطهای اریب. نوشتن کلمه ای برکلمه ای مشق خط را:
تا گل روی تو از خط چلیپا سبز شد
از هجوم رنگ چون آیینه دلها سبز شد.
حسین خالص (از آنندراج).
و رجوع به چلیپا نوشتن شود، کنایه از زلف معشوق هم هست. (برهان). (آنندراج). مجازاً به معنی کجدار و پرخم. (غیاث). زلف معشوق. (ناظم الاطباء) :
همه دانند که مقصود دعا آمین است
اگر افتاد ز خط زلف چلیپا در پیش.
حسین خالص (از آنندراج).
رجوع به چلپیاخم شود
لغت نامه دهخدا
(چِ کَ)
در تداول عامه، تکه های خرد و باریک که از هیزم شکسته بر جای ماند. تکه ریزه های هیزم. چوب دراز سخت باریک. خرده های ریزۀهیمه که معمولاً از آنها برای روشن کردن اجاق یا بخاری یا سماور و امثال اینها استفاده کنند. ریزه های هیزم خرد و دراز. چوچلیک (در تداول روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). ترشه (در لهجه اهالی فیض آباد محولات) ، کنایه از دستها و پاهای سخت لاغر. کنایه از ساقهای باریک و لاغر و استخوانی
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان رود خانه بخش میناب شهرستان بندرعباس، در 94هزارگزی شمال میناب و 7هزارگزی باختر راه گلاشکرد به میناب واقع است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
نوعی بازی طفلان، نوعی وسیلۀ بازی مخصوص اطفال، نوعی بازی اطفال که در هر استان ایران بنامی معروف است و اسم مخصوص دارد، نام دو پاره چوب که در بازی مخصوص اطفال بکار میرود، دو پارچه چوب است که اطفال بدان بازی کنند یکی دراز بقدر سه وجب و دیگری کوتاه بمقدار یک قبضه و هر دو سر چوب کوچک تیزمیباشد، و چوب دراز را بدست گیرند و چوب کوتاه را بر زمین نهند بنوعی که یک سر آن از زمین بلند باشد و چوب دراز بر آن زنند به میزانی که بر هوا جهد و باز در هوا ضربتی بدان زنند چنان که دور افتد، (برهان) (جهانگیری) (ناظم الاطباء)، دوپاره چوب یکی بلندتر و یکی کوتاه تر که اطفال با آنها بازی کنند و در فرهنگ تفصیلی گفته که ضرورت ندارد زیرا کسی نیست که این بازی را نکرده، (انجمن آرا) (آنندراج)، عرب چوب بزرگ را ’مقله’ و چوب کوچک را ’قله’ گویند، (برهان)، به هندی گلی وندا گویند، (آنندراج)، چلک، (انجمن آراء) (آنندراج)، دسته چلک، (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری)، در بعضی بلاد آن را لاوه گویند، (جهانگیری)، الک دولک، به لهجه مردم تهران، (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام)، پل چفته، (فرهنگ نظام)، لاو، کال چنبه، لوچنبه، پله، پله چوب، الک جنبش، دو داله، دودله، دسته پل،
- چالیکی، که چالیک بازی کند:
طفلی است سخن گفتن مردیست خمش کردن
تو رستم چالاکی نه کودک چالیکی،
مولوی،
گه تاج سلطانان شوم گه مکر شیطانان شوم
گه عقل چالاکی شوم گه طفل چالیکی شوم،
مولوی
لغت نامه دهخدا
لغت سریانی باشد، نام امیرالمؤمنین علیه السلام است، (برهان) (از آنندراج) (از غیاث اللغات)، نام امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام است در تورات، (صحاح الفرس) :
در این معنی که گفتم بیگناهم
به پیغمبر بحق ایلیا هم،
(یادداشت بخط مؤلف بدون ذکر نام شاعر)، و آن حضرت را نام تنها نه علی است در توراه ایلیا و در سماوات مرتضی (ع) است پس روا باشد که آن اختیار برای طلب آن شرف کرده باشند، (کتاب النقض ص 582)
نام یکی از پیغمبران بنی اسرائیل است، بسیار گردانیدن، (آنندراج) (المصادر زوزنی)، آمره اﷲ، بسیار گردانید خدای نسل و مواشی او را، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، فرمان، (منتهی الارب)
بعضی گویند نام اصلی خضر علیه السلام است، (برهان) (غیاث) (آنندراج)، ایلیابن ملکان نام حضرت خضر علیه السلام است، (صحاح الفرس)
