جدول جو
جدول جو

معنی چکاب - جستجوی لغت در جدول جو

چکاب
(چَ)
دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد که در 10 هزارگزی شمال خاوری فریمان و4 هزارگزی شمال راه شوسۀ قدیمی مشهد به فریمان واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 318 تن سکنه دارد. آبش از قنات محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
چکاب
اردک ماهی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چکاد
تصویر چکاد
(پسرانه)
بالای کوه، قله
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رکاب
تصویر رکاب
حلقۀ فلزی که به زین اسب آویزان می کنند و هنگام سوار شدن پا در آن می گذارند، مفرد واژۀ رکب
پله مانندی در کنار درشکه، اتومبیل یا اتوبوس که مسافران هنگام سوار شدن و پیاده شدن پا بر آن می گذارند، مفرد واژۀ رکائب
کنایه از اسب سواری، مرکب
نوعی پیالۀ هشت پهلوی بلند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رکاب
تصویر رکاب
راکب ها، سواران، جمع واژۀ راکب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چناب
تصویر چناب
کماج، تختۀ گرد که میانش سوراخ دارد و در سرستون خیمه قرار می دهند، سپندوز، شنگرک، سنگور، بادریسه، سنگرک، کلیچۀ خیمه برای مثال جز در جناب تو نزنم خیمۀ ثنا / گر چرخ در دهان کندم چوب چون چناب (رضی الدین نیشابوری - لغتنامه - چناب)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چکاو
تصویر چکاو
چکاوک، پرنده ای کوچک و خوش آواز شبیه گنجشک با تاج کوچکی بر روی سر
چکوک، چاوک، ژوله، جل، جلک، هوژه، خجو، خاک خسپه، نارو، قبّره، قنبره، برای مثال چو خورشید بر زد سر از برج گاو / ز هامون برآمد خروش چکاو (فردوسی۲ - ۱۳۱۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چکاد
تصویر چکاد
جلو سر، پیش سر، میان سر، تارک، بالای پیشانی، سرچکاد، برای مثال شب وروز غرقه در احسان اویم / که تاجی ست احسان او بر چکادم (سنائی۲ - ۲۰۰)
سرکوه، بالای کوه، قله، برای مثال بیامد دوان دیده بان از چکاد / که آمد ز ایران سواری چو باد (فردوسی - لغت فرس)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکاب
تصویر تکاب
آب باریک، زمینی که آب کم و باریکی در آن جاری باشد، نخ آب، جایی از رود یا دریا که بسیار گود باشد و پا به قعر آن نرسد، ته آب، غرقاب، برای مثال نه مرا با تکاب او پایاب / نه مرا با گشاد او جوشن (ابوالفرج رونی - ۱۲۳)، جنگ، نبرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زکاب
تصویر زکاب
زاک آب، محلول زاک یا زاج، آب سیاه، مرکب سیاه، برای مثال جز تلخ و تیره آب ندیدم در آن زمین / حقا که هیچ باز ندانستم از زکاب (بهرامی - شاعران بی دیوان - ۴۰۴ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نکاب
تصویر نکاب
بهله، دستکش چرمی که در قدیم شکارچیان به دست می کردند برای نگاه داشتن باز بر روی دست، نکاپ، نکاف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چکان
تصویر چکان
چکاندن، چکنده، در حال چکیدن، پسوند متصل به واژه به معنای چکاننده مثلاً قطره چکان، خون چکان
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
دهی از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 36 هزارگزی شمال الیگودرز واقع است. کوهستانی است با هوای معتدل که 504 تن سکنه دارد. آبش از چاه و قنات. محصولش غلات، پنبه و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
چکاوک بود. (فرهنگ اسدی). مرغی است چند گنجشکی و بر سر خوجی دارد و بانگی زند خوش و تازیش قبره است. (فرهنگ اسدی حاشیۀ ص 409). چکاوک بود و چکوک نیز گویند و به تازی قبره گویند. (فرهنگ اسدی حاشیۀ ص 409). همان چکاوک و چکوک است که به تازی قبره گویند، آن مرغی باشد که آواز لطیف کند. (از فرهنگ اسدی چ اقبال حاشیۀ ص 258 ذیل لغت چکوک). پرنده ای است اندکی از گنجشک بزرگتر و خوش آواز هم می شود و او را به عربی ابوالملیح خوانند. (برهان). نام جانوری است پرنده که از گنجشک اندک بزرگتر و خوش آوازتر بود و آن را جل نیز گویند و به تازی قبره و ابوالملیح خوانند و در عراق آن را هوزه نامند. (جهانگیری). نام مرغی است از گنجشک بزرگتر و تاج برسر دارد و آن را به عربی ابوالملیح و قبره میگویند. (انجمن آرا) (آنندراج). مرغی است از گنجشک اندک بزرگتر و خوش آواز بود و به هندی چندول گویند و تاج بر سر دارد و در عراق هوزه و به تازی قبره و ابوالملیح گویند. (رشیدی). مرادف چکاوک و چکاوه. (از جهانگیری) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از رشیدی). چکاوک و ابوالملیح. (ناظم الاطباء). کاکلی. صفرد. قنبره:
چو خورشید برزد سر از برج گاو
ز هامون برآمد خروش چکاو.
فردوسی.
چنین گفت باگیو جنگی تژاو
که تو چون عقابی و من چون چکاو.
فردوسی.
بدانسان که شاهین رباید چکاو
ربود آن گرانمایه تاج تژاو.
فردوسی.
وقت سحرگه چکاو خوش بزند در تکاو
ساعتکی گنج گاو ساعتکی گنج باد.
منوچهری.
کی تواند که همچو ماغ چکاو
بزند غوطه در میانۀ آو.
سنایی (از انجمن آرا).
و رجوع به چکاوک و چکاوه و چغوک و چکوک و قبره و ابوالملیح شود، چغانه را نیز گویند و آن چوبی باشد که میان بشکافند و چند جلاجل بر آن نصب کنند و سر آوازه خوانان بدان اصول نگاهدارند. (برهان). چغانه را نامند. (جهانگیری). به معنی چغانه نیز آورده اند. (انجمن آرا) (آنندراج) (رشیدی). یک نوع سازی که چغانه نیز گویند. (ناظم الاطباء). و رجوع به چغان و چغانه شود، نام نغمه ای است از موسیقی که آن را نوای چکاوک نیز خوانند. (برهان) (جهانگیری) (رشیدی) (ناظم الاطباء). نام نوایی از موسیقی. (انجمن آرا) (آنندراج). نغمه و پرده و آهنگی از موسیقی. و رجوع به چغان و چغانه و چکاوک شود، نوعی از مرغابی هم هست که آن را سرخاب میگویند. (برهان). نوعی از مرغابی و سرخاب. (ناظم الاطباء). و رجوع به چکاوک شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
سر کوه را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). چکاد و چکاده و تیغ کوه و قلۀ کوه. رجوع به چکاد و چکاده شود، میان سر و فرق سر آدمی را نیز گفته اند. (برهان). میان سر و فرق آدمی. (ناظم الاطباء). تارک و چکاد و چکاده و فرق. و رجوع به چکاد و چکاده و تارک شود، موضعی از گوشۀ کمان که گره در آنجا واقع شود. (از انجمن آرا ذیل چکاو) (آنندراج). رجوع به چکاوگاه و چکاوه گاه شود
لغت نامه دهخدا
(چِ)
آب گنده و کثیف. (آنندراج). آب ناپاک و پلید و کثیف و آب آلودۀ به چرک و بچربی. (ناظم الاطباء). آب چرکین. رجوع به چرک شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
به معنی پیشانی باشد که عرب ناصیه گویند. (برهان). پیشانی و ناصیه. (ناظم الاطباء). چکاد و چکاده. و رجوع به چکاد و چکاده شود، قباله نویس و منشورنویس را هم گویند. (برهان). قباله نویس و منشورنویس. (ناظم الاطباء). چک نویس. و رجوع به چک شود، آن را نیز گویندکه در و گوهر سوراخ کند. (برهان). آنکه در و گوهر را سوراخ میکند. (ناظم الاطباء) ، قسمی انگور نامرغوب:
مکن تو فرق ز پیر و جوان که نکند فرق
شکال گرسنه انگور طائفی ز چکاک.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
تصویری از چکاد
تصویر چکاد
فرق سر، میان سر، قله، تارک
فرهنگ لغت هوشیار
مرد بسیار سواری کننده حلقه فلزی که به زین اسب آویزان می کنند که پا در آن بگذارند و سوار شوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکاب
تصویر زکاب
مرکب سیاه که با آن چیز نویسند محلول راگ (زاج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرکاب
تصویر چرکاب
آب ناپاک و کثیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکاو
تصویر چکاو
چکاوک جل، نغمه ایست از موسیقی نوای چکاوک
فرهنگ لغت هوشیار
چکنده، چکاننده. توضیح در ترکیبات نیز بمعنی (چکاننده) آید: قطره چکان خون چکان خوی چکان
فرهنگ لغت هوشیار
زمین آبکند، دره (میان دو کوه)، زمینی که در آن بعضی جا آب فرو رود و از جای دیگر برآید و بعضی جا خشک باشد و در بعضی جاآب ایستاده بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکاب
تصویر عکاب
دود، گرد خاک، وشم دیگ (وشم بخار) جولاه (عنکبوت)
فرهنگ لغت هوشیار
آماس بنا گوش در شتر دستکش پوستی که میر شکاران بر دست کنند تا بتوانند بازو شاهین و جز آنها را در دست گیرند بهله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکاک
تصویر چکاک
قسمی انگور نامرغوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکار
تصویر چکار
مرکب از چه کار و کدام کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکاو
تصویر چکاو
((چَ))
چکاوک، پرنده ای است خوش آواز کمی بزرگتر از گنجشک که بالای سرش تاج کوچکی از پر دارد، جل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چکاد
تصویر چکاد
((چَ))
تارک سر، بالای پیشانی، سر کوه، قله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکاب
تصویر تکاب
((تَ))
زمینی که آب در آن بماند، دره، ته آب، قعر آب، جنگ، نبرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زکاب
تصویر زکاب
((زَ))
مرکب سیاه که با آن چیز نویسند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نکاب
تصویر نکاب
((نِ))
نکاب، نکاف، دستکش پوستی که میرشکاران بر دست کنند تا بتوانند باز و شاهین و جز آن ها را در دست گیرند، بهله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رکاب
تصویر رکاب
((رِ))
حلقه ای فلزی در دو طرف زین که سوار هنگام سوار شدن پا را در آن قرار می دهد، جمع رکب، پله مانندی از فلز در بخش ورودی و خروجی اتوبوس، پا در، بودن حاضر بودن، آماده بودن، گران کردن تند راندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چکاد
تصویر چکاد
قله
فرهنگ واژه فارسی سره