مرکب از چهار + طبع، مراد گرمی و سردی و خشکی و تری است. (از غیاث اللغات) (آنندراج) : روزی دهان پنج حواس و چهارطبع خوالیگران نُه فلک و هفت اخترند. ناصرخسرو. ای مهر تو چون چهارطبع اندر خور وز پنج نماز شکر تو واجب تر. مسعودسعد. رنگ از دوسیه سفید بزدای ضدی ز چهارطبع بگشای. نظامی. رجوع به چارطبع شود
چهارعنصر. عناصر اربعه. چارآخشیج. آب و خاک و باد و آتش باشد: از ایشان گشت پیدا چارعنصر ز من بشنو تو این معنی ّ چون دُر. ناصرخسرو. باد امرت در زمین چون چارعنصر پیشرو باد نامت درزمان چون هفت سیاره سمر. سنایی. چارعنصر چاراستون قویست که بر ایشان سقف دنیا مستویست هر ستونی اشکننده آندگر استن آب اشکننده هرشرر. مولوی
ازقرای اربابی استرآباد است. از قنات آبیاری میشود. (مرآت البلدان ج 4 ص 298). از دهات استرآباد رستاق است. (ترجمه مازندران و استرآباد تألیف رابینو ص 170)