لغت نامه دهخدا
اسم هندی کندر است، (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
پیت، بشکه، چلیک: یک چلیک نفت، یک پیت نفت، رجوع به چلیک شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
پیلیتزه. نام نهری به لهستان و ازجملۀ انهاری است که از طرف چپ بنهر ویستوله میریزد و آن در ایالت کیلتزه نزدیک قصبه ای موسوم بهمین نام سرچشمه گیرد و بطرف شمال شرقی جاری گردد و 240 هزار گز از مجرای آن صلاحیت سیر سفاین دارد. (قاموس الاعلام ترکی)
نام شهرکی است در قضای اولکوز از ایالت کیلتزه در 63 هزارگزی شمال شرقی اولکوز. دارای دباغ خانه ها، و دستگاههای کرباس بافی و تجارت بسیار رایج. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
تلکا، تلکو، تولک، نامهائی است که در گرگان و نور به امرود میدهند و در منجیل و کلاردشت و درفک امرود و ارموت می نامند و آنچه در جنگلهاست قسم پیروس کرداتا است، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، رجوع به جنگل شناسی ساعی ص 338 و امرود و گااوبا شود
لغت نامه دهخدا
ناحیه ای در آسیهالصغری در نواحی توروس، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، ناحیه ای در ترکیۀ آسیا، جنوب شرقی آناطولی که شهر مهم آن ’ادنه’ است، (از لاروس)، ناحیه ای قدیمی در جنوب شرقی آسیای صغیر که در ساحل مدیترانه و جنوب کوههای توروس واقع است، این سرزمین به وسیلۀ کوروش فتح شد و یکی از ساتراپ نشین های امپراطوری ایران گردید، (از وبستر جغرافیایی)، ناحیه ای است از تقسیمات قدیم آناطولی و در منتهی الیه جنوب شرقی آن واقع است، (از قاموس الاعلام ترکی)، رجوع به قاموس الاعلام و ایران باستان ذیل ’کیلیکیه’ شود
لغت نامه دهخدا
فرانسوی شناد نمکی است از ترکیب سیلیسها یا بازها یا کربناتها و یا سولفاتهای قلیایی به دست می آید. شیشه ها مخلوطی از سیلیکاتهای مختلف هستند که با یکدیگر گداخته و به ملایمت سرد شده اند یعنی از بلور شدن آنها جلوگیری شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چالیک
تصویر چالیک
دو پارچه چوب که کودکان بدانها بازی مخصوصی کنند الک دو لک
فرهنگ لغت هوشیار
تکه های خرد و باریک که از هیزم شکسته بر جای ماند، دستها و پاهای سخت لاغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلیپا
تصویر چلیپا
((چِ))
صلیب، کنایه از زلف معشوق، نوعی ترکیب در خوشنویسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کیلکا
تصویر کیلکا
((کِ))
ماهی کوچک خوراکی از تیره شک ماهیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چالیک
تصویر چالیک
الک دولک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چلیکه
تصویر چلیکه
((چِ کِ یا کَ))
تکه های خرد و باریک که از هیزم شکسته بر جای ماند، دست ها و پاهای سخت لاغر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چلیپا
تصویر چلیپا
صلیب
فرهنگ واژه فارسی سره
خرده هیزم، سرشاخه های خشک
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در حومه ی شهرستان نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
جوجه ی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
انجیر غیرخوراکی، انجیر وحشی
فرهنگ گویش مازندرانی
گونه ای بازی با گردو، حوزه شرقی زیرآب سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی بازی محلی که با چوبی به طول یک متر و چوبی دیگر حدود یک
فرهنگ گویش مازندرانی
نام ارتفاعی در سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع لفور واقع در منطقه ی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی