جدول جو
جدول جو

معنی چچو - جستجوی لغت در جدول جو

چچو
پستان زن یا حیوان ماده
تصویری از چچو
تصویر چچو
فرهنگ فارسی عمید
چچو
(چُ)
پستان را گویند اعم از پستان انسان و حیوانات. (برهان) (آنندراج). پستان را گویند و آنرا بهندی ’چوجی’ خوانند. (جهانگیری). پستان آدمی ودیگر جانوران. (ناظم الاطباء). رجوع به پستان شود
لغت نامه دهخدا
چچو
پستان (زن یا جانور ماده)
تصویری از چچو
تصویر چچو
فرهنگ لغت هوشیار
چچو
((چُ))
پستان (زن یا جانور ماده)
تصویری از چچو
تصویر چچو
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چچم
تصویر چچم
شیلم، دانۀ سرخ و تلخ گیاهی که از جو باریک تر است و ضماد آن برای معالجۀ دمل به کار می رود، شیله، چچن، شلمک، شولم، گندم دیوانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چچن
تصویر چچن
شیلم، دانۀ سرخ و تلخ گیاهی که از جو باریک تر است و ضماد آن برای معالجۀ دمل به کار می رود، شیله، چچم، شلمک، شولم، گندم دیوانه
فرهنگ فارسی عمید
تکۀ کوچک گوشت در قسمت فوقانی فرج زنان که در ختنه بریده می شود و اهل تسنن بریدن آن را سنت می دانند، خروسه، کلیتوریس، آلت تناسلی پسر خردسال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چغو
تصویر چغو
جغد، پرنده ای وحشی و حرام گوشت با چهرۀ پهن و چشم های درشت، پاهای بزرگ و منقار خمیده که در برخی از انواع آن در دو طرف سرش دو دسته پر شبیه شاخ قرار دارد، بیشتر در ویرانه ها و غارها به سر می برد و شب ها از لانۀ خود خارج می شود و موش های صحرایی و پرندگان کوچک را شکار می کند به شومی و نحوست معروف است، مرغ حق، آکو، هامه، کول، کلک، کوکن، کلیک، کوف، پسک، بوف، کنگر، شباویز، پژ، مرغ بهمن، مرغ شباویز، مرغ شب آویز، بوم، پشک، پش، بیغوش، چوگک، اشوزشت، کوچ، بایقوش برای مثال اگر بازی اندر چغو کم نگر / وگر باشه ای سوی بطّان مپر (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپو
تصویر چپو
غارت، یغما، چپاول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چتو
تصویر چتو
پرده، تجیر، برای مثال دگر ریاحین چون دختران دامن کش / گرفته گرد خواتین گل زرشک چتو (نزاری - رشیدی - چتو)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چنو
تصویر چنو
مانند او، برای مثال از آن کز تو ترسد بترس ای حکیم / و گر با چنو صد برآیی به جنگ (سعدی - ۶۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چچک
تصویر چچک
گل سرخ، گلی معطر با گلبرگ های سرخ و ساقه های ضخیم و برگ های بیضی که انواع مختلف دارد، لکا، آتشی، گل سوری، سوری، بوی رنگ، رز، ورد، گل آتشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چلو
تصویر چلو
برنج پخته و آبکش شده که آن را با خورش یا کباب می خورند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاو
تصویر چاو
پول کاغذی در دورۀ مغول، اسکناس
بانگ کردن و نالیدن، چاویدن
چاوچاو: سر و صدای پرنده به هنگام خطر
فرهنگ فارسی عمید
(چِ چِ)
طایفه ای قفقازی که در شمال قفقاز در ناحیه ای بهمین نام (چچن) سکونت دارند و با چرکس ها همسایه میباشند. جمعیت این طائفه در حدود 420هزار تن میباشد که بیشتر مسلمان و سنی مذهبند و بزبان لزگی تکلم میکنند و تبعۀ اتحاد جماهیر شوروی میباشند. در محل سکونت این طایفه معدن نفتی وجود دارد
لغت نامه دهخدا
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’دو قریه است از محال قبه. در سال 1225 هجری قمری شیخعلی خان دربندی درین محل از قشون روس شکست خورد’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 214)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چشو
تصویر چشو
کلمه ای که خر را گویند تا بایستد چش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چغو
تصویر چغو
گنجشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلو
تصویر چلو
غذایی که از برنج سازند و با خورشها خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنو
تصویر چنو
مانند او مثل او
فرهنگ لغت هوشیار
قطعه کوچک گوشت میان فرج زن خروسه چچوله چجله، آلت تناسل پسر خردسال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چسو
تصویر چسو
آنکه چس بسیار کند کسی که فسوه بسیار دهد
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی اسکناس، گونه ای از چرم که نخستین بار در کشور چین معمول گردید، و بانگ و صدای ناله و زاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چچن
تصویر چچن
شلمک
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی مرکب از تیغه فولادین و دسته های چوبین و آن برای بریدن و تراشیدن بکار رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چچم
تصویر چچم
شلمک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چچک
تصویر چچک
گل ورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چچر
تصویر چچر
پستان زن یا حیوان ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپو
تصویر چپو
تاخت و تاراج و یغما
فرهنگ لغت هوشیار
پول کاغذی که در زمان سلطنت گیخاتوخان پادشاه مغولی ایران در سال 693 ه.ق. معمول گردید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چنو
تصویر چنو
((چُ))
چون او، مانند او، مثل او
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چپو
تصویر چپو
((چَ پَ یا پُ))
یغما، تاراج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چچول
تصویر چچول
((چُ))
قطعه کوچک گوشت میان فرج زن، چچوله، خروسه، آلت تناسلی پسر خردسال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چلو
تصویر چلو
((چُ یا چِ لُ))
برنج پخته و آبکش شده که با خورش خورند
فرهنگ فارسی معین
خروسه، چچوله، چوچوله
فرهنگ واژه مترادف متضاد