جدول جو
جدول جو

معنی چهکندک - جستجوی لغت در جدول جو

چهکندک
(چَ کَ دَ)
دهی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند. در 4هزارگزی جنوب خاوری خوسف و 19هزارگزی شمال خاوری گل واقع است. کوهستانی و معتدل است 96 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. محصولش غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چکنده
تصویر چکنده
ویژگی مایعی که از جایی می چکد و چکه چکه فرومی ریزد
فرهنگ فارسی عمید
(فَ / فِ کَ دَ)
چاه کندن. کندن چاه. حفر چاه. فروبردن چاه در زمین.
- چه کندن برای کسی، کنایه است از پاپوش دوختن برای او. بقصد گرفتارساختن کسی. وسایل آسیب دیدن وی را فراهم کردن:
گردخود چون کرم پیله برمتن
بهر خود چه میکنی اندازه کن.
مولوی.
دو کس چه کنند از پی خاص و عام
یکی خوب سیرت یکی زشت نام.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
بهندی عطسه را گویند. (از منتهی الارب ذیل عطسه)
لغت نامه دهخدا
(چَ کَ)
دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند، در61هزارگزی جنوب خاوری بیرجند واقع است. کوهستانی و معتدل است و 214 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود، محصولش غلات و شغل اهالی زراعت است. مزرعۀ حسین آباد جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چُ کُ دَ)
چغندر. (ناظم الاطباء). همان چکندر و چقندر است. تلفظی از نام حویج معروف که انواع گوناگون دارد و نوعی از آن را درآش یا کشک یا دیگر غذاها ریخته بخورند: علی را چشم درد کرد گفت (رسول ص) از این مخور و از این خور، یعنی چکندر بکشک جوپخته. (کیمیای سعادت).
سیردندان و چکندر لب و باتنگان لب
شاعری نیست چو تو از حد کش تا کشمیر.
سوزنی.
من به مشتی چو چکندر سی و دو دندانت
در نشانم به دو لب چون بدو باتنگان سیر.
سوزنی.
و اگر چکندر بپزند و به آبکامه و روغن زیت چون آچاری سازند و پیش از طعام بخورندطبع را نرم کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به چغندر و چقندر و چگندر شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
عمارت بالای بام که از چهار طرف دروازه داشته باشد و اصل این کلمه هندی است مرکب از چو بمعنی عدد چهار و کهند بکاف مخلوط الهاء بمعنی حصه و طرف و یای نسبت و معنی ترکیبی آن چیزی باشد که بچهار طرف نسبت داشته باشد وبمعنی مأخوذ مجازی است که شهرت گرفته:
سپهر از سرافرازیش در حساب
ز چوکندیش سایه بر آفتاب.
ظهوری (از آنندراج).
، عماری فیل. مهد پیل. و به این معنی نیزمجاز است. (آنندراج) :
چوکندی شکوهش اگر سایه افکند
فیل سپهر شانه بدزدد بزیر بار.
سعید اشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
چرکین و ناپاک. (ناظم الاطباء). چرکن. چرک آلوده. شوخگین. پلید. طفس. (منتهی الارب) ، ریم آلود. (ناظم الاطباء). زخم چرکین. جراحت آلوده به چرک و ریم. رجوع به چرک و چرکناکی و چرکن و چرکین شود
لغت نامه دهخدا
(چَ کَ)
دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند. در 6 هزارگزی جنوب باختری بیرجند واقع است. جلگه و معتدل است. 286 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. محصولش غلات، ابریشم و میوه است. شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
هندی چارزی ساختمانی روی بام که به هر سوی دروازه یا پنجره داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکنده
تصویر چکنده
آنچه که میچکد
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره اسفناجیان و یکی از گونه های گیاه پازی میباشد و دارای انواع متعدد است. چغندر معمولی گیاهی است دو ساله در سال اول مواد غذایی را در ریشه ستبرش اندوخته میکند و در سال دوم گل و بذر میدهد. چغندر معمولی در حدود 2 تا 6 مواد قندی دارد پنجر پنجار. یا چغندر قند. گونه ای از چغندر که برای استفاده از قند ذخیره شده در ریشه اش کشت میشود و در کارخانه های قند سازی قند آنرا استخراج میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
آلوده، چرک آلود، چرک دار، چرکین، کثیف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از چکنده
تصویر چکنده
يقطر
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از چکنده
تصویر چکنده
Dripping
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از چکنده
تصویر چکنده
dégoulinant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از چکنده
تصویر چکنده
滴水的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از چکنده
تصویر چکنده
滴る
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از چکنده
تصویر چکنده
капающий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چکنده
تصویر چکنده
tropfend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چکنده
تصویر چکنده
ٹپکتا ہوا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از چکنده
تصویر چکنده
ঝরা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از چکنده
تصویر چکنده
inayo toneka
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از چکنده
تصویر چکنده
damlayan
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از چکنده
تصویر چکنده
방울 방울 떨어지는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از چکنده
تصویر چکنده
מטפטף
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از چکنده
تصویر چکنده
kapiący
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از چکنده
تصویر چکنده
टपकता हुआ
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از چکنده
تصویر چکنده
menetes
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از چکنده
تصویر چکنده
หยด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از چکنده
تصویر چکنده
druppelend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از چکنده
تصویر چکنده
крапельний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از چکنده
تصویر چکنده
goteando
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از چکنده
تصویر چکنده
gocciolante
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از چکنده
تصویر چکنده
pingando
دیکشنری فارسی به پرتغالی