جدول جو
جدول جو

معنی چهارچنار - جستجوی لغت در جدول جو

چهارچنار
(چَ / چِ چِ)
ازقرای اربابی استرآباد است. از قنات آبیاری میشود. (مرآت البلدان ج 4 ص 298). از دهات استرآباد رستاق است. (ترجمه مازندران و استرآباد تألیف رابینو ص 170)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چهاریار
تصویر چهاریار
چهار گزین، خلفای اربعه، خلفای راشدین، چهار خلیفه. ابوبکربن ابی قحافه، عمربن خطاب، عثمان بن عفان و علی بن ابی طالب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چارچار
تصویر چارچار
برابری، هم چشمی، مقابله، گفتگو و ستیز
چهار روز آخر چلۀ بزرگ و چهار روز اول چلۀ کوچک زمستان که سردترین روزهای زمستان است
چارچار کردن: کنایه از ستیزه کردن، برای مثال تا بر کسی گرفته نباشد خدای خشم / پیش تو ناید و نکند با تو چارچار (منوچهری - ۴۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهارلنگر
تصویر چهارلنگر
نوعی کشتی بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ چَ / چِ)
مربع. چهارضلعی. رباع، چارچار. چهار روز از آخر چهلۀ بزرگ و چهار روز از اول چهلۀ کوچک زمستان که مصادف است با ششم تا چهاردهم بهمن ماه
لغت نامه دهخدا
چهار روز آخر چلۀ بزرگ (هفتم تا دهم بهمن ماه)، و چهار روز اول چلۀ کوچک زمستان، (یازدهم تا چهاردهم بهمن ماه) (از ناظم الاطباء)، نام هشت روز از زمستان که چهار روز آن در آخر چلۀ بزرگ و چهار روز در اول چلۀ کوچک است، نام هشت روز از فصل زمستان که از سی و ششمین روز تا چهل و چهارمین روز را شامل است
بمعنی برابری و هم چشمی و همتائی کردن مخالفین با یکدیگر چنانکه دوچار شدن هم افادۀ همین معنی میکند که دو نفر از سویی و دو از سویی و هم چنین است چار از سویی و چار از سویی دیگر که مقابلۀ مقدمۀمقاتله است، (آنندراج)، رجوع به چارچار کردن شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
قصبه ای است دلنشین در نه فرسخی و سمت شمال مقر سلطنت کابل است. جوانب اربعۀ آن واسع و در یک فرسخی طرف مغرب آن کوه بزرگی واقع و دامن آن کوه گشاده و در آنجا ارغوان زاری است که طول آن یک فرسخ و عرض آن نیم فرسخ باشد و در فصل بهار مانند آن ارغوان زار در هیچ دیار دیده نگردد و نگردیده و در چارکنار قریب یک هزار باب خانه است و بخوبی آب و هوا معروف خاکش طرب انگیز و حسن خیز و هوایش معتدل و اندک بسردی مایل است و قابل است که مثل گردد چنانکه من گفته ام:
شده از ارغوان دگر گلزار
ارغوان زار شهر چارکنار.
(انجمن آرای ناصری).
و رجوع به مرآت البلدان ج 4 ص 50 و 51 شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
چهارخلیفه. خلفای راشدین. چهارگزین:
خسروا هست جای باطنیان
قم و کاشان و آبه و طبرش
آبروی چهاریار بدار
واندرین چارجای زن آتش.
؟ (از راحهالصدور).
به برزاخان گفت به یاری چهاریار باصفا و ده یار بهشتی... میروم و سر شاه عباس را با نوچه های او می آورم. رجوع به چاریار شود. (حسین کرد)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
که تار چهاردارد، سازی که چهار تار دارد. طنبوری که دارای چهار سیم است. شوشک. رجوع به چارتار شود
لغت نامه دهخدا
(چِ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: از قرای بلوک سرچاهان فارس است. (از مرآت البلدان ج 4 ص 273). رجوع به چنارناز شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِطَ)
کنایه از چهارعنصر است:
زآنکه مدهوش گشته اند همه
اندرین خیمۀ چهارطناب.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ عُ صُ)
مرکب از چهار + طبع، مراد گرمی و سردی و خشکی و تری است. (از غیاث اللغات) (آنندراج) :
روزی دهان پنج حواس و چهارطبع
خوالیگران نه فلک و هفت اخترند.
ناصرخسرو.
ای مهر تو چون چهارطبع اندر خور
وز پنج نماز شکر تو واجب تر.
مسعودسعد.
رنگ از دوسیه سفید بزدای
ضدی ز چهارطبع بگشای.
نظامی.
رجوع به چارطبع شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ هََ / هَِ)
مرکب از دو عدد اصلی ’چهار’ و ’هزار’ عدد واقع بین سه هزار نهصد نود و نه و چهار هزار و یک. اربع الف: اگر قلعۀ چنار به من گذارید پسر خود را با چهارهزار سوار به خدمت پادشاه فرستم. (تاریخ شاهی 186). شیرخان بعد به دست آوردن قلعه رهتاس سر به فلک برد و در خیال ملک گیری کمر چست بربست خواص خان را با چهارهزارسوار براجه جهار کهند فرستاد. (تاریخ شاهی ص 191)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ حِ)
چهارباره. چهارقلعه. چهارحصن، دعائی که بر پیراهن جنگجویان می نوشتند تا از آسیب و گزند مصون مانند. چارحصار
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ دَ رَ)
دهی است از دهستان قلعۀ حاتم شهرستان بروجرد. واقع در 3هزارگزی خاوری بروجرد و 2هزارگزی شمال شوسۀ بروجرد. جلگه و معتدل و سکنه اش 1026 تن است. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت وراه آن شوسه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چهار تار
تصویر چهار تار
ربایی که دارای چهار سیم است طنبوری که چهار تار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهارعنصر
تصویر چهارعنصر
((~. عُ صُ))
عناصر اربعه، آب، خاک، باد و آتش باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چارچار
تصویر چارچار
برابری، همچشمی
فرهنگ فارسی معین
تپه ای در چهار کیلومتری باختری جنوبی روستای محمد آبادکتول
فرهنگ گویش مازندرانی
چهار روز پایانی چله ی بزرگ و چهار روز اولیه ی چله ی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی