جدول جو
جدول جو

معنی چگاو - جستجوی لغت در جدول جو

چگاو
(چَ)
تلفظی از چکاو و چکاوک و چکاوه که نام مرغی است بزرگتر از گنجشک و خوش آواز که به عربی آن را قبره و ابوالملیح خوانند. رجوع به چکاو و چکاوک و چکاوه شود
لغت نامه دهخدا
چگاو
جل، نوایی از موسیقی
تصویری از چگاو
تصویر چگاو
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چکاو
تصویر چکاو
چکاوک، پرنده ای کوچک و خوش آواز شبیه گنجشک با تاج کوچکی بر روی سر
چکوک، چاوک، ژوله، جل، جلک، هوژه، خجو، خاک خسپه، نارو، قبّره، قنبره، برای مثال چو خورشید بر زد سر از برج گاو / ز هامون برآمد خروش چکاو (فردوسی۲ - ۱۳۱۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاو
تصویر گاو
پستاندار نشخوار کنندۀ اهلی با پیشانی پهن و شاخ های خالی که از شیر، گوشت و پوست آن استفاده می شود،
سهر، کنایه از احمق، کنایه از مرد دلیر و تنومند، برای مثال کردم روان و دل را بر جان او نگهبان/ همواره گردش اندر گردان بوند و گاوان (دقیقی)
گاو پروین: در علم نجوم صورت نجومی ثور که مجاور ثریا است
گاو پیشانی سفید: کنایه از آنکه در همه جا شناخته شود، معروف، مشهور
گاو زمین: در باور قدما، گاوی که بر پشت یک ماهی قرار گرفته و زمین بر روی شاخ او است، برای مثال گوهر شب را به شب عنبرین / گاو فلک برده ز گاو زمین (نظامی۱ - ۹)
گاو فلک: در علم نجوم برج ثور، صورت نجومی ثور، برای مثال گوهر شب را به شب عنبرین/ گاو فلک برده ز گاو زمین (نظامی۱ - ۹)
گاو گردون: در علم نجوم برج ثور، صورت نجومی ثور، گاو فلک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چگال
تصویر چگال
جسمی که ذرات آن درهم فشرده باشد، متکاثف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاو
تصویر چاو
پول کاغذی در دورۀ مغول، اسکناس
بانگ کردن و نالیدن، چاویدن
چاوچاو: سر و صدای پرنده به هنگام خطر
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
چکاوک بود. (فرهنگ اسدی). مرغی است چند گنجشکی و بر سر خوجی دارد و بانگی زند خوش و تازیش قبره است. (فرهنگ اسدی حاشیۀ ص 409). چکاوک بود و چکوک نیز گویند و به تازی قبره گویند. (فرهنگ اسدی حاشیۀ ص 409). همان چکاوک و چکوک است که به تازی قبره گویند، آن مرغی باشد که آواز لطیف کند. (از فرهنگ اسدی چ اقبال حاشیۀ ص 258 ذیل لغت چکوک). پرنده ای است اندکی از گنجشک بزرگتر و خوش آواز هم می شود و او را به عربی ابوالملیح خوانند. (برهان). نام جانوری است پرنده که از گنجشک اندک بزرگتر و خوش آوازتر بود و آن را جل نیز گویند و به تازی قبره و ابوالملیح خوانند و در عراق آن را هوزه نامند. (جهانگیری). نام مرغی است از گنجشک بزرگتر و تاج برسر دارد و آن را به عربی ابوالملیح و قبره میگویند. (انجمن آرا) (آنندراج). مرغی است از گنجشک اندک بزرگتر و خوش آواز بود و به هندی چندول گویند و تاج بر سر دارد و در عراق هوزه و به تازی قبره و ابوالملیح گویند. (رشیدی). مرادف چکاوک و چکاوه. (از جهانگیری) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از رشیدی). چکاوک و ابوالملیح. (ناظم الاطباء). کاکلی. صفرد. قنبره:
چو خورشید برزد سر از برج گاو
ز هامون برآمد خروش چکاو.
