جدول جو
جدول جو

معنی چکاوگاه - جستجوی لغت در جدول جو

چکاوگاه
گوشۀ کمان که زه کمان به آن بسته می شود
تصویری از چکاوگاه
تصویر چکاوگاه
فرهنگ فارسی عمید
چکاوگاه(چَ)
جایی است درگوشۀ کمان که گره سه سر با چلۀ کمان در آنجا واقع میشود. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). موضعی است از گوشۀ کمان که گره سر در آنجا واقع شود. (رشیدی). چکاوه گاه و چکاه. و رجوع به چکاوه گاه و چکاه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چکاوه
تصویر چکاوه
(دخترانه)
چکاوک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چراگاه
تصویر چراگاه
جای چریدن حیوانات علف خوار، علفزار، مرتع، چرازار، چراخوٰار، چراخور، چراجای، چرام، چرامین، سبزه زار، مسارح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارگاه
تصویر کارگاه
کارخانه، محل کار، جای کار کردن کارگران
محل انجام کارهای هنری، کنایه از منسوج، پارچه، دار قالی، دکان، برای مثال ز درگه کرمت روی ناامیدی نیست / کجا رود مگس از کارگاه حلوایی (سعدی۲ - ۶۷۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چارگاه
تصویر چارگاه
جای چریدن حیوانات علف خوار
مخفّف واژه چهارگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهارگاه
تصویر چهارگاه
از دستگاه های هفت گانۀ موسیقی ایرانی، از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکارگاه
تصویر شکارگاه
سرزمینی که در آن شکار فراوان باشد، جای شکار کردن، شکارگاه، شکارستان، نخجیرگاه، صیدگاه، متصیّد
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان دلاور بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار، در 31 هزارگزی شمال دشتیاری، کنار راه مالروقصر قند به موج، 250 تن سکنه دارد، آب آن از باران و چاه، محصولش ذرت و حبوبات و لبنیات، شغل اهالی کشاورزی و گله داری، راهش مالرو است، ساکنینش از طایفۀ سردارزائی هستند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
مرتع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). جای چریدن ستور. (ناظم الاطباء). دیولاخ. (حبیش تفلیسی). علفزار. (ناظم الاطباء). چراستان. (محمود بن عمر ربنجنی). مرعی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). جائی که چارپایان علف خوار چرا کنند. جای چریدن علفخواران. چراخوار. چراخور. چراگه. چرامین. مرغزار. مرعاه. لیاق. مرج. اب ّ. مسرح. مسربه. مذاد. (منتهی الارب) : اجایل جائیست اندرو چراگاه و مرغزار و خرگاه بعضی از تبتیان است. (حدود العالم). و (غوریان) گردنده اند بر چراگاه و گیاه خوار، تابستان و زمستان. (حدود العالم). و گردنده اند (قبائل تخس) بزمستان و تابستان بر چراگاه و گیاخوار و مرغزارها. (حدود العالم).
زیکسوی دریای گیلان رهست
چراگاه اسبان و جای نشست.
فردوسی.
چراگاه بگذاشت رخش آن زمان
نیارست رفتن بر پهلوان.
فردوسی.
چراگاه اسبان شود کوه و دشت
بآکنده زانپس نبایدگذشت.
فردوسی.
بیاورد گاو ازچراگاه خویش
فراوان گیا برد و بنهاد پیش.
فردوسی.
بچر کت عنبرین بادا چراگاه
بچم کت آهنین بادا مفاصل.
منوچهری.
ملکت چو چراگاه و رعیت رمه باشد
جلاب بود خسرو و دستور شبانست.
منوچهری.
خیز و بصحرای عشق ساز چراگاه ازآنک
بابت رخش تو نیست آخور آخر زمان.
خاقانی.
ابلقی را کآسمان کمتر چراگاه ویست
چند خواهی بست بر خشک آخور آخر زمان.
خاقانی.
در جنت مجلست چراگاه
آهوحرکات احوران را.
خاقانی.
ز چوب زهر چون چوپان خبر داشت
چراگاه گله جای دگر داشت.
نظامی.
چو مینا چراگاهی آمد پدید
که از خرمی سر بمینو کشید.
نظامی.
مرا بارها در حضر دیده ای
ز خیل و چراگاه پرسیده ای.
سعدی (بوستان).
