جدول جو
جدول جو

معنی چکره - جستجوی لغت در جدول جو

چکره
چکّه، قطره، آب اندک که از جایی یا چیزی بچکد، مقدار کمی از مایع مثلاً یک چکه آب نمانده بود، برای مثال هفت دریا اندرو یک قطره ای / جمله هستی ها ز موجش چکره ای (مولوی - ۷۴۸)
تصویری از چکره
تصویر چکره
فرهنگ فارسی عمید
چکره
(چَ رَ / رِ)
قطره و ریزه های آب که وقت ریختن آب از جایی، آنهابر اطراف و جوانب بجهند و آن را به عربی ’رشحه’ خوانند. (برهان). قطره ریزه را گویند که از ریختن آب بجهد و آن را به تازی رشحه خوانند. (جهانگیری). قطره ریزه که از آب جهد و آن را به عربی رشحه گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) (از رشیدی). قطره و رشحه یعنی ترشح آب و جز آن بر اطراف و جوانب. (ناظم الاطباء). به معنی رشحه یعنی آبی که قطره قطره بچکد. (غیاث). مرادف چکله. (از انجمن آرا) (آنندراج) (از رشیدی). در این ایام بین العوام به چکه معروف است. (انجمن آرا). (آنندراج). پشینگ (در اصطلاح اهالی خراسان) :
هفت دریا اندر او یک قطره ای
جملۀ هستی ز موجش چکره ای.
مولوی (از انجمن آرا).
و رجوع به چکله و چکه شود، مطلق آنچه از چیزی بچکد. (برهان). و رجوع به چکله شود، حباب و کف آب و جز آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
چکره
قطره آب رشحه، حباب کف آب
تصویری از چکره
تصویر چکره
فرهنگ لغت هوشیار
چکره
((چَ کَ رِ))
قطره آب، رشحه، حباب، کف آب
تصویری از چکره
تصویر چکره
فرهنگ فارسی معین
چکره
فاصله ی بین زانو تا انتهای ران، فاصله ی زانو و مچ پا
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چهره
تصویر چهره
(دخترانه)
صورت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چکسه
تصویر چکسه
کاغذی که عطار در آن مشک و عنبر یا داروی دیگر می پیچد، کاغذ در هم پیچیده و مچاله شده، برای مثال بنشست و یکی کاغذکی چکسه برون کرد / حاصل شده از کدیه به جوجو نه به مثقال (انوری - ۶۷۱)
چکس، نشیمن باز و شاهین، لانه و آشیانه ای که برای پرندگان شکاری درست می کنند، برای مثال عنان به مرکب توسن مده مگر به حساب / به چکسه بازنیاید چو اوج گیرد باز (نزاری - رشیدی - چکسه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاره
تصویر چاره
علاج، درمان
تدبیر، گزیر
مکر، حیله، فریب، دویل، دلام، ستاوه، احتیال، خدعه، روغان، تزویر، قلّاشی، دغلی، کلک، تنبل، گول، نیرنگ، ترفند، خاتوله، شید، اشکیل، حقّه، دستان، ریو، گربه شانی، کید، غدر، شکیل، نارو، ترب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکره
تصویر مکره
ویژگی کسی که کراهتاً به کاری می پردازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چیره
تصویر چیره
غالب، مسلط، مستولی، ماهر
دستار، دستاری که بر سر بپیچند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چکری
تصویر چکری
ریواس، گیاهی علفی و پایا با ساقه های نازک سفید و ترش مزه که مصرف خوراکی دارد، زرنیله، ریواج، ریباس، رواس، برای مثال در قهستان به نام دولت تو / شاید ار قند آید از چکری (شمس فخری - مجمع الفرس - چکری)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چکنه
تصویر چکنه
خرده مالک، آب، ملک یا گله ای که چند مالک داشته باشد، گله ای که هر یک از روستاییان چند گوسفند در آن داشته باشند، چوپانی که گلۀ گوسفند متعلق به روستاییان را بچراند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چکمه
تصویر چکمه
نوعی کفش ساقه بلند که ساقۀ آن تا زیر زانو می رسد، موزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکره
تصویر شکره
هر مرغ شکاری مانند باز، شاهین و عقاب، شکاری، شکار کننده، برای مثال با غلامان و آلت شکره / کرد کار شکار و کار سره (عنصری - ۳۶۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چکاره
تصویر چکاره
چه کار و عامل کدام عمل و شاغل کدام شغل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکره
تصویر عکره
گله شتر از پنجاه تا سد، بن زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فکره
تصویر فکره
فکرت در فارسی بوشا اندیشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکره
تصویر شکره
شکارچی، شکار کننده، صید
فرهنگ لغت هوشیار
شلمه شلمک از گیاهان، جمع ساکر، ماندابها کاسه گلی، پیاله ایست که مقداری معین جا بگیرد سکرجه
فرهنگ لغت هوشیار
پلیدتر منفورتر زشت تر، جمع اکار (اکاره) برزگران کشاورزان، سهم زارع از محصول، دسترنج یا اجره المثلی که مالک هر گاه بخواهد اجازه زمینی را فسخ کند بابت حق کشت و کار بمستاء جر میدهد. یا عمله و اکراه. کارگران و برزیگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکله
تصویر چکله
قطره آب رشحه، حباب کف آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکرنه
تصویر چکرنه
کاروانک جفتک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکری
تصویر چکری
ریواس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکمه
تصویر چکمه
قسمی پوتین ساقه بلند چرمی، ساقه بلند و کفش مسافر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهره
تصویر چهره
روی صورت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چیره
تصویر چیره
مسلط، پیروز، غالب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاره
تصویر چاره
علاج، درمان، دارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکره
تصویر زکره
خیکچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذکره
تصویر ذکره
آوازه، تیزی در آدمی یا در شمشیر، جمع ذکر، مردان نرینگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکره
تصویر بکره
میکده و میخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکره
تصویر مکره
بیزار نا خوش دارنده اکراه نماینده ناخوش دارنده: (مکره بگه بخل تو باشی و نه مطواع مطواع گه جود تو باشی و نه مکره) (منوچهری د. 90)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهره
تصویر چهره
قیافه، سیما، صورت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چیره
تصویر چیره
مستولی، مسلط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چاره
تصویر چاره
آلترناتیو، علاج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نکره
تصویر نکره
ناشناس، خشن
فرهنگ واژه فارسی سره