جدول جو
جدول جو

معنی چراگاه

چراگاه
جای چریدن حیوانات علف خوار، علفزار، مرتع، چرازار، چراخوٰار، چراخور، چراجای، چرام، چرامین، سبزه زار، مسارح
تصویری از چراگاه
تصویر چراگاه
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با چراگاه

چراگاه

چراگاه
مرتع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). جای چریدن ستور. (ناظم الاطباء). دیولاخ. (حبیش تفلیسی). علفزار. (ناظم الاطباء). چراستان. (محمود بن عمر ربنجنی). مرعی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). جائی که چارپایان علف خوار چرا کنند. جای چریدن علفخواران. چراخوار. چراخور. چراگه. چرامین. مرغزار. مرعاه. لیاق. مرج. اَب ّ. مَسْرَح. مَسرَبَه. مَذاد. (منتهی الارب) : اجایل جائیست اندرو چراگاه و مرغزار و خرگاه بعضی از تبتیان است. (حدود العالم). و (غوریان) گردنده اند بر چراگاه و گیاه خوار، تابستان و زمستان. (حدود العالم). و گردنده اند (قبائل تخس) بزمستان و تابستان بر چراگاه و گیاخوار و مرغزارها. (حدود العالم).
زیکسوی دریای گیلان رهست
چراگاه اسبان و جای نشست.
فردوسی.
چراگاه بگذاشت رخش آن زمان
نیارست رفتن بر پهلوان.
فردوسی.
چراگاه اسبان شود کوه و دشت
بآکنده زانپس نبایدگذشت.
فردوسی.
بیاورد گاو ازچراگاه خویش
فراوان گیا برد و بنهاد پیش.
فردوسی.
بچر کت عنبرین بادا چراگاه
بچم کت آهنین بادا مفاصل.
منوچهری.
ملکت چو چراگاه و رعیت رمه باشد
جلاب بود خسرو و دستور شبانست.
منوچهری.
خیز و بصحرای عشق ساز چراگاه ازآنک
بابت رخش تو نیست آخور آخر زمان.
خاقانی.
ابلقی را کآسمان کمتر چراگاه ویست
چند خواهی بست بر خشک آخور آخر زمان.
خاقانی.
در جنت مجلست چراگاه
آهوحرکات احوران را.
خاقانی.
ز چوب زهر چون چوپان خبر داشت
چراگاه گله جای دگر داشت.
نظامی.
چو مینا چراگاهی آمد پدید
که از خرمی سر بمینو کشید.
نظامی.
مرا بارها در حضر دیده ای
ز خیل و چراگاه پرسیده ای.
سعدی (بوستان).
که دانستم از هول باران و سیل
نشاید شدن در چراگاه خیل.
سعدی (بوستان).
رجوع به چراگه و چرامین و چراخوار و مرتع شود، جای کشت و زرع غلات و محلی که آدمیان از آنجا محصول خوراکی خود را بدست آورند. جای بدست آمدن روزی مردمان و روزی خوارگان. محل تغذیۀ آدمیان. جای خوراک خوردن و خوراکی تهیه کردن انسانها. آبشخور آدمیان:
چراگاه مردم برین برفزود
پراکندن تخم و کشت و درود.
فردوسی.
چراگاهشان بارگاه منست
هرآنکس که اندر پناه منست.
فردوسی.
این چراگاه دل و جان سخنگوی تو است
جهد کن تا بجز از دانش و طاعت نچرند
اندرین جای گیاهان زیانکار بسی است
زین چراگاه ازیرا حکما برحذرند.
ناصرخسرو.
پنداشتم که دهر چراگاه من شده است
تا خود ستوروار مر او راچرا شدم.
ناصرخسرو.
بر سریر نیاز میغلطم
بر چراگاه ناز میغلطم.
خاقانی.
صیدگه شاه جهانرا خوش چراگاهست ازآنک
لخلخۀ روحانیان بینی در او بَعرالظبا.
خاقانی.
تابش رخسار تو از راه چشم
کرد چراگاه دل از ارغوان.
خاقانی.
نک بپرّانیده ای مرغ مرا
در چراگاه ستم کم کن چرا.
مولوی.
رجوع به چراگه شود
لغت نامه دهخدا

چراگاه

چراگاه
باده، چراخور، چراگه، چرام، چرامین، علف چرا، راود، علفزار، کشتزار، کنام، مرتع، مرغ، مرغزار
فرهنگ واژه مترادف متضاد

چرخگاه

چرخگاه
کنایه از حلقۀ سماع. (آنندراج). دایره ای که درویشان در حین رقص بر دور آن میگردند. (ناظم الاطباء) :
به پهلو درافتاده از چرخگاه
زند چرخ خوابیده چون چرخ چاه.
ملاطغرا (در هجو شیخ ریائی، از آنندراج).
، جای رقصیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

چراگان

چراگان
ده کوچکی است از دهستان پیشین بخش راسک شهرستان ایرانشهر که در یک هزارگزی باختر راسک کنار راه سرباز به پیشین واقع شده و30 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا