جدول جو
جدول جو

معنی چچول - جستجوی لغت در جدول جو

چچول
تکۀ کوچک گوشت در قسمت فوقانی فرج زنان که در ختنه بریده می شود و اهل تسنن بریدن آن را سنت می دانند، خروسه، کلیتوریس، آلت تناسلی پسر خردسال
فرهنگ فارسی عمید
چچول
قطعه کوچک گوشت میان فرج زن خروسه چچوله چجله، آلت تناسل پسر خردسال
فرهنگ لغت هوشیار
چچول((چُ))
قطعه کوچک گوشت میان فرج زن، چچوله، خروسه، آلت تناسلی پسر خردسال
تصویری از چچول
تصویر چچول
فرهنگ فارسی معین
چچول
خروسه، چچوله، چوچوله
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چول
تصویر چول
بیابان بی آب و علف، جای خالی از آدمی، چولستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاچول
تصویر چاچول
حقه، نیرنگ، مکروفریب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مچول
تصویر مچول
موچول، کوچک و زیبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کچول
تصویر کچول
جنباندن پایین تنه هنگام رقص، رقص کمر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چچو
تصویر چچو
پستان زن یا حیوان ماده
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز، 75 تن سکنه دارد، از چاه مشروب میشود، محصول عمده اش غلات است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است جزء دهستان ماسوله بخش مرکزی شهرستان فومن که در 15هزارگزی باختر فومن، و کنار راه فرعی اتومبیل رو فومن به ماسوله واقع شده. کوهستانی، معتدل و مرطوب است و 122 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه ماسوله، محصولش برنج، ابریشم و لبنیات، شغل اهالی زراعت و بافتن جاجیم و جوراب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
چل، بمعنی صحرا، (یادداشت مؤلف)، بیابان، (جهانگیری)، جای خالی از آدم را گویند، (برهان)، بیابان ریگ زار و جائی که آدمی در او نباشد و کم عبور کند، (آنندراج) (انجمن آرا)، بیابان، صحرای خالی از بشر، (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، بیابان، جائی که آدمی در آنجا نباشد بیابان ریگزار و دور از آدمی، (یادداشت مؤلف) :
گله در چول و غله اندرچال
نتوان داشت چله از سرحال،
اوحدی،
و اکثر اوقات در طواحین و مواضع چول می بود، (مزارات کرمان ص 198)
لغت نامه دهخدا
(چُ)
پستان را گویند اعم از پستان انسان و حیوانات. (برهان) (آنندراج). پستان را گویند و آنرا بهندی ’چوجی’ خوانند. (جهانگیری). پستان آدمی ودیگر جانوران. (ناظم الاطباء). رجوع به پستان شود
لغت نامه دهخدا
(چُ)
برنج نارس (درتداول مردم گیلان). در اصطلاح گیلانیها برنج نارسی که هنوز آمادۀ درو کردن و به مصرف رسانیدن نیست
لغت نامه دهخدا
طرار، چاپچی، حقه باز، شارلاتان و رجوع به طرار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از چول
تصویر چول
صحرای خالی از آدمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چچو
تصویر چچو
پستان (زن یا جانور ماده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چچوله
تصویر چچوله
چچول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاچول
تصویر چاچول
نیرنگ باز، مکر و فریب کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مچول
تصویر مچول
کوچک و ظریف، نامی است از نامهای زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مچول
تصویر مچول
((مُ))
کوچک و ظریف، خوشگل، زیبا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کچول
تصویر کچول
((کَ))
کاچول، جنبانیدن سرین وقت رقص و مسخرگی، کون جنبانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چول
تصویر چول
بیابان، صحرای خالی از بشر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چول
تصویر چول
چل. چر، آلت تناسل نر، نره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چول
تصویر چول
خمیده، منحنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چچو
تصویر چچو
((چُ))
پستان (زن یا جانور ماده)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چتول
تصویر چتول
((چَ وَ))
چتور، یک چهارم بطر مشروب (معادل 125 میلی لیتر)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چاچول
تصویر چاچول
حقه، نیرنگ
فرهنگ فارسی معین
سرمست، نشئه، غمز، قر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گزافه گو، حقه، فریب، کلک، مکر، نیرنگ، تزویر، دورویی، طرار، دزد، حقه باز، شارلاتان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کودن، احمق دیوانه
فرهنگ گویش مازندرانی
ظرفی که روی دوشان گذارند و به عنوان درپوش استفاده شود
فرهنگ گویش مازندرانی
دهاتی، روستایی
فرهنگ گویش مازندرانی
زنبیل دوتایی که توسط چوب به هم متصل شوند، چمباتمه
فرهنگ گویش مازندرانی
هیزم نیم سوخته و مشتعل
فرهنگ گویش مازندرانی