فردوسی.
چنین گفت باگیو جنگی تژاو
که تو چون عقابی و من چون چکاو.
فردوسی.
بدانسان که شاهین رباید چکاو
ربود آن گرانمایه تاج تژاو.
فردوسی.
وقت سحرگه چکاو خوش بزند در تکاو
ساعتکی گنج گاو ساعتکی گنج باد.
منوچهری.
کی تواند که همچو ماغ چکاو
بزند غوطه در میانۀ آو.
سنایی (از انجمن آرا).
و رجوع به چکاوک و چکاوه و چغوک و چکوک و قبره و ابوالملیح شود، چغانه را نیز گویند و آن چوبی باشد که میان بشکافند و چند جلاجل بر آن نصب کنند و سر آوازه خوانان بدان اصول نگاهدارند. (برهان). چغانه را نامند. (جهانگیری). به معنی چغانه نیز آورده اند. (انجمن آرا) (آنندراج) (رشیدی). یک نوع سازی که چغانه نیز گویند. (ناظم الاطباء). و رجوع به چغان و چغانه شود، نام نغمه ای است از موسیقی که آن را نوای چکاوک نیز خوانند. (برهان) (جهانگیری) (رشیدی) (ناظم الاطباء). نام نوایی از موسیقی. (انجمن آرا) (آنندراج). نغمه و پرده و آهنگی از موسیقی. و رجوع به چغان و چغانه و چکاوک شود، نوعی از مرغابی هم هست که آن را سرخاب میگویند. (برهان). نوعی از مرغابی و سرخاب. (ناظم الاطباء). و رجوع به چکاوک شود
لغت نامه دهخدا
(چُ)
به معنی خشکۀ برنج. (آنندراج) (غیاث). طعامی که از برنج سازند، و با خورشها خورند وخشکه برنج نیز گویند. (ناظم الاطباء). چلو. خوراکی که از برنج با روغن یا کره سازند و آن را با کباب یا انواع خورشهای دیگر خورند. و رجوع به چلو و چلوکباب و چلوخورش شود
لغت نامه دهخدا
(چِ)
دهی از بخش چوار شهرستان ایلام که در 12 هزار و پانصدگزی باختر چوار و 12 هزارگزی باختر راه شوسۀ ایلام به شاه آباد واقع است و 50 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه که در 11 هزارگزی جنوب خاوری مراغه و یک هزارگزی شمال راه ارابه رو مراغه به قره آغاج واقع است. دره و معتدل است و 597 تن سکنه دارد. آبش ازرود خانه چکان. محصولش غلات، چغندر، توتون، کشمش بادام و کرچک. شغل اهالی زراعت، صنایع دستی کرباس بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
سرکوه را گویند. (آنندراج). و رجوع به چکاد و چکاه شود، میان سر و فرق سر آدمی را نیز گویند. (آنندراج). رجوع به چکاد و چگاه شود
لغت نامه دهخدا
(چِ)
ده کوچکی است از دهستان بهمنی سردسیر بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان که در 29 هزارگزی جنوب خاوری قلعه اعلا مرکز دهستان واقع است و 40 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’یکی از بلوکات طبرستان و مازندران میباشد که فعلاً تیول منشی الممالک است و قلعه ای قدیمی و کهنه دارد. این آبادی را چلاون هم نامیده اند’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 254). و رجوع به چلاون شود. نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان آمل است. این دهستان تقریباً در 45 هزارگزی جنوب آمل در دامنه و میان دره های کوهستان جنگلی واقع است و هوای این آبادی غالباً مه آلود و معتدل می باشد. آب آن از چشمه سارهای کوهستان. محصول عمده اش غلات، لبنیات و عسل. شغل عمده ساکنان دهستان گله داری و زراعت و صنعت زنان بافتن پارچه های ابریشمی برای لباس مردان است. این دهستان از 19 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده که جمعیت آن در حدود 2100 تن می باشد و قراء مهم آن، گنگرج کلا، تبارو و باشاکلا است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
مرکّب از: ’چه’ و ’گاه’، که ظاهراً در لهجۀ قدیم خراسان معنی زمان و گاه و هنگام و وقت میداده است.
- هر چگاه، به معنی هر گاه و هرزمان و هروقت: منقول است که: هر چگاه دوستی و مهمانی نزدیک او میامد چون از خدمت آن عزیز فارغ می شد آب و علف پیش مرکب او میگذاشت. (انیس الطالبین نسخۀ کتاب خانه دهخدا ص 47)، فرمودند به ناودان کعبه نظر کن که هر چگاه به طرف چپ محراب این مسجد متوجه می باشی قبلۀ تو راست ناودان کعبه خواهد بود. (انیس الطالبین ص 124)، و من هر چگاه قصد می کردم که یکی از ایشان را بگیرم دیگری می آمد. (انیس الطالبین ص 185)، هر چگاه ترا در سفر مهمی پیش آید توجه بما نمای. (انیس الطالبین ص 80)، هر چگاه این کلاه را بینی ما را یاد کنی. (انیس الطالبین ص 112)، نیز رجوع شود به کتاب انیس الطالبین ص 6 و 11 و 48 و 49 و 56 و 58 و 162 و 164 و 194 و 225 و 226
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بر وزن و معنی تگاب است که زمین پست پرآب و علف، ظرفی که به عربی قیف میگویند، جنگ و خصومت، پرده ای از موسیقی. (برهان). به همه معانی رجوع به تکاو و تگاب شود
لغت نامه دهخدا
نوعی اسکناس. اسکناس گونه ای از چرم که نخستین بار در کشور چین معمول گردید. شهروا. پول کاغذی. لغتی است ختایی و آن کاغذ پاره ای بود مربع و طولانی که یکی از پادشاهان چنگیزی نام خود را بر آن نقش کرده بود و رایج گردانیده، چون مردم آذربایجان و اهل تبریز قبول نکردند و عزالدین مظفر که باعث و بانی چاو بود بقتل آمد، رسم چاو برطرف شد. (برهان). بزبان چیناوی کاغذی بود، از طرف پادشاه هر دو روی آن عباراتی چند نوشته و در بازار چون زر رایج بود و خرج میشد. (فرهنگ وصاف از آنندراج). کاغذپاره ای بود که وقتی گیخاتوخان مغول در ایران میخواسته آن را رایج کند و نشده. (انجمن آرا) (آنندراج). قطعه کاغذ دولتی که گیخاتوخان مغول میخواست بعوض پول آن را رایج کند و مردم آذربایجان و اهالی تبریز قبول نکردند و عزالدین مظفر بهمین جهت بقتل رسید. (ناظم الاطباء). اسکناسی بوده که گیخاتوخان مغول می خواست در ایران جاری کند، پیش نرفت. (فرهنگ نظام). کاغذپاره ای مستطیل مربع که هردو طرف کلمه شهادتین و چند کلمه بخط ختا مرقوم بود و در میان آن دایره کشیده و از نیم درم تا ده درم بنا بر اختلاف چاورقم زده و گیخاتوخان در ممالک ایران روان گردانید، چون دانستند که موجب خرابی رعایا و فقدان حاصل و رفعآمدوشد کاروان است حکم به ابطال فرمود:
چاو تا در جهان روان باشد
رونق ملک جاودان باشد.
(از انجمن آرا).
روان شد چو زر موکب شیخ عهد
رهی، ناروان ماند مانند چاو.
ابن یمین (از انجمن آرا).
