جدول جو
جدول جو

معنی چوخیدن - جستجوی لغت در جدول جو

چوخیدن
لغزیدن و افتادن، به سر درآمدن، چخیدن
تصویری از چوخیدن
تصویر چوخیدن
فرهنگ فارسی عمید
چوخیدن
(گُ تَ)
چخیدن. (جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). ستیزه کردن. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). و این تبدیل چخیدن است. (آنندراج). رجوع به چخیدن و نیز رجوع به چغیدن شود، کوشیدن. (برهان) (ناظم الاطباء) ، لغزیدن را گویند و آنرا تنکوخیدن نیز گفته اند. (جهانگیری). لغزیدن و بسر درآمدن و افتادن باشد خواه انسان و خواه حیوان دیگر. (برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). لغزیدن. (غیاث اللغات). لیز خوردن. (یادداشت مؤلف). سر خوردن. از پیش بدر رفتن و با پشت بزمین خوردن. سریدن. شخشیدن. تزلق. در سطحی لغزان بدر رفتن پای و افتادن. رجوع به لیز خوردن و لغزیدن شود
لغت نامه دهخدا
چوخیدن
ستیزه کردن
تصویری از چوخیدن
تصویر چوخیدن
فرهنگ لغت هوشیار
چوخیدن
((دَ))
لغزیدن، به سر درآمدن و افتادن
تصویری از چوخیدن
تصویر چوخیدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
دور خود یا دور چیزی گردیدن، چرخ زدن، چرخ خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چوشیدن
تصویر چوشیدن
مکیدن، چیزی را میان دو لب گذاشتن و آنچه را در آن است به داخل دهان کشیدن، مزیدن، چوشیدن، چوشدن
فرهنگ فارسی عمید
(گُمْ بَ تَ)
مکیدن. (جهانگیری) (برهان) (غیاث اللغات) (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام). مکیدن و امتصاص نمودن. (ناظم الاطباء). در سنسکریت چوش بمعنی مکیدنست که در اردو چوسنا شده است. (فرهنگ نظام). مزیدن. میکیدن. چنانکه حجام شاخ را. (یادداشت مؤلف). در افغانستان امروز هم بجای مکیدن چوشیدن گویند: الملحان، آنکه پستان شتر بچوشد تا آواز دوشیدن نشنوند. ضغیل، بانگ چوشیدن حجام شیشه را. (مهذب الاسماء). رجوع به چوشدن و مکیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گِ کَ دَ)
چرخ زدن. گرد گردیدن. چون سنگ آسیا بدور خویش گشتن. مانند گردباد به گرد خویش درآمدن. گردیدن. بر یک جای گردیدن به گرد خویش. چرخ خوردن بدور خود یا بدور چیزی یا کسی، رقصیدن. چرخ زدن از روی شوق و شعف، راه رفتن بیهوده و بدون قصد. بی قصدی و کاری از سوئی بسوئی رفتن. ول گشتن. پرسه زدن، دایر بودن مؤسسه ای یا اداره ای
لغت نامه دهخدا
تصویری از هوخیدن
تصویر هوخیدن
هوختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوسیدن
تصویر چوسیدن
چسبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوشیدن
تصویر چوشیدن
مکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوشیدن
تصویر چوشیدن
((دَ))
مکیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
((چَ دَ))
دور خود یا چیزی گردیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
يلفّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
Revolve, Swirl, Turn, Veer, Whirl
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
tourner, tourbillonner, virer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
להסתובב , להסתובב , לסובב , לפנות , להסתובב
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
گھومنا , مڑنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
ঘোরানো , ঘুরে বেড়ানো , ঘুরানো , ঘুরানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
kuzunguka, geuka, kuzungusha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
dönmek, yön değiştirmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
회전하다 , 소용돌이치다 , 돌다 , 방향을 바꾸다 , 빙빙 돌다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
回転する , 渦巻く , 回す , 方向転換する , くるくる回る
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
draaien, afslaan, tollen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
घूमना , घुमाना , मुड़ना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
berputar, berputar-putar, berbelok
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
หมุน , หมุน , หัน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
girar, remolinar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
ruotare, vorticare, girare, virare, vortice
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
旋转 , 漩涡 , 转 , 转向
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
obracać się, wirować, obracać, skręcać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
обертатися , обертатись , повертати , звертати , кружити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
sich drehen, wirbeln, drehen, abbiegen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
вращаться , вихриться , поворачивать , свернуть , вертеться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
girar, rodopiar, virar
دیکشنری فارسی به پرتغالی