اول روز، ساعتی از آفتاب گذشته، برای مثال از پس هر شامگهی چاشتی ست / آخر برداشت فروداشتی ست (نظامی۱ - ۶۳)، ظلمتی را کآفتابش برنداشت / از دم ما گردد آن ظلمت چو چاشت (مولوی - ۱۱۳) غذایی که قبل از ظهر می خورند، برای مثال صبح تو شام گشت و فلک بر تو چاشت خورد / تو غمروار در هوس شام و چاشتی (خاقانی - ۶۸۰)
اول روز، ساعتی از آفتاب گذشته، برای مِثال از پس هر شامگهی چاشتی ست / آخر برداشت فروداشتی ست (نظامی۱ - ۶۳)، ظلمتی را کآفتابش برنداشت / از دم ما گردد آن ظلمت چو چاشت (مولوی - ۱۱۳) غذایی که قبل از ظهر می خورند، برای مِثال صبح تو شام گشت و فلک بر تو چاشت خورد / تو غمروار در هوس شام و چاشتی (خاقانی - ۶۸۰)
مخفف چه هست، یا چه چیز است: دمنه را گفتا تا این بانگ چیست با نهیب و سهم این آوای کیست، رودکی، چه سازیم و درمان اینکار چیست بر این رفته تا چند خواهی گریست، فردوسی، ترا دل پر اندیشۀ مهتریست ببینیم تا رای یزدان بچیست، فردوسی، جهاندار گفت این سخن چیست باز خداوند این راز که وین چه راز، فردوسی، باز رز را گفتی ای دختر بیدولت این شکم چیست چو پشت و شکم خربت، منوچهری، عزم دیدار تو دارد جان برلب آمده بازگردد یا برآید چیست فرمان شما، حافظ، ، در زبان شعر گاهی بتناسب وزن حرف ’چ’ و ’ی’ متحرک میشود و بوزن ’چه است’ بکار میرود چنانکه در این بیت ناصرخسرو: نیکوی چیست و خوش چه ای برنا دیباست ترا نکو و خوش حلوا، ناصرخسرو، ، به چه سبب است، از چه روست، چراست: وندر این بستان چندین طرب مستان چیست، منوچهری، چین درابرو بسرم آمدن ای بدخو چیست گر سر جنگ نداری گره ابرو چیست ؟ (از لغت اوبهی)، ، چگونه است، چطور است، که است، به چه کیفیت است، چه سان است، چون است: بوستانبانا حال و خبر بستان چیست وندرین بستان چندین طرب مستان چیست، منوچهری، زن را آهسته بیدار کرد و معلوم گردانید که حال چیست، (کلیله و دمنه)
مخفف چه هست، یا چه چیز است: دمنه را گفتا تا این بانگ چیست با نهیب و سهم این آوای کیست، رودکی، چه سازیم و درمان اینکار چیست بر این رفته تا چند خواهی گریست، فردوسی، ترا دل پر اندیشۀ مهتریست ببینیم تا رای یزدان بچیست، فردوسی، جهاندار گفت این سخن چیست باز خداوند این راز که وین چه راز، فردوسی، باز رز را گفتی ای دختر بیدولت این شکم چیست چو پشت و شکم خربت، منوچهری، عزم دیدار تو دارد جان برلب آمده بازگردد یا برآید چیست فرمان شما، حافظ، ، در زبان شعر گاهی بتناسب وزن حرف ’چ’ و ’ی’ متحرک میشود و بوزن ’چه است’ بکار میرود چنانکه در این بیت ناصرخسرو: نیکوی چیست و خوش چه ای برنا دیباست ترا نکو و خوش حلوا، ناصرخسرو، ، به چه سبب است، از چه روست، چراست: وندر این بستان چندین طرب مستان چیست، منوچهری، چین درابرو بسرم آمدن ای بدخو چیست گر سر جنگ نداری گره ابرو چیست ؟ (از لغت اوبهی)، ، چگونه است، چطور است، که است، به چه کیفیت است، چه سان است، چون است: بوستانبانا حال و خبر بستان چیست وندرین بستان چندین طرب مستان چیست، منوچهری، زن را آهسته بیدار کرد و معلوم گردانید که حال چیست، (کلیله و دمنه)
