جدول جو
جدول جو

معنی چوتره - جستجوی لغت در جدول جو

چوتره
(چَ تَ رَ / رِ)
مربعی که بقدر نیم گز یا بیشتر اززمین ارتفاع دارد ودر باغ ها و در خانه ها میسازند. (از برهان). چبوتره غلط است و بعضی گویند که چبوتره هندی است و فارسی آن چوتره است. (از غیاث اللغات). مربعی را گویند مرتفع از زمین بقدر نیم گز یا بیشتر که بر در باغها و در خانه ها سازند و آن را سکه (سکّو) گویند و این لغت هندی است. (از آنندراج) (انجمن آرا). سکوی مربعی که در خانه ها و در باغها جهت نشستن سازند. (ناظم الاطباء) ، در ترکی بصورت ’چوتور’ بکار رود بمعنی نوک کوچک است. (حواشی برهان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جوتره
تصویر جوتره
مناره، کنگره، برج مرتفع، سکو
فرهنگ فارسی عمید
(شَ تَ رَ)
زن کلان سرین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ / رِ)
لوترا. (جهانگیری). لوتر. (برهان) :
همیشه تا که بودزیف زشت و دخ نیکو
به لفظ لوتره گویان یاوه گوی کرخ
ز چرخ باد همه شغل دشمنان تو زیف
ز بخت باد همه کار دوستان تو دخ.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
دوکدان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ وَ رِ)
دهی است از دهستان رحمت آباد بخش رودبار شهرستان رشت. 167 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و سیاه رود. محصولاتش غلات، برنج و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(وَ تَ رَ)
برگزیده و بهترین از هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). در اقرب الموارد حتار کل شی ٔ آمده نه خیارکل شی ٔ بنابر این حتار به معنی صرف الشی ٔ و ما استدار به است مانند گوشت که دور ناخن را احاطه میکند، پرده ای است میان دو سوراخ بینی. (منتهی الارب) (المنجد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پلک بینی. (مهذب الاسماء) ، کرکرانکی است ریزه در اعلای گوش، پوستکی میان سبابه و ابهام یا میان هر دو انگشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ستون خانه یک یک نهاده، رگ درونی نره یا رگ پوست آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رگ اندرون ذکر. (مهذب الاسماء) ، پی که فراگیرد مخرج سرگین اسب را، پی زیر زبان، پی پشت و ما بین نوک بینی و بروت، جای گذشت تیر از کمان. وتر جمع است در همه معانی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
بقیمت مقطوع و بی آنکه وزن کرده یا شمرده شود: در زمان خادم برون آمد ز در تا خرد او جمله حلوا را بزر گفت: او را گوتر و حلوا بچند ک گفت: کودک نیم دینار و ادند. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
زبانی غیر معمول که دوکس باهم قرار داده باشند که بدان سخن گویند تا دیگران ازآن چیزی نفهمند زبان شکسته: مردم استراباد بدو زبان سخن گویند: یکی به لوترا (ی) استرابادی ودیگری بپارسی کردانی
فرهنگ لغت هوشیار
از توابع دهستان جنت رودبار شهرستان تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
لب بالا و پایین
فرهنگ گویش مازندرانی
جوجه ای که به آن حد از رشد برسد که بتواند از مرغ مادر جدا
فرهنگ گویش مازندرانی
غوزه ی خشک شده ی پنبه
فرهنگ گویش مازندرانی