جدول جو
جدول جو

معنی چوپلنگ - جستجوی لغت در جدول جو

چوپلنگ(لَ)
پارچه و یا بندی که بر سر می بندند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چوپان
تصویر چوپان
کسی که گوسفندان را به چراگاه می برد، نگهبان گلۀ گوسفند، رمه بان، رمه یار، رامیار، رمیار، شبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یوزپلنگ
تصویر یوزپلنگ
پستانداری درنده و گوشت خوار، شبیه پلنگ ولی کوچک تر از آنکه بر روی پوست خود خال های فراوان دارد
فرهنگ فارسی عمید
(غَ لَ)
زردآلوی خشک شده. (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 182 الف) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
سبزه زار و مرغزار. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
امیر چوپان از امرای بنام زمان سلطنت ابوسعید بهادرخان که خود و چهار پسرش دمشق خواجه، تیمورتاش، امیرحسن و امیرمحمود، مصدر مهمترین کارهای لشکری و کشوری سلطان ابوسعید بودند، چون امیر چوپان دختر خود بغدادخاتون را بسال 723 هجری قمری به امیر شیخ حسن ایلکانی داده بود، ابوسعید که در این تاریخ بیست سال بیشتر نداشت سخت شیفته و دلباخته بغدادخاتون شد، بموجب یاسای چنگیزی هر زنی که منظور نظر خان قرار گیرد شوهرش باید او را رها کند و بخدمت خان بفرستد، ابوسعید پنهانی کسی را پیش امیر چوپان فرستاد تا راز او را با وی در میان گذارد، امیر چوپان سخت متغیر شد و برای آنکه ابوسعید از سودای خود دست بردارد بغداد خاتون را با شوهرش به قراباغ روانه کرد، ابوسعید چون بی میلی امیر چوپان را دریافت بدو خشم گرفت تا آنجا که دمشق خواجه پسر امیر چوپان را بکشت امیرچوپان بر اثر بیوفائی امرای همراهش و پیوستن آنها باردوی ایلخانی مجبور شد که بملک غیاث الدین پناه برد اما ملک غیاث الدین بفرمان ابوسعید امیر چوپان را کشت، امیر چوپان پیش از آنکه کشته شود از ملک غیاث الدین سه خواهش کرد: یکی آنکه سرش را از تن جدا نکند و یک انگشتش را که دو سر دارد جدا سازد و بنشانی پیش ابوسعید بفرستد، دوم آنکه پسر خردسالش جلاوخان را نکشد، سوم آنکه نعش او را بمدینه طیبه بفرستد، ملک غیاث الدین این خواهش ها را از امیر چوپان پذیرفت، امیر چوپان را کشت و انگشت او را بنشانی پیش ابوسعید فرستاد و آن نشانی در محرم سال 728 هجری قمری در قراباغ باردوی سلطان رسید، سپس ابوسعید شیخ حسن جلایر را مجبور کرد تا بغدادخاتون را طلاق گوید و به این ترتیب به آرزوی دیرینه رسید و بغداد خاتون بلقب خداوندگار ملقب گردید ... امیر چوپان مردی بود مسلمان و عادل و خیرخواه ابنیه خیر در راه مصر و شام بسیار بناکرده است در خدمت اولجایتو و ابوسعید همیشه به اخلاص و صدق قدم برمیداشت و قسمت مهمی از رونق سلطنت این دو ایلخان از برکت کفایت او و پسرانش بود، لیکن ساده لوحی بر مزاجش غالب بود، (تاریخ مغول تألیف عباس اقبال صص 334-339)، و نیز رجوع به رجال حبیب السیر و ذیل جامع التواریخ رشیدی، تاریخ عصر حافظ ج 1 و نزهه القلوب ج 3 شود
لغت نامه دهخدا
هم ریشه شبان در پهلوی شوپان در جغتایی کوپان (با واو مجهول) و چوبان (با واو مجهول و باء)، (حواشی برهان چ معین)، نگهبان گوسفندان و گاوان، کسی که نگاهبان گوسفندان است، نامهای دیگرش گله بان و شبان است، مؤلف سراج اللغات احتمال غالب به ترکی بودن این کلمه داده لیکن در فارسی بودن آن شک نیست چه چوپان و شبان از یک ریشه است، ’پان’ و ’بان’ بمعنی نگاه دارنده است و ’چ ’’ش’ مبدل هم هستند، در اوستا ’پسو’ بمعنی حیوانات اهلی است، در سنسکریت ’پشو’ بهمان معنی است، پس اصل لفظ بمعنی نگاهدارندۀ حیوانات اهلی است و در پهلوی این کلمه شپان است، (فرهنگ نظام)، گله بان، (غیاث اللغات)، شپان گوسفندان، (شرفنامۀ منیری)، چوپان و شپان و گله دار، (ناظم الاطباء)، چپان، شبان، گله بان، رمه یار و رمه بان، پاده بان، گوسفندچران، راعی، بمعنی حارس و حافظ است، (یادداشت مؤلف)، نگهبان گلۀ گوسفند و گاو:
ستمکاره چوپان بدشت قلو
همانا نبرد بدانسان گلو،
فردوسی،
بشدکرد چوپان و دو کره تاز
ابا زین و پیچان کمندی دراز،
فردوسی،
ز چوب زهر چون چوپان خبر داشت
چراگاه گله جای دگر داشت،
نظامی،
گوسپند از برای چوپان نیست
بلکه چوپان برای خدمت اوست،
سعدی (گلستان)،
گر نشوی گرگ ز چوپان چه غم
ور نکنی ظلم ز سلطان چه غم،
خواجو،
باشۀ عدلش شده با پشه خویش
گرگ بدورش شده چوپان میش،
خواجو،
در زمانش بره بردعوی خون مادران
گرگ را بگرفته گردن پیش چوپان میبرد،
سلمان (از شرفنامۀ منیری)،
و آن رمۀ آهو که نزدیک تو آمدند چوپان ایشان من بودم، (انیس الطالبین نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف ص 219)،
- امثال:
اجل سگ که رسد نان چوپان خورد،
چوپان بد داغ پیش آورد، :
امیرا به سوی خراسان نگر
که سوری همی بند و ساز آورد
اگر دست شومش بماند دراز
به پیش تو کار دراز آورد
هر آن کار کان را بسوری دهی
چو چوپان بد دوغ بازآورد،
ابوالفضل جمحی (از تاریخ بیهقی)،
و در تاریخ بیهقی کنیۀ این شاعر ابوالمظفر ضبط شده و شعر نیز بصورت ذیل مکتوب است:
امیرا بسوی خراسان نگر
که سوری همی مال و ساز آورد
اگر دست ظلمش بماند دراز
به پیش تو کاری دراز آورد
هر آن مملکت کآن بسوری دهی
چو چوپان بد داغ بازآورد،
هر دو کلمه داغ و دوغ در این مثل بی تناسب نیست و داغ به ذوق نزدیکتر است، چه رسم بر این رفته است که هرگاه در مسافتی دور که نقل لاشه عادتاً صعب باشد چون حیوانی سقط شود خربنده یا ساربان یا شبان داغ حیوان را بریده و بصاحب آن میبرد تا ظاهر شود که حیوان مرده است و آنرا نفروخته اندو البته مواشی چوپان بد بعلت عدم مواظبت کامل بیشترتلف میشود، (امثال و حکم ج 3 ص 1423 و 1424)، چوپان خائن گرگ است،
، گله بان اسبان، (شرفنامۀ منیری)، یلخی دار، (یادداشت مؤلف)، ایلخی دار:
به رستم چنین گفت چوپان پیر
که ای مهتر اسب کسان رامگیر،
فردوسی،
نماند ایچ در دشت اسبان یله
بیاورد چوپان بمیدان گله،
فردوسی،
رجوع به شبان شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان گوی آغاج بخش شاهین دژ شهرستان مراغه، 1155 تن سکنه دارد، محصولش غلات، حبوبات، بادام، کرچک و ذرت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
منسوب به چوپ، رجوع به چوپ شود، (شعوری ج 1 ورق 152)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
با ثانی مجهول، حیز و مخنث و پشت پایی را گویند. (از برهان). به واو مجهول، به معنی هیز و مخنث و مأبون. (آنندراج). حیز و مخنث. (فرهنگ رشیدی). حیز و مخنث و مأبون. (ناظم الاطباء). مخنث. هیز. پشت پایی. امرد. (فرهنگ فارسی معین) :
آن مرد مردگای که کولنگ کنگ را
در حین فروبرد به کلیدان کون مدنگ
کولنگ پیش او چون نهد سینه بر زمین
فریاد و نعره دارد چون بر هوا کلنگ.
سوزنی (از فرهنگ رشیدی).
شید کافی سهمگین کولنگ بی هنجار شد
بر ره هموار او خس رست و ناهموار شد.
سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(لو لِ)
لولهنگ. لولهین. ابریق و آفتابۀ گلی. ابریقی که از گل سازند.