... و در آن ملک [ختا و چین کاغذ زیاده از همه ولایات خرج میشود چه بسبب تنکی کاغذ کتابت بر یک روی کاغذ میکنند و در دیگر ولایات بر دو روی، و دیگر آنکه اکثر آلات و اقمشه در کاغذ پیچندو دیگر آنکه اکثر معاملات ایشان به ’چاو’ است که چون همواره چاو دست بدست میرود کهنه میگردد و آن کهنه را هر کس که بدیوان برد عوض آن نو به وی دهند و هیچ موقوف نمی دارند و کهن را میسوزند و بجهت آن یک خرج باضعاف کتابت صرف میشود. (فلاحتنامۀ غازانی). و رجوع شود به حبیب السیر ج 3 صص 136- 137 و تاریخ وصاف ص 273 و تاریخ مغول عباس اقبال صص 249- 250. و اکنون چاو و چاپ بر صفت طبع و باسمه خط اطلاق میشود بر خلاف آن چاو، این چاو روان و دایر است. (انجمن آرا) (آنندراج). لفظ مذکور چینی است بمعنی چاپ بلکه لفظ چاپ مبدل آن است چون اسکناس مذکور چاپی بوده و آن وقت در چین صنعت چاپ بوده. (فرهنگ نظام). رجوع به چاپ در همین لغت نامه شود. و رجوع به اسکناس شود
لغت نامه دهخدا
بانگ مرغ است، (فرهنگ اسدی)، گنجشک که از اشکره بگریزد یاکسی بچه اش برگیرد او بانگ همی از درد و از بیم کند آن آواز را چاو خوانند و گویند همی چاود، (نسخۀ دیگر فرهنگ اسدی) (فرهنگ نظام)، تیز، تیز ناله و بانگ مردم بود از درد عشق، (نسخه ای از فرهنگ اسدی)،
آوازه، (زمخشری)، در تداول عامه ’چو’، صیت، شهرت، و رجوع به چو انداختن شود
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد، واقع در 23 هزارگزی خاوری آغ کند و 30 هزار و پانصدگزی شوسۀ هروآباد به میانه، کوهستانی گرمسیر، مالاریائی، دارای 323 تن سکنه، آب آن از سه رشته چشمه، محصول آنجا غلات، حبوبات، سردرختی، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی، جاجیم و گلیم بافی، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
نامی است که در جبال برانس (پیرنه) بچندین مسیل داده شده است، از آن جمله: گاودوپو است که در من پردو تشکیل و بشکل آبشاری که دارای 450 گز ارتفاع است به مسیل گاوارنی میریزد
لغت نامه دهخدا
از پیمانه ها معادل دوپرثنها (پرسنگ)، (ایران باستان ص 1498)
لغت نامه دهخدا
پستانداری است از راسته سم داران از دسته زوج سمان از گروه نشخوار کنندگان و از تیره تهی شاخان. پستانداری علفخوار است و معده اش مانند دیگر نشخوار کنندگان چهار قسمتی و شامل سیرابی نگاری هزارلا و شیردان میباشد. در آرواره فوقانی گاو دندانهای پیشین و نیش وجود ندارد و فقط دندانهای آسیا وجود دارند و بر عکس دندانهای پیشین و نیش در فک تحتانی موجودند. دندانهای نیش گاو همانند ثنا یاشده و بطور کلی بشکل یک ردیف منظم هشت تایی در جلو فک قرار دارند. در هر دست و پای گاو یک زوج سم و جود دارد. جانوری بسیار مفید است و از شیر و گوشت و پوست و نیروی بدنی آن استفاده میشود. نژاد های گاو بسیارند. نژاد های معروف گاو های ایرانی: نژاد های جنگلی یا ساحلی که مخصوص نواحی گیلان و مازندران و گرگانست نژاد کوهستانی که گاو های سراب و اردبیل و دیگر نواحی آذربایجان از آن نژادند نژاد دشتی که گاو های سیستان را شامل میشود. گاو های نواحی دیگر ایران معمولا مخلوطی از نژاد