که دانستم از هول باران و سیل
نشاید شدن در چراگاه خیل.
سعدی (بوستان).
رجوع به چراگه و چرامین و چراخوار و مرتع شود، جای کشت و زرع غلات و محلی که آدمیان از آنجا محصول خوراکی خود را بدست آورند. جای بدست آمدن روزی مردمان و روزی خوارگان. محل تغذیۀ آدمیان. جای خوراک خوردن و خوراکی تهیه کردن انسانها. آبشخور آدمیان:
چراگاه مردم برین برفزود
پراکندن تخم و کشت و درود.
فردوسی.
چراگاهشان بارگاه منست
هرآنکس که اندر پناه منست.
فردوسی.
این چراگاه دل و جان سخنگوی تو است
جهد کن تا بجز از دانش و طاعت نچرند
اندرین جای گیاهان زیانکار بسی است
زین چراگاه ازیرا حکما برحذرند.
ناصرخسرو.
پنداشتم که دهر چراگاه من شده است
تا خود ستوروار مر او راچرا شدم.
ناصرخسرو.
بر سریر نیاز میغلطم
بر چراگاه ناز میغلطم.
خاقانی.
صیدگه شاه جهانرا خوش چراگاهست ازآنک
لخلخۀ روحانیان بینی در او بعرالظبا.
خاقانی.
تابش رخسار تو از راه چشم
کرد چراگاه دل از ارغوان.
خاقانی.
نک بپرّانیده ای مرغ مرا
در چراگاه ستم کم کن چرا.
مولوی.
رجوع به چراگه شود
لغت نامه دهخدا
کارگه، محل ساختن چیزها خصوصاً بافتن جامه، (غیاث) (آنندراج)، منسج، چارچوبی که بر آن جامه ای کشند و بر آن نقوش از ابریشم و نخ زرین و سیمین دوزند، دستگاه، کارخانه، طراز، کارگاه شکر، (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)، معمل، جای کار:
صد کارگاه ششتر کرده است باغ لاش
صد کارگاه تبت کرده است دشت طی،
منوچهری،
چنان کارگاه سمرقند شد
زمین از در بلخ تا خاوران
در و بام و دیوار آن کارگاه
چنان زنگیانند کاغذگران،
منوچهری،
همه شهر از آذین دیبا و ساز
بیاراست چون کارگاه طراز،
(گرشاسب نامه ص 206)،
و مثال بر آمدن و بازفرود آمدن این بخارها و رطوبتها همچون کارگاه گلابگیران است که عرق گل بقوت آتش ببالا بر آید و اندرسه دیگ گلاب گرد آید چون بسیار گردد بدان منفذ که فروسوی اوست فرود آید، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، و بخارا را کارگاهی بوده است میان حصار و شهرستان نزدیک مسجد جامع ودر وی بساط و شادروانها بافتندی، (تاریخ بخارا ص 24)،
از پی کاهش هوا بر کارگاه اعتدال
مهره ای بر روی این دیبای سقلاطون زده است،
اثیرالدین اخسیکتی (از آنندراج)،
گوئی ترا به رشتۀ زرین آفتاب
نساج کارگاه فلک بافت پود و تار،
خاقانی،
از جنس کارگاه نشابور و کار روم
بر من خراج روم و نشابور خوار کرد،
خاقانی،
به عملگاه آمل هر سال بیست و پنجهزار من بورک و قند و نبات و شکر سپید حاصل بودی و بدابوهی پانزده هزارمن واز خوزستان، محمد خوزی و علی خوزی گفتند و کارگاههاو شکرخانه ها بحکم ایشان بودی، (تاریخ طبرستان)،
امیدم چنانست ازین بارگاه
که چون من شوم دور ازین کارگاه،
نظامی،
خوشتراز صد نگار خانه چین
نقش آن کارگاه دست گزین،
نظامی،
چو نقش کارگاه رومیت هست
زرومی کار از من دور کن دست،
نظامی،
چون ز حسرت رست و باز آمد براه
دید برده دزد رخت از کارگاه،
مولوی،
بوریاباف اگر چه بافنده ست
نبرندش به کارگاه حریر،
سعدی (گلستان)،
بارگاه زاهدان درهم نورد
کارگاه صوفیان درهم شکن،
سعدی،
بیا که پردۀ گلریز هفت خانه چشم
کشیده ایم به تحریر کارگاه خیال،
حافظ،
نقش خیال روی تو تا وقت صبحدم
بر کارگاه دیدۀ بیخواب میزدم،
حافظ،
خیال نقش تو در کارگاه دیده کشیدم
بصورت تو نگاری ندیدم و نشنیدم،
حافظ،