- امثال:
لولنگش آب می گیرد، صاحب نام است و عنوانی دارد. رجوع به لولهنگ شود
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ)
قسمی از یوز که پدر یا مادر وی پلنگ باشد. (ناظم الاطباء). یوز. قسمی از درندگان. (یادداشت مؤلف) : ارقط، یوزپلنگ پیسه. (منتهی الارب). و رجوع به یوز شود
لغت نامه دهخدا
به لغت مازندرانی قسم اخیر قرصعنه است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به قرصعنه و قرصعنۀ مسدس و واژه نامۀ طبری ص 136 شود
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ)
اشتر گاوپلنگ. شتر گاوپلنگ. زرافه
لغت نامه دهخدا
(لَ)
چهارلنگ. نام قبیله ای از ایل بختیاری. طائفه ای از ایل بختیاری مشتمل بر پنج طائفه بزرگ. و رجوع به چهارلنگ شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
از مزارع اقطان بلوک کرمان است. (مرآت البلدان ج 4 ص 51)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
منسوب به چوپ و چوپین. رجوع به چوپین، چوبین و چوبینه شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی از دهستان مسکون است که در بخش جبال بارز شهرستان جیرفت واقع است و 150تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
دست افزاری که بدان پنبه دانه را از پنبه جدا سازند. (جهانگیری). بمعنی چوبگین است. افزاری که پنبه دانه از پنبه جدا کند. (برهان) (آنندراج). چوبکش. (شعوری). لابد تصحیف چوبکین است. (محمد قزوینی از حواشی برهان). افزاری جهت پاک کردن پنبه. (ناظم الاطباء). رجوع به چوپگین و چوبکین شود
لغت نامه دهخدا
یکی از دهات استرآباد رستاق است، (مازندران و استرآباد تألیف رابینو ص 170)، دهی است از دهستان استرآباد رستاق بخش مرکزی شهرستان گرگان، 450 تن سکنه دارد، آب آن از قنات، محصولش برنج، غلات و توتون است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
شغل چوپان، (یادداشت مؤلف)، نگهبانی گلۀ گوسفند و گاوشبانی، (فرهنگ فارسی معین) :
نکند جور پیشه سلطانی
که نیاید زگرگ چوپانی،
سعدی (گلستان)،
چو دانی کز توچوپانی نیاید
رها کن گوسفندان را بذئبان،
سعدی (طیبات)،
عنان قافلۀ دل بدست آز مده
که می نیاید هرگز ز گرگ چوپانی،
قاآنی
لغت نامه دهخدا
تصویری از چوپان
تصویر چوپان
شبان، گله بان
فرهنگ لغت هوشیار
مخنث هیز پشت پایی امرد: آن مرد مرد گای که کولنگ لنگ را در حین فروبرد بکلیدان کون مدنگ. کولنگ پیش او چو نهد سینه بر زمین فریاد و نعره دارد چون بر هوا کلنگ. (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
لولهنگ خانه. جایی که لولهنگها را در آنجا گذارند آفتابه خانه لولهین خانه
فرهنگ لغت هوشیار
پستانداری از راسته گوشتخواران و از تیره گربه ها که دارای اندامهای کشیده و بلندی است وبهمین جهت میتواند بسرعت بدود. رنگ زمینه بدنش حنایی رنگ است که مانند پلنگ دارای لکه ها ونقاط تیره ای نیزمیباشد و صورتش دارای موهای انبوهی است ساختمان بدن یوزپنلگ حد فاصل بین ساختمان بدن گربه ها و سگ ها است پنجه هایش مانند گربه به ناخن های تیزی ختم میشودء ولی برخلاف گربه در موقع استراحت و یا راه رفتن ناخن ها جمع و مخفی نمیشوند بلکه همیشه ظاهرند. این حیوان درتمام آسیا (منجمله درایران) وآفریقا منتشراست. یوزپلنگ بزودی اهلی میشودوباانسان انس میگیرد بهمی جهت سابقا آنرا جهت شکار آهو وگوزن تربیت میکردند جثه این حیوان کمی ازپلنگ کوچکتراست ولی ارتفاع آن بمناسبت درازی دست وپایشازپلنگ بیشتراست، یوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاوپلنگ
تصویر گاوپلنگ
اشتر گاو پلنگ شتر گاو پلنگ. زرافه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوپانی
تصویر چوپانی
شغل چوپان نگهبانی گله گوسفند و گاو شبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کولنگ
تصویر کولنگ
((لَ))
هیز، مخنث
فرهنگ فارسی معین
((پَ لَ))
پستانداری از راسته گوشتخواران و از تیره گربه ها که دارای اندامی کشیده و بلند است. و به همین جهت می تواند به سرعت بدود. جثه این حیوان کمی از پلنگ کوچکتر است ولی ارتفاع آن به مناسبت درازی دست و پاهایش از پلنگ بیشتر است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوپینگ
تصویر دوپینگ
((دُ))
استفاده ورزشکار از داروی نیروزا و تقویتی پیش از شرکت در مسابقه، زورافزای (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چوپان
تصویر چوپان
نگهبان گله گوسفند و گاو، شبان
فرهنگ فارسی معین
پاده بان، راعی، رمه بان، شبان، گله بان، رمه یار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روستایی از دهستان استرآباد شمالی گرگان
فرهنگ گویش مازندرانی
پا دراز و لاغر، پای چوبی، آوست، نام پرنده ای مهاجر
فرهنگ گویش مازندرانی
دو شاخه ی متصل به سبد و زنبیل میوه چینی
فرهنگ گویش مازندرانی