جدول جو
جدول جو

معنی چک - جستجوی لغت در جدول جو

چک
سیلی، ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی، توگوشی، کشیده، لت، تپانچه، کاز، سرچنگ، صفعه
در کشاورزی وسیله ای که با آن خرمن کوفته را بر باد می دهند تا کاه از دانه جدا شود، هسک، افشون، چارشاخ، مشتۀ پنبه زنی
چانه، فک اسفل، زنخدان مثلاً چک و چانه
صدای افتادن قطرۀ آب یا مایع دیگر، بن مضارع چکیدن
چک زدن: سیلی زدن
تصویری از چک
تصویر چک
فرهنگ فارسی عمید
چک
نوشته ای که شخص به وسیلۀ آن از پولی که در بانک یا نزد صراف دارد مبلغی بگیرد یا به کسی حواله می دهد، حواله، قباله، سند، برای مثال به قیصر سپارم همه یک به یک / از این پس نوشته فرستیم و چک (فردوسی - ۸/۱۰۲)، آن بزرگان گر شوندی زنده در ایام او / چک دهندی پیش او بر بندگی و چاکری (امیرمعزی - لغتنامه - چک)
اهل چک، کشوری در اروپا مثلاً شاعر چک
تصویری از چک
تصویر چک
فرهنگ فارسی عمید
چک
زانو، حالتی از نشستن که دو کف پا بر زمین و زانوها در بغل باشد، چمباتمه، برای مثال رای سوی گریختن دارد / دزد کز دورتر نشست به چک (حکاک - شاعران بی دیوان - ۲۸۶)
چوک، پرنده ای شبیه جغد که خود را از درخت آویزان می کند و پی در پی فریاد می کشد، شب آویز، مرغ حق
تصویری از چک
تصویر چک
فرهنگ فارسی عمید
چک
(چَ)
دهی از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند که در 9 هزارگزی شمال باختری درمیان برسر راه شوسۀ بیرجند و درمیان واقع است. جلگه و معتدل است و 120 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات، چغندر و شلغم است. شغل اهالی زراعت و راهش اتومبیل رو است. در شمال خاوری این آبادی شورۀ باروت نیز وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
چک
(چُ)
مخفف چوک است که آلت تناسل باشد. (برهان). آلت تناسل را گویند و آن را چوک و لندو نیمور نیز نامند. (جهانگیری). آلت تناسل و به این معنی مخفف چوک است. (از رشیدی). چول و نره و آلت تناسل. (ناظم الاطباء). آلت تناسلی پسرهای نابالغ. (در اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). چل. (در تداول اهالی مشهد و فیض آباد بخش تربت حیدریه) :
از عیب در دهان تو افسرده خون چو کس
وز غصه آب گشته ز چشمت روان چو چک.
پوربهای جامی (از جهانگیری).
و رجوع به چل و چوک شود، به زبان ترکی امر به زانو زدن بود، یعنی به زانوی در آی. (برهان). زانو و بدین معنی مخفف چوک است. (از رشیدی). زانو. (ناظم الاطباء).
- بچک نشستن، به معنی: چندک زدن و چنباتمه زدن و برسر دو پای نشستن و نظایر اینها:
رای سوی گریختن دارد
دزد کز دورتر نشست بچک.
حکاک (از فرهنگ اسدی).
رجوع به چوک و چک زدن شود
لغت نامه دهخدا
چک
(چِ)
نام تیره ای از نژاد اسلاو. نامی که اسلاوهای بوهم بخود دهند، نام زبانی که مردم بوهم و مراوی و سیلزی بدان تکلم کنند. و رجوع به چکسلواکی شود
لغت نامه دهخدا
چک
مبادله باشد، نوشته ای که شخصی بوسیله آن پولی از بانک بگیرد چکه، قطره انگلیسی از پارسی چک
فرهنگ لغت هوشیار
چک
سخن، کلام
تصویری از چک
تصویر چک
فرهنگ فارسی معین
چک
جیک، یک جانب از چهار جانب بجول، دزد، مقابل پک
تصویری از چک
تصویر چک
فرهنگ فارسی معین
چک
((اِصت.))
چکاچاک. چکاچک. چقاچاق، آواز ضربت تیغ، صدایی که از چیزی برآید مانند شکستن چوب و نی و خوردن چیزی بر چیزی
تصویری از چک
تصویر چک
فرهنگ فارسی معین
چک
گردویی که مغز آن به آسانی برنیاید
تصویری از چک
تصویر چک
فرهنگ فارسی معین
چک
((چَ))
آلتی چوبی چهار شاخه و دسته دار که با آن خرمن کوفته را بر باد می دهند تا کاه از دانه جدا شود، چهارشاخ
تصویری از چک
تصویر چک
فرهنگ فارسی معین
چک
قطره، صدای افتادن قطره آب
تصویری از چک
تصویر چک
فرهنگ فارسی معین
چک
((چُ))
چوک، آلت تناسلی مرد، نره
تصویری از چک
تصویر چک
فرهنگ فارسی معین
چک
فک اسفل، چانه، چک و چانه
تصویری از چک
تصویر چک
فرهنگ فارسی معین
چک
معدوم، نابود
تصویری از چک
تصویر چک
فرهنگ فارسی معین
چک
سیلی، تپانچه
تصویری از چک
تصویر چک
فرهنگ فارسی معین
چک
تپانچه، سیلی، ضربت، کتک، کشیده، برات، حواله، صک، چانه، چکه، بنچاق، سند، قباله، معدوم، نابود
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چک
بلندی قد، پا، زغال افروخته، زغال شعله ور، زغال افروخته ای که تکه های سیاهرنگ.، نوک، بغل، ختنه کردن، ختنه کننده، تپه ی کوچک، پلکان زمینی، مخفف چکمه، چکمه ی نازک و شل، لبه ی کوه، قله ی کوه –چکاد، مخالف، پلکان، زائده، برآمده، صدا، صدای شکستن یا به هم خوردن دو چیز با هم، چابک، چالاک، تیزهوش
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چکاوه
تصویر چکاوه
(دخترانه)
چکاوک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چکاد
تصویر چکاد
(پسرانه)
بالای کوه، قله
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چکاوک
تصویر چکاوک
(دخترانه)
پرنده ای خوش آواز و کمی بزرگ تر از گنجشک که تاج بر سر دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چکامه
تصویر چکامه
(دخترانه)
شعر به ویژه قصیده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چکنویس
تصویر چکنویس
بزات نویس، قباله نویس، مستوفی
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره اسفناجیان و یکی از گونه های گیاه پازی میباشد و دارای انواع متعدد است. چغندر معمولی گیاهی است دو ساله در سال اول مواد غذایی را در ریشه ستبرش اندوخته میکند و در سال دوم گل و بذر میدهد. چغندر معمولی در حدود 2 تا 6 مواد قندی دارد پنجر پنجار. یا چغندر قند. گونه ای از چغندر که برای استفاده از قند ذخیره شده در ریشه اش کشت میشود و در کارخانه های قند سازی قند آنرا استخراج میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
قباله اراضی و املاک، فهرستی که حدود اراضی و املاک در آن ثبت شده، فرمان ملکیت املاک خالصه دیوان که بکسی داده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکن دوزی
تصویر چکن دوزی
عمل چکن وز، جامه و قبایی که زرکش دوزی و بخیه دوزی شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکن دوز
تصویر چکن دوز
کسی که زرکش دوزی و بخیه دوزی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکنده
تصویر چکنده
آنچه که میچکد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکن
تصویر چکن
نوعی از کشیده و زر کش دوزی و بخیه دوزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکامه
تصویر چکامه
قصیده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چکیده
تصویر چکیده
خلاصه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چکید آب
تصویر چکید آب
آب مقطر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چکه
تصویر چکه
قطره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چکاد
تصویر چکاد
قله
فرهنگ واژه فارسی سره