نام موضعی است. (برهان) (ناظم الاطباء). نام قریه ای است قریب بهرات رود و اوبه و شاقلان در کمال صفوت هوا و عذوبت ماء و از آنجا بوده اند بزرگان سلسلۀ چشتیه که سرسلسلۀ آنها سلطان ابراهیم ادهم قدس سره بوده اند و از آن جمله اند خواجه ابواحمد ابدال و خواجه مودود و خواجه معین الدین و نجیب الدین شیخ المشایخ چشتی که سلسلۀ درویشان چشتی باو منتهی میشود. (انجمن آرا) (آنندراج). موضعی است در جبال هرات و قبر سلطان مودودبن مسعود در آنجاست. (حاشیۀ تاریخ بیهقی چ ادیب ص 110). قریه ای است از قراء هرات و از آنجاست خواجه معین الدین چشتی که از اولیای بزرگ است و مقبره اش در اجمیر هند مزار مسلمانان است. (فرهنگ نظام) : و میسور بعد ازجمع ساختن لشکر پرتهور اردوی خود را بچوکی که پسرش بود سپرده فی اواسط جمادی الاخر سنۀ ثمان عشر و سبعمائه متوجه خراسان گشت و چون بقصبۀ چشت رسید بکتوب و سایر امرا که در بادغیس اقامت داشتند به وی پیوستند. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 203). رجوع به چشتی شود
نام موضعی است. (برهان) (ناظم الاطباء). نام قریه ای است قریب بهرات رود و اوبه و شاقلان در کمال صفوت هوا و عذوبت ماء و از آنجا بوده اند بزرگان سلسلۀ چشتیه که سرسلسلۀ آنها سلطان ابراهیم ادهم قدس سره بوده اند و از آن جمله اند خواجه ابواحمد ابدال و خواجه مودود و خواجه معین الدین و نجیب الدین شیخ المشایخ چشتی که سلسلۀ درویشان چشتی باو منتهی میشود. (انجمن آرا) (آنندراج). موضعی است در جبال هرات و قبر سلطان مودودبن مسعود در آنجاست. (حاشیۀ تاریخ بیهقی چ ادیب ص 110). قریه ای است از قراء هرات و از آنجاست خواجه معین الدین چشتی که از اولیای بزرگ است و مقبره اش در اجمیر هند مزار مسلمانان است. (فرهنگ نظام) : و میسور بعد ازجمع ساختن لشکر پرتهور اردوی خود را بچوکی که پسرش بود سپرده فی اواسط جمادی الاخر سنۀ ثمان عشر و سبعمائه متوجه خراسان گشت و چون بقصبۀ چشت رسید بکتوب و سایر امرا که در بادغیس اقامت داشتند به وی پیوستند. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 203). رجوع به چشتی شود
درختچه ایست که در کلیۀ نقاط مرطوب جنگل های شمال فراوانست، و آنرا در مازندران ’جز’، در رشت ’کول’و ’کوله خاص’ و در برخی نقاط طالش ’پل’ نامند. (جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 280). رجوع به کوله خاص شود
درختچه ایست که در کلیۀ نقاط مرطوب جنگل های شمال فراوانست، و آنرا در مازندران ’جز’، در رشت ’کول’و ’کوله خاص’ و در برخی نقاط طالش ’پل’ نامند. (جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 280). رجوع به کوله خاص شود
نام درختی جنگلی از انواع افراست و در تمام جنگلهای شمال ایران از جلگه تا ییلاق میروید، و در نور و کجور مازندران آن را شیردار، در آستارا و طوالش و کوهپایۀ گیلان ککم و کیکم، در لاهیجان و رودسر و شهسوار آج و دردیلمان چیت مینامند، کرب، اولس، رجوع به کرب شود ریگ مخصوص یا ماسۀ نرم که در کنار رودخانه باشد. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف ذیل رمل). ریگ. (یادداشت مؤلف). رجوع به ریگ شود
نام درختی جنگلی از انواع افراست و در تمام جنگلهای شمال ایران از جلگه تا ییلاق میروید، و در نور و کجور مازندران آن را شیردار، در آستارا و طوالش و کوهپایۀ گیلان ککم و کیکم، در لاهیجان و رودسر و شهسوار آج و دردیلمان چیت مینامند، کرب، اولس، رجوع به کرب شود ریگ مخصوص یا ماسۀ نرم که در کنار رودخانه باشد. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف ذیل رمل). ریگ. (یادداشت مؤلف). رجوع به ریگ شود
یک حصه از چهار حصۀ روز باشد که در هندوستان پهر گویند، (برهان)، اول روز، (آنندراج)، بهرۀ نخستین روز، صبح، بامداد، مقابل شام، ، میانۀ روز را گویند، (فرهنگ ناصری)، یک پاس از چهار پاس روز که میانۀ روز باشد، ظهر، نیمه روز، نصف النهار، ضحی، چاشتگاه، ضحاء، چاشت فراخ، وقتی که قریب نصف شدن رسد روز، ضاحاه، آمد او را وقت چاشت، (منتهی الارب) : گه چاشت چون بود روز دگر بیامد برهمن ز کازه بدر، اسدی، از چاشت تا بشام ترا نیست ایمنی گر مر تراست مملکت از چاچ تا بشام، ناصرخسرو روز اگر رهزن صبوح شود چاشت تا شام کن قضای صبوح، خاقانی، از پس هر شامگهی چاشتی است آخر برداشت فرو داشتی است، نظامی، بدینگونه تا سر برآورد چاشت بتیره جهان را در آشوب داشت، نظامی، هم آنجا امانش بده تابچاشت نشاید بلا بر دگر کس گماشت، سعدی، شنیدم که نابالغی روزه داشت بصد محنت آورد روزی به چاشت، سعدی، و پای سوی قبله از چاشت تا نیمروز، (انیس الطالبین ص 93)، طعامی که در یک حصه از چهار حصۀ روزخورند، (برهان)، غذائی که در میانۀ روز خورند، (فرهنگ ناصری)، ناهار، غذای ظهر، طعام نیمروز، آنچه به هنگام چاشت خورند، در اصطلاح غالب روستائیان خراسان بغذایی اطلاق شود که در وسط روز میان طعام صبح (ناشتا) و طعام شب (شام) خورند، طعامی که اول روز خورند، (آنندراج)، طعام بامداد، (زمخشری)، ناشتا، صبحانه، صبوح، زیر قلیانی، غذا، طعام چاشت خلاف عشا، (منتهی الارب) : تا سمو سر برآورید از دشت گشت زنگار گون همه لب کشت هریکی کاردی ز خوان برداشت تا برند از سمو طعامک چاشت، رودکی، تو گر چاشت را دست یازی بجام وگرنه خورند ای پسر بر تو شام، فردوسی، از حرص بوقت چاشت چون کرکس در چاچ و بوقت شام در شامی، ناصرخسرو زیرا که هم ترا و هم او را همی بسی بی شام و چاشت باید خفتن بمقبره، ناصرخسرو گفت یک روز با جحی هیزی کز علی و عمر بگو چیزی، گفت اندوه شام و محنت چاشت در دلم حب و بغض کس نگذاشت، سنایی، اگر تعرض خویش از ما زایل کنی هر روز موظف یکی شکار بوقت چاشت به مطبخ ملک فرستیم، (کلیله و دمنه)، هر یک از ما گوید امروز چاشت ملک از من سازد، (کلیله و دمنه)، ز تو شام و سحر خوردیم و برداشت بنزد آنکه او را چاشتی رو، سوزنی، چنان سوخت خاقانی از مرگ او که با شام برمیزند چاشتش، خاقانی، یکی مشت زن بخت روزی نداشت نه اسباب شامش مهیا نه چاشت، سعدی (بوستان)، مسلم کسی را بود روزه داشت که درمانده ای را دهد نان چاشت، سعدی (بوستان)، به خاوران ز پی چاشت خوان زر گستر به باختر ز پی شام همچنان برسان، سلمان ساوجی، ابودردا را چاشت و شام بهم مرسان ... هرگه که چاشت بخوردمی شامم نبودی و هرگه که شامم بود چاشتم نبودی، (جامع الستین)، - امثال: گوسفند امام رضا را تا چاشت نمی چراند، در مورد کسی که ناسپاس و حق ناشناس است، ، چاشت یک بنگی، کنایه از خوردنی کم یا پول اندک، چاشت یک بنگی بودن یا چاشت یک بنگی نبودن، اشاره به ثروت ناچیزیا حقوق ناقابل یا غذای اندک
یک حصه از چهار حصۀ روز باشد که در هندوستان پهر گویند، (برهان)، اول روز، (آنندراج)، بهرۀ نخستین روز، صبح، بامداد، مقابل شام، ، میانۀ روز را گویند، (فرهنگ ناصری)، یک پاس از چهار پاس روز که میانۀ روز باشد، ظهر، نیمه روز، نصف النهار، ضحی، چاشتگاه، ضحاء، چاشت فراخ، وقتی که قریب نصف شدن رسد روز، ضاحاه، آمد او را وقت چاشت، (منتهی الارب) : گه چاشت چون بود روز دگر بیامد برهمن ز کازه بدر، اسدی، از چاشت تا بشام ترا نیست ایمنی گر مر تراست مملکت از چاچ تا بشام، ناصرخسرو روز اگر رهزن صبوح شود چاشت تا شام کن قضای صبوح، خاقانی، از پس هر شامگهی چاشتی است آخر برداشت فرو داشتی است، نظامی، بدینگونه تا سر برآورد چاشت بتیره جهان را در آشوب داشت، نظامی، هم آنجا امانش بده تابچاشت نشاید بلا بر دگر کس گماشت، سعدی، شنیدم که نابالغی روزه داشت بصد محنت آورد روزی به چاشت، سعدی، و پای سوی قبله از چاشت تا نیمروز، (انیس الطالبین ص 93)، طعامی که در یک حصه از چهار حصۀ روزخورند، (برهان)، غذائی که در میانۀ روز خورند، (فرهنگ ناصری)، ناهار، غذای ظهر، طعام نیمروز، آنچه به هنگام چاشت خورند، در اصطلاح غالب روستائیان خراسان بغذایی اطلاق شود که در وسط روز میان طعام صبح (ناشتا) و طعام شب (شام) خورند، طعامی که اول روز خورند، (آنندراج)، طعام بامداد، (زمخشری)، ناشتا، صبحانه، صبوح، زیر قلیانی، غذا، طعام چاشت خلاف عشا، (منتهی الارب) : تا سمو سر برآورید از دشت گشت زنگار گون همه لب کشت هریکی کاردی ز خوان برداشت تا برند از سمو طعامک چاشت، رودکی، تو گر چاشت را دست یازی بجام وگرنه خورند ای پسر بر تو شام، فردوسی، از حرص بوقت چاشت چون کرکس در چاچ و بوقت شام در شامی، ناصرخسرو زیرا که هم ترا و هم او را همی بسی بی شام و چاشت باید خفتن بمقبره، ناصرخسرو گفت یک روز با جحی هیزی کز علی و عمر بگو چیزی، گفت اندوه شام و محنت چاشت در دلم حب و بغض کس نگذاشت، سنایی، اگر تعرض خویش از ما زایل کنی هر روز موظف یکی شکار بوقت چاشت به مطبخ ملک فرستیم، (کلیله و دمنه)، هر یک از ما گوید امروز چاشت ملک از من سازد، (کلیله و دمنه)، ز تو شام و سحر خوردیم و برداشت بنزد آنکه او را چاشتی رو، سوزنی، چنان سوخت خاقانی از مرگ او که با شام برمیزند چاشتش، خاقانی، یکی مشت زن بخت روزی نداشت نه اسباب شامش مهیا نه چاشت، سعدی (بوستان)، مسلم کسی را بود روزه داشت که درمانده ای را دهد نان چاشت، سعدی (بوستان)، به خاوران ز پی چاشت خوان زر گستر به باختر ز پی شام همچنان برسان، سلمان ساوجی، ابودردا را چاشت و شام بهم مرسان ... هرگه که چاشت بخوردمی شامم نبودی و هرگه که شامم بود چاشتم نبودی، (جامع الستین)، - امثال: گوسفند امام رضا را تا چاشت نمی چراند، در مورد کسی که ناسپاس و حق ناشناس است، ، چاشت یک بنگی، کنایه از خوردنی کم یا پول اندک، چاشت یک بنگی بودن یا چاشت یک بنگی نبودن، اشاره به ثروت ناچیزیا حقوق ناقابل یا غذای اندک
دهی است جزء دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجندکه در 46 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند واقع است. آب وهوای آن کوهستانی و معتدل است. 672 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. از محصولاتش غلات و میوه ها است. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. در کوههای شمالی این ده غار معروف چنشت وجود دارد. مزرعه های کشو، پی دره، زندی، غیاث میرزا، دلیج، استونک، خورشک و بقاآبادجزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است جزء دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجندکه در 46 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند واقع است. آب وهوای آن کوهستانی و معتدل است. 672 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. از محصولاتش غلات و میوه ها است. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. در کوههای شمالی این ده غار معروف چنشت وجود دارد. مزرعه های کشو، پی دره، زندی، غیاث میرزا، دلیج، استونک، خورشک و بقاآبادجزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)