جدول جو
جدول جو

معنی چوبدست - جستجوی لغت در جدول جو

چوبدست
دستوار، عصا، چوب دستی، عصا و تعلیمی چوبی که در دست گیرند دستوار عصا
فرهنگ لغت هوشیار
چوبدست
((دَ))
عصا
تصویری از چوبدست
تصویر چوبدست
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چوبدستی
تصویر چوبدستی
عصا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چوبدستی
تصویر چوبدستی
چوبی که در دست گیرند دستوار عصا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوبدستی
تصویر چوبدستی
((دَ))
چوبدست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چربدست
تصویر چربدست
چابک چالاک جلد، ماهر زبردست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوب دست
تصویر چوب دست
چوبی که در دست می گیرند، عصا، دستوار، دستواره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چربدست
تصویر چربدست
چابک، ماهر، زبردست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوردست
تصویر دوردست
افق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دو دست
تصویر دو دست
دستهای یکتن یدین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زربدست
تصویر زربدست
دارنده زر، مالدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چابکدست
تصویر چابکدست
ماهر زبردست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چربدستی
تصویر چربدستی
چابکی چالاکی جلدی، مهارت زیردستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرب دست
تصویر چرب دست
زبر دست، جلد، چابک
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه شغلش خرید و فروش گوسفند است گله دار گوسفند دار، شخصی که در میدانهای بار فروشی دو سر چوب قپان را روی دوش گیرد، (اصطلاحا) قپاندار
فرهنگ لغت هوشیار
چوبهائی که بنایان بهم بسته بر آن بنشینند و تعمیر و کاهگل کنند، داربست، چوب بندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپ دست
تصویر چپ دست
کسی که بیشتر با دست چپ کار می کند، آنکه با دست چپ بهتر کار می کند، چپ بال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرب دست
تصویر چرب دست
چیره دست، چابک دست، تردست، زبردست، جلد و چابک، کسی که در کار خود زبردست و ماهر باشد، برای مثال سخن را نگارندۀ چرب دست / به نام سکندر چنین نقش بست (نظامی - ۱۰۳۸)، هنرمند، شیرین کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوردست
تصویر دوردست
جای دور، برای مثال ز بانگ سگان کآمد از دوردست / رمیدند گرگان و روباه رست (نظامی۵ - ۹۶۶)، چیزی که نزدیک نباشد، آنچه در دسترس نباشد
فرهنگ فارسی عمید
فرانسوی کنج نگار کنج گرا کسی که پیرو کوبیسم است نقاشی که بسبک مکتب کوبیسم نقاشی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چربدستی
تصویر چربدستی
((~. دَ))
چابکی، مهارت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چوبدار
تصویر چوبدار
کسی که کارش خرید و فروش گوسفند است، گله دار، اصطلاحاً قپاندار
فرهنگ فارسی معین
((بَ))
مجموعه قطعات چوبی یا آهنی که عمودی و افقی به هم متصل سازند و در کنار دیوار نصب کنند و عمله و بنا روی آن کار کنند، داربست
فرهنگ فارسی معین
چوب هایی که در کنار دیوار یا درون عمارت به شکل افقی و عمودی به هم وصل کنند که کارگران ساختمانی روی آن بایستند و کار کنند، چوب هایی که زیر درخت انگور برپا کرده و شاخه های تاک را روی آن می خوابانند، داربست، تله بست
فرهنگ فارسی عمید