جدول جو
جدول جو

معنی چوپالونه - جستجوی لغت در جدول جو

چوپالونه
گنگ های چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پالونه
تصویر پالونه
کفگیر، ظرف سوراخ سوراخ که چیزی در آن صاف کنند، صافی، آبکش، پالونه، پالاون، پالایه، پالوانه، ترشی پالا، راوق، برای مثال دیده پالونه سرشک امل/ طبع پیمانۀ عذاب شدست (جمال الدین عبدالرزاق- مجمع الفرس - پالونه)
فرهنگ فارسی عمید
(جَ)
دهی است از دهستان آجرلو بخش مرکزی شهرستان مراغه. 599 تن سکنه دارد. آب آن از دره جان آقا و چشمه. محصولش غلات، چغندر، بادام و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
پالوانه. (برهان). پالاوان. پالاون. پالونیه. ترشی پالا. سماق پالا. آلتی که بدان چیزها را صافی کنند و بپالایند. غلل. (دهار). ناطب. ناطبه. منطب. مصفاه. (دهار) (تفلیسی). آبکش. پرویزن. صافی. جایگاهی از کرباس و غیره که در وی چیزی پالایند. (از فرهنگی خطی). راوق. راووق. (تفلیسی) (مهذب الاسماء). آردن. (برهان). ماشوب. ماشوبه. ماشو. زازل. مبزّل. ثدام. (دهار) (منتهی الارب). فیهج، مبزل کمنبر. پالونه و نائژۀ گرمابه و خم و جز آن. (منتهی الارب) :
پالود جان خویش بپالونۀ بلا
پیمود عمر خویش به پیمانۀ زمان.
معزی.
بسپار همه زنگ بپالونۀ آهن
بگذار همه رنگ بپالودۀ بازار.
سنائی.
ببارم ز پالونۀ دیده آبی
برآرم ز آئینۀ سینه آهی.
سیدحسن غزنوی.
ورنه جان آهنین بودی به آه آتشین
دیده چون پالونۀ آهن فروپالودمی.
خاقانی.
هر می که ریختیم بپالونۀ مژه
یاد خیال انس رسان تو میخوریم.
خاقانی.
گهی از دیدگان ریزی همی لؤلو چو پالونه
گهی از چشمه ها بیزی همی مرجان چو پرویزن.
جوهری هروی.
دیده پالونۀ سرشک امل
طبع پیمانه شراب شده ست.
جمال الدین عبدالرزاق
لغت نامه دهخدا
آلتی که بدان چیزها را صافی کنند و بپالایند جایگاهی از کرباس و غیره که در وی چیزی پالایند آبکش پرویزن ماشوب ماشوبه ترشی پالا پالاوان پالاون پالوانه صافی مصفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالونه
تصویر پالونه
((نِ))
صافی، آبکش، ظرف فلزی سوراخ سوراخ که با آن چیزها را صاف کنند، پالاون، پالوانه
فرهنگ فارسی معین
لوله های سفالی جهت استفاده در قنوات و چاه با هدف جلوگیری
فرهنگ گویش مازندرانی