های مختلف میباشند. نژاد های گاو های اروپایی عبارتند از: نژاد آنگوس نژاد دورهام نژاد فراند نژاد گارن نژاد گاسکون نژاد لیموزن نژاد هرفورد و نژاد های هلندی و دانمارکی و غیره. از گاو نر جهت تخم کشی و شخم و باربری استفاده میکنند و گاو ماده را بیشتر جهت استفاده از شیر نگهداری مینمایند ثور بقر: چنین تا بدوشم من از گاو شیر تو این کار هر کاره آسان مگیر. یا ترکیبات اسمی: گاو آبی. کاشالو. یا گاو بحری. در باب این جانور دچار اشتباه شده اند و حیوانی را که عنبر دفع کند گاو بحری نامیده اند و حال آنکه عنبر از نوعی پستاندار ماهی شکل بدست میظید نه از نوعی گاو دریایی کاشالو (ظاهرا عظمت جثه این جانور موجب این تسمیه شده) : نگویی گاو بحری را چرا تب خاله شد عنبر گیا در ناف آهو مشک اذفر بیشمر دارد. (ناصر خسرو) یا گاو بی ذنب. گاو بی شاخ و دم: چون زوحذرت کردن باید همی نخست دجال را ببین بحق ای گاو بی ذنب. (ناصر خسرو) یا گاو بی شاخ و دم. بسیار نادان یا گاو پرواری. گاوی که آنرا در خانه سرد بایام تابستان نگهدارند و غذای مناسب دهند تا فربه شود: اسب لاغر میان بکار آید روز میدان نه گاو پرواری. (گلستان) یا گاو پیشانی سفید. بسیار مشهور. یا گاو تخمی. گاوی نر که برای ازدیاد نسل و تخم کشی مورد استفاده قرار میگیرد. معمولا گاو نر تخمی را از نوع بهترین نژاد انتخاب میکنند تا نتیجه بهتری بدست آورند یا گاو جنگی. گاو نری که برای جنگیدن با گاوان نر دیگر تربیت شده. یا گاو حاج میرزا آقاسی. کسی که بیخبر و سرزده بهمه جا وارد شود. گوساله حاج میرزا آقاسی. یا گاو خراس. گاوی که خراس بقوت آن گردد. یا گاو ختایی (خطایی)، کژگاو غژغاو غژگاو. یا گاو خوش علف. گاوی که هر گونه علوفه را بخورد، کسی که همه گونه غذا را بخورد و بخوبی و لذیذی آن اهمیتی ندهد یا گاو دشتی. قسمی گاو کوهی که در بیابانها و ارتفاعات کم میزید و اندکی از آهو بزرگتر است و در حقیقت یکی از گونه های آنتیلوپ میباشد گاو بری بقرالوحش گوذر جوذر. توضیح جوذربه (گوذر) گاو عنبی هم اطلاق شده. یا گاو دوشا. گاوی که بسیار شیر دهد. یا گاو زر. صراحیی که بهیئت گاو از طلا سازند، گاوی که سامری از زر های غنایم فرعونیان ساخت و مردم را بپرستش آن دعوت کرد گوساله سامری. یا گاو سفالی (سفالین)، صراحیی که بشکل گاو از سفال سازند. یا گاو سیمین. صراحیی که از نقره بصورت گاو سازند. یا گاو طوس (طوسی)، در قدیم مثلی سایر بوده و از آن بلاهت مردم طوس را میخواسته اند. مشهور است که وقتی هارون الرشید بدان شهر رسید طوسیان گفتند: مکه را بشهر ما بفرست تا زیارت او کنیم. وقتی یکی از وزرا بگمان عدم التفات خواجه نظام الملک طوسی چند طاقیه صوف اختلاس کرده بود خواجه در مخاطبه او اشاره بمثل گاو طوس کرده گوید: بمثل گاو طوس کرده گوید: از سربنه این نخوت کاوسی را بگذار بجبرئیل طاوسی را اکنون همه صوفیان فردوسی را باز آر و دگر گاو مخوان طوسی را. یا گاو عنبر (عنبری)، عنبر ماهی کاشالو، مالدار و فایده دهنده. یا گاو فتنه. حوادث روزگار. یا گاو قربانی. گاوی که او را در را خدا قربان کنند. یا گاو قطاس. غژگاو توضیح در اینجا قطاس را با لاتینی که مراد پستانداران عظیم الجثه بحری از نوع بال (بالن) و کاشالو میباشد نباید اشتباه کرد (هر چند قطاس از همین ریشه ماخوذ است)، یا گاو کار. گاوی که با آن زمین را شیار کنند. یا گاو کوهی. گونه ای پستاندار نشخوار کننده از دسته تهی شاخان و از تیره گاوان وحشی که جثه اش از آهو بزرگتر و از گاو معمولی کوچکتر است و بیشتر در دامنه ها و نقاط کوهستانی میزید و نژاد های مختلف آن نیز در شکارگا ههای کوهستانی ایران وجود دارند ولی بعلت کثرت شکار آنها نسلشان رو بانقراض است. یا گاو گردون (گردونه)، ورزگاو که بر گردونه بندند: پیر تیر تراش از حمل آن عاجز آمد بخندید (قاآن) و فرمود که گاو گردونی نیز بیاوردند تا بار کرد و بازگشت، برج ثور. یا گاو گلین. صراحیی که بهیئت گاو از گل سازند. یا گاو گیلی. گاوی که کوهانی درشت در پشت گردن دارد و شاخهایش درازتر از شاخهای دیگر گاوان باشد یا گاو ماده. ماده گاو (شیرده) یا گاو نر. ورزاو ثور. یا گاو نه من شیر. کسی که نیکیهای کرده کرده خویش را با عملی بد پایان دهد آنکه احسان خود را در آخر با اذیتی تباه کند یا گاو نیله. نیله گاو. یا گاو وحشی. پستانداری است نشخوار کننده از تیره گاوان وحشی که دارای گونه های مختلف کوهی و دشتی میباشد. معمولا جثه گاوان وحشی از آهو بزرگتر ولی از گاو معمولی کوچکتر است. توضیح گاو وحشی از دسته تهی شاخان است و شاخش بر خلاف گوزن دایمی است گاو کوهی بقرالوحش. یا گاو ورز. گاوی که بدان زمین را شیار کنند. یا ترکیبات فعلی: بچرم اندر (در) بودن گاو. زنده بودن (اشاره باینکه هنوز کشته نشده و پوستش را نکنده اند)، توضیح غالبا در موردی استعمال شود که پایان کار معلوم نیست: سپهدار توران از آن بدتر است کنون گاو پیسه بچرم اندرست. یا پای در میان داشتن گاو. دخالت کردن نادان: انوری، آخر نمیدانی چه میگویی خموش گاو پای اندر میان دارد مران خر در خلاب. (انوری) یا دم گاو بدستش افتاده. سر رشته کاری و شغلی بدستش افتاده. یا رخت بر کاری نهادن، رفتن حرکت کردن: شد چو شیر خدای حرز نویس رخت بر گاو بر نهد ابلیس. (سنائی) یا زاییدن گاو کسی. رو آوردن بخت بدو: بهندوستان پیری از خر فتاد پدر مرده ای را بچین گاو زاد. (نظامی)، اتفاقی برای وی رخ دادن، یا زین بر گاو بستن، رحلت کردن، یا زین بر گاو نهادن، رحلت کردن: شب ماه خرمن میکند ای روز زین بر گاونه بنگر که راه کهکشان از سنبله پر کاه شد، (سوزنی) من خود عزیز بار نیم خوار بار گیر آخر نه گاو به بود از خوار بار دور ک (صدرالشریعه برهان الاسلام) یا گاو بکش گنجشک هزارش یک من است. این کار تو کم اهمیت است عملی بزرگتر انجام ده: گرت پیه باید بکش گاو دیه که گنجشک را در شکم نیست پیه. (ادیب پیشاوری) یا گاو در خرمن کسی (یا چیزی) کردن (افکندن راندن)، برای وی تولید مزاحمت کردن اشکال تراشی کردن: هر خری در خرمنش میکرد گاو کشته را هرگز سگان ندهند داو. (عطار) یا گاوش نلیسیده است. هنوز تجربه ندارد: رفته است خریهاش زحد گوساله چندی بگذار تا بلیسد گاوش. (ظهوری) یا گاو کردن زمین. شخم زدن و شیار کردن زمین: شدیار زمین گاو کرده. یا گاو لوزینه چه