جدول جو
جدول جو

معنی چکسیدن - جستجوی لغت در جدول جو

چکسیدن
(گُ بُ دَ)
بمعنی خجل شدن و شرمندگی کشیدن باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سرخ شدن و خجل شدن. شرمنده شدن. و رجوع به چکس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چکیدن
تصویر چکیدن
چکه چکه ریختن آب از جایی یا چیزی، فروریختن آب از جایی به صورت چکه های پی در پی، ترکیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپسیدن
تصویر چپسیدن
چسبیدن، متصل شدن و پیوستن چیزی به چیز دیگر با ماده ای چسبناک، چیزی را محکم به دست گرفتن، محکم پیوستن به کسی یا چیزی، مطلوب و دلپذیر بودن
فرهنگ فارسی عمید
(گُ کَ / کِ دَ)
بر وزن و معنی چسبیدن است، اعم از آنکه چیزی را به چیزی بچسبانند، یا کسی خود را به کسی وابندد. (برهان). مقلوب چسپیدن است. (آنندراج). و آنرا چفسیدن نیز گفته اند، چه ’با’ و ’فا’ بیکدیگر بدل شود. (آنندراج). چسپیدن و چفسیدن و ملصق شدن. (ناظم الاطباء). سخت بهم پیوستن، چنانکه قسمتی از چیزی در قسمتی از چیز دیگر درشود. بهم چسپیدن، به کسی خود را وابستن. (ناظم الاطباء) ، میل کردن. تمایل. رجوع به چسبیدن و چفسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ گِ رِتَ نِ)
بمعنی چسبیدن است خواه چیزی را بچیزی بچسبانند و خواه بدست محکم بگیرند. (برهان). بمعنی چسبیدن. (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری) (رشیدی). چسپیدن و ملصق شدن و پیوستن. (ناظم الاطباء). مبدل چسپیدن است. (فرهنگ نظام). چپسیدن و چسپیدن. ملصق شدن. دوسیدن. بشلیدن. التصاق. التزاق. التساق. و رجوع به چپسیدن و چسپیدن شود:
درفناها این بقاها دیده ای
بر بقای جسم خود چفسیده ای.
مولوی.
تو زآبی دان و هم برآب چفس
چونکه داری آب از آتش متفس.
مولوی (از انجمن آرا).
سعی در تنقیص قدر خویش کرد
هرکه کرد اهمال در تکمیل نفس
بارها ای نفس نافرمان شوم
گفتمت از حرص بر دنیا مچفس.
ابن یمین (از انجمن آرا).
و رجوع به چپسیدن و چسبیدن و چسپیدن شود، میل کردن و منحرف شدن از راست: پس چون از آتش سخن بتفسید و از جادۀ آزرم بچفسید. (مقامات حمیدی).
- برچفسیدن، بمعنی پیوستن و متصل شدن بچیزی یا کسی: مرا اﷲ می آرد و میبرد هر زمانی، گوئی من به اﷲ برچفسیده ام. (کتاب المعارف).
تو ز طفلی چون سببها دیده ای
در سبب از جهل برچفسیده ای.
مولوی.
از خیال دشمن و تصویر اوست
که تو بر چفسیده ای بر یار و دوست.
مولوی.
- فروچفسیدن به چیزی، بمعنی سخت و محکم گرفتن آنچیز را: با تاج سرخ و به هر دو دست بر شمشیر فروچفسیده. (مجمل التواریخ والقصص). و بدست چپ بر قبضۀ شمشیر فروچفسیده. (مجمل التواریخ والقصص)
لغت نامه دهخدا
(گُ لو لَ / لِ کَ دَ)
چس دادن. فسوه دادن. تس دادن. باد بیصدا و بدبوی از مقعد برون دادن. رجوع به چس و چس دادن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ وَ دَ)
چسبیدن. اعم از آنکه چیزی بچیزی بچسبد یا بدست محکم بگیرند. (برهان). چسبیدن است و آنرا چفسیدن نیز گویند. (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ ضیاء). چسبیدن وملصق گشتن. (ناظم الاطباء). چسبیدن که چفسیدن هم گویند. (یادداشت مؤلف). چسبیدن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(گُ نُ / نِ / نَ دَ)
مقلوب چسبیدن، و آنرا چفسیدن نیز گفته اند، چه ’با’ و ’فا’ بیکدیگر بدل شوند. (انجمن آرا). رجوع به چسبیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از چسیدن
تصویر چسیدن
چس دادن فسوه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکیدن
تصویر چکیدن
اندک ریخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چفسیدن
تصویر چفسیدن
ملصق شدن پیوست، میل کردن منحرف شدن (از راه راست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوسیدن
تصویر چوسیدن
چسبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکیدن
تصویر چکیدن
((چِ دَ))
چکه چکه آمدن آب از جایی یا چیزی، چکاندن، پاره شدن، ترکیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چکیدن
تصویر چکیدن
يقطر
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از چکیدن
تصویر چکیدن
Drip, Trickle
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از چکیدن
تصویر چکیدن
goutter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از چکیدن
تصویر چکیدن
떨어지다 , 똑똑 떨어지다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از چکیدن
تصویر چکیدن
ポタポタ垂れる , 滴る
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از چکیدن
تصویر چکیدن
ফোঁটা পড়া , টপকানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از چکیدن
تصویر چکیدن
damlamak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از چکیدن
تصویر چکیدن
kudondoka, kumwaga
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از چکیدن
تصویر چکیدن
टपकाना , टपकना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از چکیدن
تصویر چکیدن
ٹپکنا , ٹپکنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از چکیدن
تصویر چکیدن
לטפטף , לטפטף
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از چکیدن
تصویر چکیدن
gotear
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از چکیدن
تصویر چکیدن
menetes
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از چکیدن
تصویر چکیدن
หยด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از چکیدن
تصویر چکیدن
druppelen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از چکیدن
تصویر چکیدن
gocciolare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از چکیدن
تصویر چکیدن
gotejar, pingar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از چکیدن
تصویر چکیدن
kapać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از چکیدن
تصویر چکیدن
капати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از چکیدن
تصویر چکیدن
tropfen, tröpfeln
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چکیدن
تصویر چکیدن
капать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چکیدن
تصویر چکیدن
滴 , 滴下
دیکشنری فارسی به چینی