جدول جو
جدول جو

معنی چهارطبع - جستجوی لغت در جدول جو

چهارطبع
(چَ / چِ طَ)
مرکب از پشک، شب نم و آل علامت نسبت، فصل باران هندوستان را گویند. (برهان قاطع). موسم برسات. (غیاث اللغات). بساره. موسم بادها و بارانهای موسمی هند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چهار طبع
تصویر چهار طبع
مزاج های چهارگانه که در بدن انسان یا در مواد خوراکی در اثر فعل وانفعال متقابل در بدن ظاهر می شود و عبارتند از گرمی، سردی، خشکی و تری یا به عبارتی حرارت، برودت، یبوست، رطوبت
برای مثال طبایع تر و خشک و گرم است و سرد / مرکب از این چارطبع است مرد (سعدی۲ - ۱۷۷)
چهار خلط سودا، صفرا، بلغم و خون که تعادل بدن را بر اساس تعادل آن ها توجیح می کنند
چهار عنصر که معتقد بودند پایه و اساس جهان را تشکیل می دهند شامل آب، خاک، آتش و باد برای مثال چارطبع مخالف سرکش / چندروزی شوند با هم خوش (سعدی - لغت نامه - چارطبع) ، در این چارطبع مخالف نهاد / که آب آمد و آتش و خاک و باد (نظامی۶ - ۱۱۵۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چارطبع
تصویر چارطبع
چهار طبع، مزاج های چهارگانه که در بدن انسان یا در مواد خوراکی در اثر فعل وانفعال متقابل در بدن ظاهر می شود و عبارتند از گرمی، سردی، خشکی و تری (حرارت، برودت، یبوست، رطوبت)، چهار خلط سودا، صفرا، بلغم و خون که تعادل بدن را بر اساس تعادل آن ها توجیح می کنند، چهار عنصر که معتقد بودند پایه و اساس جهان را تشکیل می دهند شامل آب، خاک، آتش و باد
فرهنگ فارسی عمید
نوعی جامه با حاشیۀ زردوزی که پادشاهان ایران و توران بر تن می کردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهارطاق
تصویر چهارطاق
سقف یا گنبدی که بر روی چهارپایه بنا شده و چهار طرف آن باز باشد، خیمۀ چهار گوشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهاربر
تصویر چهاربر
شکل هندسی که چهار خط مستقیم در چهار طرف آن باشد، مربع، مربع مستطیل، چهارضلعی
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ)
ظاهراً نام دروازه ای بوده است در شهر کرمان: با دلیران لشکر و شاه مظفر متوجه کرمان شد. و تا دروازۀ چهارطاق عنان بازنکشیدند و از آنجا آتش جنگ اشتعال گرفت. (تاریخ گزیده چ اروپا ص 631)
لغت نامه دهخدا
(چَ بُ)
دهی است از دهستان حومه بخش اشنویۀ شهرستان ارومیه. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات و توتون است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بَ)
چهارضلعی. ذواربعه اضلاع. (یادداشت مؤلف). سطحی از جوانب محاط به چهار خط راست متصل. که چهار خط راست محیط او گردد. رجوع به چهارضلعی شود
لغت نامه دهخدا
(چَ زَ بَ)
دهی است از دهستان باوندپور بخش مرکزی شهرستان شاه آباد. در 24000 گزی شمال خاوری شاه آباد کنار راه شوسۀ شاه آباد به کرمانشاه واقع است، 840 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات. چغندر قند و لبنیات است. چهارزبر در سه محل زیر واقع شده، چهارزبر بالا، 1000 گزی شمال گردنۀمعروف چهارزبر، چهازبرپائین، 1500 گز پائین تر از چهارزبر بالا، چهارزبر علینقی خانی، 3000 گز با چهارزبر پائین فاصله دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است از دهستان نهرهاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز، در 25هزارگزی باختر اهواز و 3 هزارگزی شمال راه شوسۀ اهواز به هویزه واقع است، 120 تن سکنه دارد. از چاه آبیاری میشود. محصولش غلات و شغل اهالی زراعت است. در هزارگزی این آبادی تپه ای است که آثار ابنیۀ قدیمی در آن دیده میشود. این آبادی از دو محل تشکیل گردیده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ طَ بَ قَ / قِ)
