جدول جو
جدول جو

معنی چوبلوک - جستجوی لغت در جدول جو

چوبلوک
چوبی به صورت حرف تی که نوک تیز است و برای نشا در زمینهای سفت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابلوک
تصویر ابلوک
دورو، دورنگ، منافق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چنگلوک
تصویر چنگلوک
ویژگی انسان یا حیوانی که انگشتان دست و پایش کج و معیوب باشد، ویژگی کسی که به واسطۀ ضعف و سستی هنگام حرکت دست به دیوار بگیرد یا به کسی و چیزی تکیه کند، برای مثال به مردن به آب اندرون چنگلوک / به از رستگاری به نیروی غوک (عنصری - ۳۵۷)
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان گوی آغاج بخش شاهین دژ شهرستان مراغه، 1155 تن سکنه دارد، محصولش غلات، حبوبات، بادام، کرچک و ذرت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
مانند چوب، مثل چوب، بر سان چوب، همانند چوب: بتراشۀ چوب آن را استوار کرده و رنگ چوبگون کرده تا بجای نیارند، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 537)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه. 117تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات، نخود و زردآلو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مردم منافق و دورنگ و فضول. (برهان) :
بود از آن جوق قلندر ابلهی
مرد ابلوکی رغیبی بی رهی.
شاه داعی شیرازی.
رجوع به ابلک شود
لغت نامه دهخدا
در ترکی بمعنی شهر، مجازاً بمعنی فلک نیز آمده است، (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(نَ/ نُو بُ)
تازه بالغ. نوجوان:
نوبلوغی که بود شاگردش
بردوانید و همچنین کردش.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو بُ)
تازه عروس. (یادداشت مؤلف) :
بس عزیزم بس گرامی سال و ماه
اندر این خانه بسان نوبیوک.
رودکی (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَبِ دَ وَ)
شرطبندی و گرو بستن در دویدن است. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دُءْ)
امر عظیم. ج، دآلیک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ شُلْ لو)
آب شلوک. میوۀ پرآب و هرچیز آبکی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
چرب زبان، متملق، مردم فریب، و رجوع به چاپلوس شود
لغت نامه دهخدا
کوشلوک خان، لقب نوعی پادشاهان نایمان است، (فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به یادداشتهای قزوینی ج 6 ص 265 شود
لغت نامه دهخدا
(لَ مَ / مِ)
خربق سفید گلی است از تیره آلاله ها. دارای پنج تا بیست گلبرگ که همه دارای مهمیزند و ریشه های ضخیم این گیاه دارای مادۀ سمی شدید هلبرین است. (گیاه شناسی تألیف حسین گل گلاب ص 199)
لغت نامه دهخدا
(چَ گَ)
کسی باشد که دست و پایش سست شده باشد و کژ. (فرهنگ اسدی). آدمی و حیوان دیگر که دست و پای او کج و ناراست باشد. (جهانگیری) (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (از اوبهی) (غیاث اللغات) :
ای غوک چنگلوک چو پژمرده برگ کوک
خواهی که چون چکوک بپری سوی هوا.
لبیبی (از فرهنگ اسدی).
بمردن به آب اندرون چنگلوک
به از رستگاری به نیروی غوک.
عنصری (از فرهنگ اسدی).
چنگلوک و چفته شکل و بی ادب
سوی او می غیژ و او را می طلب.
مولوی (از جهانگیری).
چنگلوکم چون جنین اندر رحم
نه مهه گشتم شد این نقلان مهم.
مولوی.
، شخصی که در هنگام نشستن و برخاستن دست بر پشت کسی نهد و به امداد دیگری برخیزد. (جهانگیری) (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). کسی که در نشستن و برخاستن محتاج به امدادو معاونت دیگری بود، شخص فالج و مفلوج. (ناظم الاطباء). چنگول. چارچنگولی. دست و پای بهم پیچیده. چهارچنگولی
لغت نامه دهخدا
غوش، (فرهنگ اسدی در کلمه غوش،) ظاهراً نام مطلق ساز یا سازی بخصوص باشد، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لِ وِ)
نام کرسی بخش ’لت’ استان کائوس نزدیک لت بفرانسه. دارای 1745 تن سکنه و راه آهن
لغت نامه دهخدا
(نَ)
روپاکی سرخ رنگ که بر سر بندند. (جهانگیری) (برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) :
آن شاه دروغین بین با اسبک و بازینک
شنگینک و منگینک سر بسته بچوبینک.
مولوی.
، کاروانک. پرنده ای است شبیه بمرغ خانگی. (برهان). هوبره و کاروانک. (ناظم الاطباء). رجوع به چوبین و چوبینه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از چوروک
تصویر چوروک
در تداول عامه چین و شکن، فرو رفتگی بدرازا در چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوبینک
تصویر چوبینک
رو پاکی سرخ رنگ که بر سر بندند، کاروانک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوبلمه
تصویر چوبلمه
خریق سفید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنگلوک
تصویر چنگلوک
آنکه دست و پایش معیوب و ضعیف باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوشلوک
تصویر کوشلوک
کوشلوک خان. لقب نوعی پادشاهان نایمان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوبلک
تصویر گوبلک
ترکی سماروغ از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابلوک
تصویر ابلوک
مردم منافق و دو رنگ و فضول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چابوک
تصویر چابوک
چست و چالاک زرنگ، ماهر زبر دست، تازیانه شلاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دولوک
تصویر دولوک
کار نهمار (نهمار عظیم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوبلور
تصویر دوبلور
فرانسوی دگر گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابلوک
تصویر ابلوک
((اِ))
منافق و دورنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چنگلوک
تصویر چنگلوک
((چَ))
انسان یا حیوانی که انگشتان دست و پایش معیوب و ضعیف باشد، چنگوک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوبلور
تصویر دوبلور
((لُ))
آن که در برگردان فیلم به زبان دیگر به جای هنرپیشه اصلی حرف می زند
فرهنگ فارسی معین
نیشگون
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی که در بهار به صورت انبوه می روید و دارای شکوفه های
فرهنگ گویش مازندرانی