جدول جو
جدول جو

معنی چکامه - جستجوی لغت در جدول جو

چکامه
(دخترانه)
شعر به ویژه قصیده
تصویری از چکامه
تصویر چکامه
فرهنگ نامهای ایرانی
چکامه
شعر، قصیده، چامه
تصویری از چکامه
تصویر چکامه
فرهنگ فارسی عمید
چکامه
(چَ مَ / مِ)
قصیده را گویند وآن مطلعی است با ابیات متوازنۀ متشارکه در قافیه وردیف زیاده برهفده بیت، مبتنی بر هفت شرط چنانکه نزد اهل این صنعت مبین است. (برهان). شعر و قصیده است. (انجمن آرا) (آنندراج). قصیده و چغامه. (ناظم الاطباء). چامه و سرواد و شعر و سرود و چگامه:
اگر قبول ملک افتد این چکامۀ نغز
به آب سیم نگارمش بر صحیفۀ زر.
قاآنی.
رجوع به سرواد و چامه و چگامه و قصیده شود
لغت نامه دهخدا
چکامه
شعر و قصیده را گویند و آن مطلعی است با ابیات متوازنه، متشارکه در قافیه و ردیف زیاده بر هفده بیت، مبتنی بر هفت شرط، چنانچه نزد اهل این صنعت مبین است
فرهنگ لغت هوشیار
چکامه
((چَ مِ))
قصیده، شعر، چغامه
تصویری از چکامه
تصویر چکامه
فرهنگ فارسی معین
چکامه
قصیده
تصویری از چکامه
تصویر چکامه
فرهنگ واژه فارسی سره
چکامه
ترانه، چامه، شعر، قصیده
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چکاوه
تصویر چکاوه
(دخترانه)
چکاوک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چغامه
تصویر چغامه
چکامه، شعر، قصیده، چامه
فرهنگ فارسی عمید
(چَ شَ / شِ)
خارپشت را گویند. (از برهان) (از انجمن آرا). خارپشت. (ناظم الاطباء). چکاسه و ریکاسه و سیخول. و رجوع به چکاسه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ گَ / گِ)
چوب گنده ای که پس در اندازند. (ناظم الاطباء). چکابه. چنبه
لغت نامه دهخدا
(چِ لَ / لِ)
قطرات و قطره ها. (ناظم الاطباء). چکه ها. چیکله ها. (در تداول روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه)
لغت نامه دهخدا
(چَ نَ / نِ)
بمعنی چغانه است. (اوبهی) ، چکّه. لکّه:
پر مکن جام ای صنم امشب چو دوش
کت همه جامه چکانه برچکید.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(چَ وَ / وِ)
چکاوک است که به عربی قبره خوانند. (برهان). مرادف چکاو و چکاوک. (از جهانگیری) (از رشیدی) (از انجمن آرا) (آنندراج). چکاوک و قبره. (ناظم الاطباء). علعل و علعل و علعال. (منتهی الارب) :
بر فرق سر نرگس تر زرد کلاه
بر فرق سر چکاوه یک مشت گیاه.
منوچهری.
رجوع به چکاو و چکاوک شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ /مِ)
قبالۀ اراضی و فهرستی که دارای حدود و اراضی است و فرمان ملکیت املاک خالصۀ دیوان که به کسی داده شود. (ناظم الاطباء). و رجوع به چک شود
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ / مِ)
قصیدۀ شعر باشد. (فرهنگ اسدی). سرواد و چغامه و چکامه. (از فرهنگ اسدی چ اقبال حاشیۀ ص 107) قصیدۀ شعر را گویند. (برهان). قصیده را گویند و آن را چغامه نیز خوانند. (جهانگیری). قصیده که آن را چغامه نیز گویند. (رشیدی). همان چغامه و چامه است که قصیده باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). قصیده و چکامه و چغامه. (ناظم الاطباء) :
چوگردد آگه خواجه زحال نامۀ من
به شهریار رساند سبک چگامۀ من.
ابوالمثل (از فرهنگ اسدی).
بدین حال افزون بود کرد نامه
که معینش در بود و لفظش چگامه.
ابو المثل (از فرهنگ اسدی).
همه پوچ و همه خام و همه سست
معانی از چگامه تا بساوند.
لبیبی (از جهانگیری).
رجوع به چامه و چغامه و چکامه و سرواد و قصیده شود
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ / مِ)
سرواد و شعر و چکامه. (فرهنگ اسدی ذیل لغت سرواد حاشیۀ ص 107) قصیده را گویند و آن بیتی چند باشد متوازیۀ متشارکه در ردیف و قافیه. مبتنی بر مطلعی و گریز و شرطیه زیاده بر هفده بیت. (برهان). بمعنی قصیده و شعر. (انجمن آرا) (آنندراج). به اصطلاح عروض، قصیده یعنی بیتی چند متوازی و مشترک در ردیف و قافیه. و دارای مطلعو گریز و شرطیه و زیاده بر هفده بیت. (ناظم الاطباء). مبدل چگامه. (فرهنگ نظام). قصیده و چکامه و چگامه. نوعی از اقسام شعر که در اصطلاح عروضی قصیده و چکامه نیز گویند. و رجوع به چکامه و چگامه و قصیده شود
لغت نامه دهخدا
(ثُ مَ)
نام شهری است در زمین عقیل. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(تَ صَنْ نُ)
رجوع به حکامت شود
لغت نامه دهخدا
(چَ تِ)
ده کوچکی است از دهستان نشتای شهرستان شهسوار که در 16 هزارگزی جنوب خاوری شهسوار و سه هزارگزی جنوب راه شوسۀ شهسوار به چالوس واقع است و 20 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(چَ سَ / سِ)
خارپشت را گویند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). خارپشت راگویند و آن را ریکاسه و سیخول نیز نامند و بزبان (؟) تشی و به هندی ساهی و به زبان گیلان خورده خوانند وآن جانوری است که بر پشتش خارهای ابلق باشد مانند دوک و چون کسی قصد گرفتن کند چنان بدن خود را در هم فشارد که خارها از بدنش جدا شود و به آن کس خورد. (جهانگیری). خارپشت. (ناظم الاطباء). چکاشه. سنقره و ’سنقره کل’. (در اصطلاح روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). بزنقره در تداول اهالی خراسان. و رجوع به چکاشه و ریکاسه و سیخول و خارپشت شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ / مِ)
اکامه. غذایی که از رودۀ گوسفند سازند و آنرا از گوشت و مصالح پر و آکنده می کنند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ / دِ)
بمعنی چکاد است که تارک سر باشد. (برهان). تارک سر. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (رشیدی). فرق سر. (ناظم الاطباء). چکاد و چکاه و میان سر:
نخستین پیش میدان شد پیاده
قدم غرقه در آهن تا چکاده.
شیخ عطار (از انجمن آرا).
و رجوع به چکاد و چکاه شود، بالای پیشانی. (برهان). برآمدگی پیشانی. (ناظم الاطباء). و رجوع به چکاد شود، سر کوه. (برهان). قلۀ کوه خصوصاً. (رشیدی). قلۀ کوه. (ناظم الاطباء). و رجوع به چکاد شود، سپر باشد که ترکان قلخان گویند. (برهان). سپر. (جهانگیری) (ناظم الاطباء). و رجوع به چکاد شود
لغت نامه دهخدا
(لَ مَ / مِ)
رودۀ گوسفند را گویند که آن را با گوشت و نخود و مصالح پر کرده و پخته باشند و آن را به عربی عصیب خوانند. (برهان). چرغند. لکانه. (جهانگیری) ، شرم مردم. (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ)
از ’ک وم’، زن گائیده. (منتهی الارب) (آنندراج). منکوحه و زن نکاح کرده شده. (ناظم الاطباء). زن منکوحه، و برخلاف قیاس ساخته شده. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چغامه
تصویر چغامه
شعر، قصیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکاده
تصویر چکاده
تارک سر بالای سر فرق سر، بالای پیشانی جبنه، سر کوه قله، سپر جنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکاره
تصویر چکاره
چه کار و عامل کدام عمل و شاغل کدام شغل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکاله
تصویر چکاله
چکه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکاوه
تصویر چکاوه
جل، نوایی از موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
قباله اراضی و املاک، فهرستی که حدود اراضی و املاک در آن ثبت شده، فرمان ملکیت املاک خالصه دیوان که بکسی داده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چگامه
تصویر چگامه
توضیح برای مرکبات این کلمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چغامه
تصویر چغامه
((چَ مِ))
قصیده، شعر، چکامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چکنامه
تصویر چکنامه
((چَ مِ یا مَ))
قباله اراضی و املاک، فهرستی که حدود اراضی و املاک در آن ثبت شده، فرمان ملکیت املاک خالصه دیوان که به کسی داده شود
فرهنگ فارسی معین
شکاف، درز
فرهنگ گویش مازندرانی