داند ک خرچه داند قیمت نقل ونبات ک یا گاوم است و آبم است نوبت آسیایم است نظیر: گاوم میزاید آبم میاید زنم هم دردش است. یا گاو نر (را) دوشیدن، کاری بیهوده کردن: آنان که بکار عقل در میکوشند هیهات که جمله گاو نر میدوشند (خیام) یا گاو نر را هزار جریب بتخمش (بگندش)، مردی زورمند است. یا گاو و خر را بیک چوب راندن، همه را بیک چشم نگاه کردن، صراحیی که بشکل گاو سازند: آن لعل لعاب از دهن گاو فرو ریزد تا مرغ صراحی کندت نغز نوایی (نغمه سرایی) (خاقانی)، واحد مسافت و آن معادل سه کروه زمین است و چون کروه را بعضی 3000 گزو بعضی 4000 گز حساب کنند پس گاو برابر است با 9000 گز یا 12000 گز، احمق سخت نادان ابله: زو گاوتر ندیدم و نشنیدم آدمی در دولتش عجب غلطی کرده روزگار. (فخر الدین اسعد)، پهلوان گرد دلیر مبارز: کردم روان و دلرا بر جان او نگهبان همواره گردش اندر گردان بوند و گاوان، درشت بزرگ: گاو آلو گاو چشم گاو صندوق، برج دوم ثور
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی اسکناس، گونه ای از چرم که نخستین بار در کشور چین معمول گردید، و بانگ و صدای ناله و زاری
فرهنگ لغت هوشیار
پیاله ایست از نقره و جز آن که در ته وی لوله ای نصب کنند و باآن شراب و گلاب و امثال آن در شیشه ریزند قیف، پرده ایست از موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چگال
تصویر چگال
هر چیز گران و سنگین و کثیف و در هم نشسته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلاو
تصویر چلاو
غذایی که از برنج با روغن یا کره پزند و با خورش خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکاو
تصویر چکاو
چکاوک جل، نغمه ایست از موسیقی نوای چکاوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چگاوک
تصویر چگاوک
جل، نوایی از موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکاو
تصویر چکاو
((چَ))
چکاوک، پرنده ای است خوش آواز کمی بزرگتر از گنجشک که بالای سرش تاج کوچکی از پر دارد، جل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چگال
تصویر چگال
((چَ))
سختی و به هم پیوستگی جسمی، هر جسمی که ذرات آن در هم فشرده باشد
فرهنگ فارسی معین
پول کاغذی که در زمان سلطنت گیخاتوخان پادشاه مغولی ایران در سال 693 ه.ق. معمول گردید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گاو
تصویر گاو
از حیوانات اهلی علفخوار، نام دومین برج از برج های منطقه البروج که خورشید در اردیبهشت ماه در این برج دیده می شود، ثور
گاو پیشانی سفید: کنایه از آدم خیلی معروف
گاو بی شاخ و دم: کنایه از آدم درشت هیکل و بی فرهنگ، شخص ابله
گاو کسی زاییدن: کنایه از بد آوردن، به دردسر افتادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چگال
تصویر چگال
متراکم، غلیظ
فرهنگ واژه فارسی سره
سنگین، غلیظ، گران، کثیف، متکاثف، فشرده، متراکم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ناله، زاری، بانگ، صدا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بقر، ثور، سهر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرد
فرهنگ گویش مازندرانی