جوجه، جغد، پرنده ای وحشی و حرام گوشت با چهرۀ پهن و چشم های درشت، پاهای بزرگ و منقار خمیده که در برخی از انواع آن در دو طرف سرش دو دسته پر شبیه شاخ قرار دارد، بیشتر در ویرانه ها و غارها به سر می برد و شب ها از لانۀ خود خارج می شود و موش های صحرایی و پرندگان کوچک را شکار می کند به شومی و نحوست معروف است، مرغ بهمن، اشوزشت، پشک، بایقوش، مرغ شباویز، پژ، شباویز، بوف، مرغ حق، کوف، پسک، هامه، بوم، آکو، کوچ، کنگر، چغو، مرغ شب آویز، کلیک، کلک، بیغوش، کوکن، کول، پش
جوجه، جُغد، پرنده ای وحشی و حرام گوشت با چهرۀ پهن و چشم های درشت، پاهای بزرگ و منقار خمیده که در برخی از انواع آن در دو طرف سرش دو دسته پَر شبیه شاخ قرار دارد، بیشتر در ویرانه ها و غارها به سر می برد و شب ها از لانۀ خود خارج می شود و موش های صحرایی و پرندگان کوچک را شکار می کند به شومی و نحوست معروف است، مُرغ بَهمَن، اَشوزُشت، پَشک، بایقوش، مُرغ شَباویز، پُژ، شَباویز، بوف، مُرغ حَق، کوف، پَسَک، هامِه، بوم، آکو، کوچ، کُنگُر، چَغو، مُرغ شَب آویز، کَلیک، کَلِک، بَیغوش، کوکَن، کول، پُش
ریشۀ گیاه اشنان که آن را پس از خشک کردن می کوبند و در شستن پارچه و لباس به کار می برند، بیخ، غسلج، چوبک اشنان، جوغان، کنشتو، کنشتوک مصغر چوب، چوب کوچک، چوب کوتاه و باریک که با آن طبل می زنند
ریشۀ گیاه اشنان که آن را پس از خشک کردن می کوبند و در شستن پارچه و لباس به کار می برند، بیخ، غَسلَج، چوبَک اُشنان، جوغان، کَنَشتو، کَنَشتوک مصغرِ چوب، چوب کوچک، چوب کوتاه و باریک که با آن طبل می زنند
چوب خرد و کوچک. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). جبیره و جباره، چوبک هائی که بر استخوان شکسته بندند. کرظه، چوبک گوشۀ کمان. کظر، چوبک گوشۀ کمان. قعسری، چوبک که بدان آسیای دستی گردانده شود. (منتهی الارب). - چوبک در میانه شکستن، شاید چوبک شکستن بعلامت قهر و پنداشتی چون خط و نشان کشیدن امروز، رسمی بوده است: من بصد تیغ از او می نبرم او داند در میان من و خود چوبک اگر میشکند. ابن یمین (امثال و حکم ج 2 ص 634). ، نام تخته و چوبی است که مهتر پاسبانان شبها بدست گیرد و آن چوب را بر تخته زند تا پاسبانان از صدای آن بیدار و هشیار باشند. (از جهانگیری) (برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). چوبی که شبها بزرگ پاسبانان بکوس زند که پاسبانان از آواز آن بیدار باشند. (یادداشت بخط مؤلف). چوب خرد که پاسبان بر طبل زند تا مردم خبردار شوند. (آنندراج) (انجمن آرا). چوبی که مغنیان بر دهل زنند تا شاگردان بگشت افتند. (لغت محلی شوشتری نسخۀ خطی). چوب کوچکی که بر طبل یا تخته میزدند. (فرهنگ نظام). چوب کوتاه و باریک که بدان طبل نوازند. (فرهنگ فارسی معین). چوبی که بدان نقاره و دهل و مانند آن نوازند. (یادداشت بخط مؤلف) : چوبک زند مسیح مگر زآن نگاشتند با صورت صلیب بر ایوان قیصرش. خاقانی. فتاده پاسبان را چوبک از دست جرس جنبان خراب و پاسبان مست. نظامی. مزن چوبک دگر چون پاسبانان. مولوی. ای دل بیخواب ما زآن ایمنیم چون خروس بام چوبک میزنیم. مولوی. یک چوبکی بام تو بهرام چوبه شد. امیرخسرو. ، نام آهنگی از آهنگهای موسیقی. (یادداشت مؤلف) ، چوب نان پز، و معرب آن شوبق است. نفروج. مطلمه. وردنه. (یادداشت بخط مؤلف). تیرک، چوبی که نداف بدان پنبه میزند. (یادداشت مؤلف) : معدکه، چوبک ندافی. مطرقه، چوبک ندافی. (منتهی الارب) ، چوبک اشنان. (یادداشت مؤلف). یک نوع ریشه ای که مانند اشنان در گازری بکار برند. (از ناظم الاطباء). چقان (در تداول مردم قزوین). در تداول تهران، خرده های چوب کز را که در جامه شستن بکار رود گویند. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی). گیاهیست از تیره قرنفلیان که دارای گلهای مجتمع به آرایش مرکب میباشد و برگهایش دارای خارست. ریشه آن ضخیم و لعابدار است و کوبیدۀ آن نیز بنام ’چوبک’ بمصرف لباس شویی میرسد، چوبه. بیخ. (فرهنگ فارسی معین)
چوب خرد و کوچک. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). جبیره و جباره، چوبک هائی که بر استخوان شکسته بندند. کرظه، چوبک گوشۀ کمان. کظر، چوبک گوشۀ کمان. قعسری، چوبک که بدان آسیای دستی گردانده شود. (منتهی الارب). - چوبک در میانه شکستن، شاید چوبک شکستن بعلامت قهر و پنداشتی چون خط و نشان کشیدن امروز، رسمی بوده است: من بصد تیغ از او می نبرم او داند در میان من و خود چوبک اگر میشکند. ابن یمین (امثال و حکم ج 2 ص 634). ، نام تخته و چوبی است که مهتر پاسبانان شبها بدست گیرد و آن چوب را بر تخته زند تا پاسبانان از صدای آن بیدار و هشیار باشند. (از جهانگیری) (برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). چوبی که شبها بزرگ پاسبانان بکوس زند که پاسبانان از آواز آن بیدار باشند. (یادداشت بخط مؤلف). چوب خرد که پاسبان بر طبل زند تا مردم خبردار شوند. (آنندراج) (انجمن آرا). چوبی که مغنیان بر دهل زنند تا شاگردان بگشت افتند. (لغت محلی شوشتری نسخۀ خطی). چوب کوچکی که بر طبل یا تخته میزدند. (فرهنگ نظام). چوب کوتاه و باریک که بدان طبل نوازند. (فرهنگ فارسی معین). چوبی که بدان نقاره و دهل و مانند آن نوازند. (یادداشت بخط مؤلف) : چوبک زند مسیح مگر زآن نگاشتند با صورت صلیب بر ایوان قیصرش. خاقانی. فتاده پاسبان را چوبک از دست جرس جنبان خراب و پاسبان مست. نظامی. مزن چوبک دگر چون پاسبانان. مولوی. ای دل بیخواب ما زآن ایمنیم چون خروس بام چوبک میزنیم. مولوی. یک چوبکی بام تو بهرام چوبه شد. امیرخسرو. ، نام آهنگی از آهنگهای موسیقی. (یادداشت مؤلف) ، چوب نان پز، و معرب آن شوبق است. نَفروج. مِطلَمه. وَرْدَنه. (یادداشت بخط مؤلف). تیرک، چوبی که نداف بدان پنبه میزند. (یادداشت مؤلف) : معدکه، چوبک ندافی. مطرقه، چوبک ندافی. (منتهی الارب) ، چوبک اشنان. (یادداشت مؤلف). یک نوع ریشه ای که مانند اشنان در گازری بکار برند. (از ناظم الاطباء). چُقان (در تداول مردم قزوین). در تداول تهران، خرده های چوب کز را که در جامه شستن بکار رود گویند. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی). گیاهیست از تیره قرنفلیان که دارای گلهای مجتمع به آرایش مرکب میباشد و برگهایش دارای خارست. ریشه آن ضخیم و لعابدار است و کوبیدۀ آن نیز بنام ’چوبک’ بمصرف لباس شویی میرسد، چوبه. بیخ. (فرهنگ فارسی معین)
گنده ومقداری از خمیر آرد که جهت پختن یک قرص نان آماده شده باشد. (ناظم الاطباء). خمیری که برای پختن نان گلوله شده باشد. (فرهنگ نظام). واحدی برای خمیر آرد گندم یا جو بدان مقدار که یک قرص نان سازد. (از فرهنگ فارسی معین) ، گلوله ای از هر نوع خمیر
گنده ومقداری از خمیر آرد که جهت پختن یک قرص نان آماده شده باشد. (ناظم الاطباء). خمیری که برای پختن نان گلوله شده باشد. (فرهنگ نظام). واحدی برای خمیر آرد گندم یا جو بدان مقدار که یک قرص نان سازد. (از فرهنگ فارسی معین) ، گلوله ای از هر نوع خمیر
آهک باشد. (فرهنگ سروری). مأخوذ از هندی، آهک زنده. (ناظم الاطباء) : سرخی رویش ز سرخه منکرش چونه و فوفل شده رنگ آورش. خسرو (از فرهنگ سروری چ دبیرسیاقی). ودر نسخۀ حسین وفائی به معنی یکبار آمده این معنی غریب است و ظاهراً با معنی چاره خلط شده است
آهک باشد. (فرهنگ سروری). مأخوذ از هندی، آهک زنده. (ناظم الاطباء) : سرخی رویش ز سرخه منکرش چونه و فوفل شده رنگ آورش. خسرو (از فرهنگ سروری چ دبیرسیاقی). ودر نسخۀ حسین وفائی به معنی یکبار آمده این معنی غریب است و ظاهراً با معنی چاره خلط شده است
چگونگی، (ناظم الاطباء)، مقابل چندی و کمیت، (فرهنگ فارسی معین)، کیفیت، (یادداشت مؤلف) : دعوی که مجرد بود از شاهد معنی باطل شودش اصل به چونی و چرائی، سنائی
چگونگی، (ناظم الاطباء)، مقابل چندی و کمیت، (فرهنگ فارسی معین)، کیفیت، (یادداشت مؤلف) : دعوی که مجرد بود از شاهد معنی باطل شودش اصل به چونی و چرائی، سنائی
نانی باشد که آن را بروغن بریان کنند. (جهانگیری). نانی که آن را بروغن بریان کنند و آن را چواکک نیز گویند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) : عدس و باقلی و سیر و پنیر و زیتون در پیش نان چواک است و مقیل و ملبار. بسحاق اطعمه (از جهانگیری)
نانی باشد که آن را بروغن بریان کنند. (جهانگیری). نانی که آن را بروغن بریان کنند و آن را چُواکک نیز گویند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) : عدس و باقلی و سیر و پنیر و زیتون در پیش نان چُواک است و مقیل و ملبار. بسحاق اطعمه (از جهانگیری)
دهی جزء دهستان حومه بخش کن شهرستان تهران، واقع در 6000 گزی خاوری کن و 12000 گزی راه عمومی. دامنه، معتدل، دارای 175 تن سکنه. آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، انار و انجیر و میوه جات و صیفی. شغل اهالی زراعت است. امامزاده دارد. از طریق باغ فیض ماشین میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی جزء دهستان حومه بخش کن شهرستان تهران، واقع در 6000 گزی خاوری کن و 12000 گزی راه عمومی. دامنه، معتدل، دارای 175 تن سکنه. آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، انار و انجیر و میوه جات و صیفی. شغل اهالی زراعت است. امامزاده دارد. از طریق باغ فیض ماشین میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است از دهستان پائین شهرستان نهاوند. 850 تن سکنه دارد. از رود خانه گاماسیاب آبیاری میشود. محصولش غلات، توتون، حبوبات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5). و رجوع به مرآت البلدان ج 4 ص 290 شود
دهی است از دهستان پائین شهرستان نهاوند. 850 تن سکنه دارد. از رود خانه گاماسیاب آبیاری میشود. محصولش غلات، توتون، حبوبات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5). و رجوع به مرآت البلدان ج 4 ص 290 شود
جانورکی است که در ویرانه ها آشیانه کند و آن را بوم نیز گویند. (جهانگیری). جغد را گویند، و آن پرنده ای است نامبارک و پیوسته در خرابه ها آشیان کند. و بوم را هم گفته اند و او نیز پرنده ای است از جنس جغد، لیکن بسیار بزرگ میباشد. (برهان) (آنندراج). نوعی از بوه و بوم که همه شب آواز کند: ضوع، بوم نر. (یادداشت مؤلف). رجوع به بوم شود، فروخ ماکیان. جوجۀ ماکیان. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) : آهو با شیر کی تواند کوشید چوکک با باز کی تواند پرید. منوچهری (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)
جانورکی است که در ویرانه ها آشیانه کند و آن را بوم نیز گویند. (جهانگیری). جغد را گویند، و آن پرنده ای است نامبارک و پیوسته در خرابه ها آشیان کند. و بوم را هم گفته اند و او نیز پرنده ای است از جنس جغد، لیکن بسیار بزرگ میباشد. (برهان) (آنندراج). نوعی از بوه و بوم که همه شب آواز کند: ضَوع، بوم نر. (یادداشت مؤلف). رجوع به بوم شود، فروخ ماکیان. جوجۀ ماکیان. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) : آهو با شیر کی تواند کوشید چوکک با باز کی تواند پرید. منوچهری (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)
کوزه را گویند که لوله داشته باشد و آن را بلبله نیز خوانند. (جهانگیری). کوزه لوله دار را گویند. (برهان) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). کوزۀ لوله دار کوچک مأخوذ از چوشیدن که بمعنی مکیدن است. (آنندراج) (انجمن آرا). بلبلی. چون لولۀ آن رادر دهن گذاشته آب میخوردند. شاید تشبیه به مکیدن پستان شده که چوشیدن است. (فرهنگ نظام). کوزۀ کوچک آبخوری. از چوشیدن است یعنی مکیدن. (یادداشت مؤلف)
کوزه را گویند که لوله داشته باشد و آن را بلبله نیز خوانند. (جهانگیری). کوزه لوله دار را گویند. (برهان) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). کوزۀ لوله دار کوچک مأخوذ از چوشیدن که بمعنی مکیدن است. (آنندراج) (انجمن آرا). بلبلی. چون لولۀ آن رادر دهن گذاشته آب میخوردند. شاید تشبیه به مکیدن پستان شده که چوشیدن است. (فرهنگ نظام). کوزۀ کوچک آبخوری. از چوشیدن است یعنی مکیدن. (یادداشت مؤلف)
چوب خرد و کوچک چوب کوچک (مطلقا)، چوب کوتاه و باریک که بدان طبل نوازند، چوب و تخته ای که مهتر پاسبانان شبها بدست میگرفت و آن چوب را بر آن تخته میزد تا پاسبانان از صدای آن بیدار باشند، گیاهی از تیره قرنفلیان که دارای گلهای مجتمع به آرایش مرکب میباشد و برگهایش دارای خار است. ریشه آن ضخیم و لعابدار است و کوبیده آن نیز بنام (چوبک) بمصرف لباس شویی میرسد چوبه بیخ سطرونیون
چوب خرد و کوچک چوب کوچک (مطلقا)، چوب کوتاه و باریک که بدان طبل نوازند، چوب و تخته ای که مهتر پاسبانان شبها بدست میگرفت و آن چوب را بر آن تخته میزد تا پاسبانان از صدای آن بیدار باشند، گیاهی از تیره قرنفلیان که دارای گلهای مجتمع به آرایش مرکب میباشد و برگهایش دارای خار است. ریشه آن ضخیم و لعابدار است و کوبیده آن نیز بنام (چوبک) بمصرف لباس شویی میرسد چوبه بیخ سطرونیون
گیاهی دارای گل های مجتمع با برگ های خاردار و ریشه ضخیم، ریشه این گیاه را پس از خشک کردن می کوبند و نرم می کنند و در شستن لباس به کار می برند، چوب کوتاه و باریکی که بعضی از سازهای کوبه ای مانند طبل را با آن می نوازند، نام تخته و چو
گیاهی دارای گل های مجتمع با برگ های خاردار و ریشه ضخیم، ریشه این گیاه را پس از خشک کردن می کوبند و نرم می کنند و در شستن لباس به کار می برند، چوب کوتاه و باریکی که بعضی از سازهای کوبه ای مانند طبل را با آن می نوازند، نام تخته و چو