جدول جو
جدول جو

معنی چهو - جستجوی لغت در جدول جو

چهو
(چِ)
دهی است از بخش قشم شهرستان بندرعباس، در 103هزارگزی باختر قشم سر راه مال رو قشم به باسعید واقع است، 195 تن سکنه دارد. از چاه وباران آبیاری میشود. محصولش غلات و شغل اهالی کشاورزی و صید ماهی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آهو
تصویر آهو
(دخترانه)
شاهد، معشوق، جانور معروف که نام دیگر آن غزال است، آهو به زیبایی چشم و خرامش در رفتار شهرت دارد، یکی از همسران فتحعلی شاه قاجار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زهو
تصویر زهو
تکبر کردن، کبر، نازیدن، بالیدن، نمو کردن، جوان شدن کودک، درخشیدن، روشن شدن، ظاهر شدن ثمر گیاه، فخر، ستم، کذب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چلو
تصویر چلو
برنج پخته و آبکش شده که آن را با خورش یا کباب می خورند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تهو
تصویر تهو
تفو، آب دهان، آب لزج که از دهان انسان یا حیوان خارج می شود، آب دهن، بزاق، تف، خیو، خدو، بفج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاو
تصویر چاو
پول کاغذی در دورۀ مغول، اسکناس
بانگ کردن و نالیدن، چاویدن
چاوچاو: سر و صدای پرنده به هنگام خطر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رهو
تصویر رهو
طریقه، قاعده، روش، پی و نشان، در روایات، کوهی در سرندیب که آدم از بهشت بر آن کوه فرود آمد، برای مثال به کوه رهو برگرفتند راه / چه کوهی بلندیش بر چرخ و ماه (اسدی - لغت نامه - رهو)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهو
تصویر آهو
پستاندار و نشخوار کننده از راستۀ شکافته سم ها، با دست و پای دراز و باریک و چشمان زیبا که در دویدن معروف است، برای مثال دیدی آن جانور که زاید مشک / نامش آهو و او همه هنر است (خاقانی - ۶۸) یا رب آن آهوی مشکین به ختن بازرسان / وآن سهی سرو خرامان به چمن بازرسان (حافظ - ۷۷۲)

عیب، نقص، برای مثال بی آهو کسی نیست اندر جهان / تن وجان چو بپساود اندر نهان (فردوسی - ۷/۲۰۹)، جز آن کس ندانم نکوگوی من / که روشن کند بر من آهوی من (سعدی۱ - ۱۳۳)گناه، خبط، خطا، تقصیر
آهوی مشک (تاتار، تتر، ختا، ختن، خرخیز): آهویی کوچک با موهای زبر و قهوه ای و دو دندان دراز به طول چند سانتی متر که بیشتر در کوه های هیمالیا یافت می شود و از ناف آن ماده خوش بو و سیاه رنگی به نام مشک به دست می آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سهو
تصویر سهو
خطا، اشتباه غیرعمدی، فراموشی، غفلت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهو
تصویر بهو
ایوان، کوشک، بالاخانه، جلوخان، خانه ای که در جلو اتاق ها می سازند برای پذیرایی مهمانان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چچو
تصویر چچو
پستان زن یا حیوان ماده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهل
تصویر چهل
عدد ۴۰، چهار برابر ده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رهو
تصویر رهو
آهسته و نرم راه رفتن
فرهنگ فارسی عمید
اسم هندی عقرب است. (فهرست مخزن الادویه) ، طعام بحت، طعامی بی نان خورش. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(چَهَْ)
دهی است از دهستان حومه بخش گاوبندی شهرستان لار. در 42 هزارگزی جنوب خاور گاوبندی در کنار راه مالرو گاوبندی به حمیران واقعاست، 133 تن سکنه دارد. از آب باران و چاه آبیاری میشود. محصولش غلات و خرما و لبنیات و شغل اهالی کشاورزی و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چپو
تصویر چپو
تاخت و تاراج و یغما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چسو
تصویر چسو
آنکه چس بسیار کند کسی که فسوه بسیار دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهو
تصویر بهو
صفه، ایوان، کوشک، بالاخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهو
تصویر آهو
غزال، غزاله، حیوانی از تیره نشخوار کنندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهو
تصویر دهو
یک صد متر مربع (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذهو
تصویر ذهو
خود بزرگ نمایی، گردنکشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهو
تصویر رهو
روش، طریقه، طرز، قاعده، پی و نشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهو
تصویر زهو
خودپسندی، دروغ، تازگی و شادابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثهو
تصویر ثهو
احمق شدن
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی اسکناس، گونه ای از چرم که نخستین بار در کشور چین معمول گردید، و بانگ و صدای ناله و زاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنو
تصویر چنو
مانند او مثل او
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهو
تصویر سهو
غافل شدن، فراموش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهو
تصویر تهو
آب دهان انداختن غافل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشو
تصویر چشو
کلمه ای که خر را گویند تا بایستد چش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چغو
تصویر چغو
گنجشک
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی مرکب از تیغه فولادین و دسته های چوبین و آن برای بریدن و تراشیدن بکار رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلو
تصویر چلو
غذایی که از برنج سازند و با خورشها خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چچو
تصویر چچو
پستان (زن یا جانور ماده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهل
تصویر چهل
چهار بارده سی بعلاوه ده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهر
تصویر چهر
صورت، روی رخسار، سیما، منظر، وجه
فرهنگ لغت هوشیار