نام مرضی است که به عربی آن را قمقام گویند. (برهان). مصحح برهان میگوید: ظاهراً صحیح آن چهارپایک است زیرا مننسکی از فرهنگ شعوری آن را چهارپایک نقل کرده است. (از آنندراج) (از انجمن آرا). چهارپایک با بعضی از نسخ جهانگیری هم موافقت دارد. رجوع به چهارپایک شود
نام مرضی است که به عربی آن را قمقام گویند. (برهان). مصحح برهان میگوید: ظاهراً صحیح آن چهارپایک است زیرا مننسکی از فرهنگ شعوری آن را چهارپایک نقل کرده است. (از آنندراج) (از انجمن آرا). چهارپایک با بعضی از نسخ جهانگیری هم موافقت دارد. رجوع به چهارپایک شود
نام مرضی است که آن را به تازی قمقام خوانند. (جهانگیری). نوعی شپش است که در مژه و سایر جاهای بدن پیدا شود. و این غیر شپش عادی است و عرب آن را قمقام گوید. و شپش عادی را قمّل گوید. (از بحر الجواهر). چارپایک. قمقام. (یادداشت مؤلف). رجوع به چارپایک شود
نام مرضی است که آن را به تازی قمقام خوانند. (جهانگیری). نوعی شپش است که در مژه و سایر جاهای بدن پیدا شود. و این غیر شپش عادی است و عرب آن را قمقام گوید. و شپش عادی را قُمَّل گوید. (از بحر الجواهر). چارپایک. قمقام. (یادداشت مؤلف). رجوع به چارپایک شود
نام همان فریده یا قصبۀ ساحلی چارمان یا چهارمان میباشد که سابقاً شارمان یا شارمام نام داشت و ولاش، باو را در آنجا به قتل رسانید. (مازندران و استرآباد تألیف رابینو215) نام نهری است که به خلیج استرآباد میریزد. (مازندران و استرآباد تألیف رابینو ص 97)
نام همان فریده یا قصبۀ ساحلی چارمان یا چهارمان میباشد که سابقاً شارمان یا شارمام نام داشت و ولاش، باو را در آنجا به قتل رسانید. (مازندران و استرآباد تألیف رابینو215) نام نهری است که به خلیج استرآباد میریزد. (مازندران و استرآباد تألیف رابینو ص 97)
که چهار ماه بر او گذشته باشد. که چهار سی روز، یعنی یکصدوبیست روز پاییده باشد. که چهار ماه داشته باشد. که صدوبیست روزاز عمرش بگذرد. چیزی که هفده هفته عمر کرده باشد
که چهار ماه بر او گذشته باشد. که چهار سی روز، یعنی یکصدوبیست روز پاییده باشد. که چهار ماه داشته باشد. که صدوبیست روزاز عمرش بگذرد. چیزی که هفده هفته عمر کرده باشد
تیز. تند. سریع. به چهارنعل. به چهارتک (در تاختن اسب) ، توسعاً اسب راهوار و تیزرو را گویند. (برهان) (آنندراج). اسب تیزرفتار. (فرهنگ نظام). - چهارگامه ران، که تند و سریع راند. که به تگ راند. که به چهارنعل راند. (یادداشت مؤلف). - ، اسب چهارتکه ران. و آن نوعی از رفتار اسب است، چون بخواهند که اسب را بدوانند، اول گام با مرغا برانند سپس چهارتکه رانند و بعد از آن بدوانند و این رفتار سوم را چهارتکه و چهارگامه بدان سبب میخوانند که در این رفتار اسب هر چهارپای را یک باره برمیدارد (از مؤید الفضلا). رجوع به چهارگامه شود
تیز. تند. سریع. به چهارنعل. به چهارتک (در تاختن اسب) ، توسعاً اسب راهوار و تیزرو را گویند. (برهان) (آنندراج). اسب تیزرفتار. (فرهنگ نظام). - چهارگامه ران، که تند و سریع راند. که به تگ راند. که به چهارنعل راند. (یادداشت مؤلف). - ، اسب چهارتکه ران. و آن نوعی از رفتار اسب است، چون بخواهند که اسب را بدوانند، اول گام با مرغا برانند سپس چهارتکه رانند و بعد از آن بدوانند و این رفتار سوم را چهارتکه و چهارگامه بدان سبب میخوانند که در این رفتار اسب هر چهارپای را یک باره برمیدارد (از مؤید الفضلا). رجوع به چهارگامه شود