که طبقات چهار دارد. که دارای چهار اشکوب است. چهاراشکوبه. با چهار اشکوب که روی هم قرار گرفته باشند و مجموعاً تشکیل واحد مستقلی را دهند. آنچه چهار مرتبه داشته باشد. چهارآشیانه
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
چارطاق. چهارطاقی. قبه و گنبدی که بر چهار پایه و ستون استوار باشد، سطحی که زیر آن قرار میگیرد مربع است و ستونها بر گوشه های آن قرار دارد و هر دو ستون از بالا با طاق و هلالی به یکدیگر متصل شوند و قبه و گنبد بر این طاقها و ستونها نهاده میشود و در میان ستونها در و دیواری وجود ندارد، بنائی به شکل خاص که بر گورها کنند. ساختمان چهارگوشی که با چهار ستون و یک سقف بر سر قبرها سازند. (یادداشت مؤلف) ، خیمۀ چهارگوشه، نوعی خیمه است که در عراق، شروانی و در هندوستان، راوتی گویند. شروانی. (از برهان) (از ناظم الاطباء) :
شخص پنجم به شاه انجم گفت
کای فلک با چهارطاق تو جفت.
نظامی.
دین را که چهارساق دادی
زینگونه چهارطاق دادی.
نظامی.
لاله در اکناف جویبار بر چرخ اخضر چهارطاق ساخته. فراش صبا از کارگاه روم و چین بر بساط بستان رزمه ها گسترده. (ترجمه محاسن اصفهان ص 100).
چو قطع گردد بیخ طناب دهر دورنگ
چهارطاق عناصر شود شکسته ستون.
عبدالرزاق فیاض (از بهار عجم).
، جامۀ خواب. رختخواب. رجوع به چهارطاق افکندن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ طَ رَ)
چهار سمت، یعنی مشرق، مغرب، شمال و جنوب: و اگر از چهارطرف جائی پیدا میکرد که کسی ناخنی بند تواند کرد... (مجمل التواریخ گلستانه ص 18). رجوع به چارطرف شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ نَ)
خانه یا زمینی که از چهار طرف محدود به معبر عمومی باشد. خانه یا زمینی که از چهار جهت به خیابان یا کوچه پیوندد، در اصطلاح بنایان آجری یا خشتی که هر چهار سوی قطر آن هموار و بی شکستگی باشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
طبایع اربعه. امزجۀ اربعه. حرارت و برودت و رطوبت و یبوست. گرمی و سردی و خشکی و تری:
گفتم که مرمرا گهر جسم باز گوی
گفتا که چارطبع بود جسم را گهر.
ناصرخسرو.
رنگ از دو سیه سفید بزدای
هندوی زچارطبع بگشای.
نظامی.
مزاجت تر و خشک و گرم است و سرد
مرکب از این چارطبع است مرد.
سعدی.
چارطبع مخالف سرکش
چند روزی بوند با هم خوش
گر یکی زین چهار شد غالب
جان شیرین برآید از قالب.
سعدی.
، آب و آتش و خاک و باد:
در این چارطبع مخالف نهاد
که آب آمد و آتش وخاک و باد.
نظامی.
، بلغم و صفراو سودا و خون
لغت نامه دهخدا
تصویری از چهار طبع
تصویر چهار طبع
مراد گرمی و سردی و خشکی و تری است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهار بر
تصویر چهار بر
سطحی که توسط چهار خط مستقیم محیط گردد: چهار ضلعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهارطاق
تصویر چهارطاق
سقف یا گنبدی که بر روی چهارپایه بنا شده و چهار طرف آن باز باشد، خمیده چهارگوش
فرهنگ فارسی معین
مربع، مستطیل، چهارضلعی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بز پیشانی سپید
فرهنگ گویش مازندرانی