، مجازاً به دنیا، جهان و گیتی اطلاق شود و غالباً به اضافت آید:
بارگاه تو کارگاه وجود
پایگاه تو پیشگاه صدور،
مسعودسعد،
کارگاهی ز بهر من کردی
شب و روز از برای من بر کار،
مسعودسعد،
برآرندۀ سقف این بارگاه
نگارندۀ نقش این کارگاه،
نظامی،
ز کارگاه قضا بر درخت پوشانند
قبای سبز که تاراج کرده بود خزان،
سعدی،
چه چیز است این کارگاه بلند
یکی شاددل زو یکی مستمند،
(از صحاح الفرس در ذیل لغت مستمند)،
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سرآید
ناخوانده نقش مقصوداز کارگاه هستی،
حافظ،
- کارگاه پروسواس، کنایه از دنیا،
، دکان و کارخانه و پیشه گاه، (ناظم الاطباء)،
- کارگاه جولا، محاکه،
- کارگاه دیبا، طراز،
- کارگاه روغن، مدهنه، تنگ گاه،
- کارگاه نبرد، میدان جنگ
لغت نامه دهخدا
(وَ)
منسوب به خاندان کاوه. (لغات شاهنامه).
- قارن کاوگان، قارن پسر کاوه:
سپهدار چون قارن کاوگان
بپیش سپاه اندرون آوکان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
چهارگاه، نام شعبه ای از موسیقی، (غیاث)، اصطلاحی در موسیقی، مقامی از موسیقی، اسم آهنگی از موسیقی، نام دستگاهی در موسیقی ایرانی، نام یکی از آهنگ های موسیقی ایران، کنایه باشد ازکالبد عنصری که مرکب از اربعه عناصر است، (غیاث)
قلب چراگاه، (آنندراج) :
به خشتی نقش صد اژدر نمودی
مقام چارگاه خر نمودی،
فوقی (در تعریف نقاشی فرهاد از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان تیکوه بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج که در 42 هزارگزی شمال باختر دیواندره و یک هزارگزی شمال شوسه دیواندره به سقز واقع شده، کوهستانی و سردسیر است و 84 تن سکنه دارد، آبش از چشمه و محصولش غلات و حبوبات و پشم میباشد، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
نام محلی کنار راه تهران به شاهی میان زیر آب و چاکسر و در 207700 گزی تهران واقع شده است
لغت نامه دهخدا
(عَ)
با یکدیگر دشنام دادن. (تاج المصادر بیهقی). همدیگر را دشنام دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جای بودن. منزل. منزلگاه: از او درخواستند که در آن نواحی مکانگاه ایشان معین کند. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 14)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
محل شکار. جای صید کردن. آنجا که صید فراوان باشد. نخجیرگاه. (فرهنگ فارسی معین). صیدگاه. نخجیرگه. (یادداشت مؤلف). نخجیرگاه و ناحیه ای که در آن صید میکنند و محل صید. (ناظم الاطباء). شکارستان:
با غلامان و آلت شکره
کرد کار شکارگاه سره.
عنصری.
احمد (سامانی) را به شکارگاه بکشتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 101). برنشست روزهای سخت صعب سرد... و به شکارگاه رفت. (تاریخ بیهقی). در سواری و انواع سلاح کار فرمودن و میدان و شکارگاه چنان یافت که هیچکس به گرد او نمیرسید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 86). باز مونس شکارگاه ملوک است. (نوروزنامه). توتل روزی به شکارگاه فرودآمد. (مجمل التواریخ و القصص). و سیف را غلامانش به شکارگاه اندر بکشتند. (مجمل التواریخ و القصص). این شکارگاه من است. (کلیله و دمنه).
تا در شکارگاه بتان عاشقی به لب
باشد شکرشکار چه پنهان چه آشکار.
سوزنی.
روزی اندر شکارگاه یمن
با دلیران آن دیار و دمن.
نظامی.
در طرف چنان شکارگاهی
خرسند شده به گرد راهی.
نظامی.
انوشیروان عادل در شکارگاهی صیدی کباب میکرد. (گلستان). یکی از ملوک با تنی چند از خاصان در شکارگاهی به زمستان از عمارت دور افتاد. (گلستان).
شکارگاه معانی است کنج خلوت من
زه کمان شکارم کمند وحدت من.
کلیم کاشانی (از آنندراج).
، تصویر نخجیر و نخجیرگاه در روی دف. شکارستان:
از حیوان شکارگاه دف آواز
تهنیت شاه را مدام برآمد.
خاقانی.
و رجوع به شکارستان شود
لغت نامه دهخدا
(چَ وَ / وِ)
به معنی چکاوگاه است و آن جایی باشد در گوشۀ کمان که گره سه سر یا چله در آنجا واقعمی شود. (برهان). به همان معنی چکاوگاه است. (از رشیدی) (ناظم الاطباء). و رجوع به چکاوگاه و چکاه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد. در 36هزارگزی جنوب مهاباد و 4هزارگزی خاور شوسۀ مهاباد به سردشت واقع است کوهستانی و معتدل است، 216 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات، توتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
یکی از دستگاههای موسیقی ایرانی است. دستگاهی است بسیار قدیم و اصیل. این دستگاه جنبۀ پهلوانی و حماسی دارد و حرکت و پیشرفت را میرساند. مقدمۀ آن متین وموقر است و مویه و منصوری آن خون انگیز و مخالف آن شکایت آمیزست. مبارک باد، آواز محلی شاد و پرجنبش که درسراسر ایران در جشن های عروسی با هلهله و شادی می خوانند، در این دستگاه ساخته شده است و فواصل پی در پی و درجات آن از مایۀ ’دو’ بدین ترتیب است: ب. ب. + ط. ج. ط. ب. ب. + ط. ج. گوشه های دیگر این دستگاه عبارتند از: بدر، زابل، بسته نگار، مویه، حصار، پس حصار، معربد، مخالف، مغلوب، دوبیتی، کرشمه، حزین، خزان، حدی، ارجوزه، منصوری، ساربانک، پرپرستوک، شهرآشوب، حاشیه، لزگی، کنایه از کالبد عنصری باشد که از چهار عنصر ترکیب یافته است. (از آنندراج)
خانه چهارم نرد که برای برگرفتن یک مهره از آن چهار خال کعبتین باید. چهارخان. چارخان. رجوع به شش گاه و یک گاه شود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چکاوه
تصویر چکاوه
جل، نوایی از موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارگاه
تصویر چارگاه
چراگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکانگاه
تصویر مکانگاه
مکان جای باشش: (از او در خواستند که در آن نواحی مکان گاه ایشان معین کند) (سلجوقنامه ظهیری. چا. خاور 14) توضیح} مکان {خود اسم مکان است و احتیاجی به پسوند مکان ندارد ولی در فارسی ازین نوع مستعمل است مانند: معبد جای
فرهنگ لغت هوشیار
محل ساختن چیزها مخصوصاً بافتن جامه، چارچوبی که بر آن جامه کشند، طراز، آنجا که کاری کنند، هر جا که چیزها در آن سازند، میدان جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چراگاه
تصویر چراگاه
جای چریدن حیوانات علفخوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهارگاه
تصویر چهارگاه
یکی از هفت دستگاه موسیقی ایرانی که جنبه حماسی و پهلوانی دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارگاه
تصویر کارگاه
محل ساختن چیزها، جای کار کردن کارگران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکارگاه
تصویر شکارگاه
محل شکار، جای صید کردن، نخجیرگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چراگاه
تصویر چراگاه
((چَ))
جای چریدن حیوانات علفخوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارگاه
تصویر کارگاه
آتلیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چراگاه
تصویر چراگاه
مرتع
فرهنگ واژه فارسی سره
باده، چراخور، چراگه، چرام، چرامین، علف چرا، راود، علفزار، کشتزار، کنام، مرتع، مرغ، مرغزار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آتلیه، کارخانه، نگارخانه، کارگه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صیدگاه، نخجیرگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
۱ـ دیدن یک کارگاه در خواب، علامت آن است که دشمنان طرحهای شما را نابود خواهند ساخت. ، ۲ـ دیدن کارگاهی بزرگ در خواب، علامت آن است که در محیط کار خود فعالیت فوق العاده ای از خود نشان خواهید داد. .
فرهنگ جامع تعبیر خواب