جدول جو
جدول جو

معنی چهارضرب - جستجوی لغت در جدول جو

چهارضرب
نوعی نواختن ساز، از آیین های قلندران شامل تراشیدن موی سر، صورت (ریش و سبیل) و ابرو
تصویری از چهارضرب
تصویر چهارضرب
فرهنگ فارسی عمید
چهارضرب(چَ / چِ ضَ)
بحر هفتم از اصول هفده گانه موسیقی. (فرهنگ فارسی معین) ، نواختن ضرب چنانکه در زورخانه ها معمول است، کنایه از تراشیدن موی ریش و سبیل و ابرو چنانکه بعضی قلندران کنند، لعن چهارضرب، لعنی که عوام متعصب شیعه کنند. رجوع به چارضرب و لعن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چارضرب
تصویر چارضرب
چهارضرب، نوعی نواختن ساز، از آیین های قلندران شامل تراشیدن موی سر، صورت (ریش و سبیل) و ابرو
فرهنگ فارسی عمید
نوعی جامه با حاشیۀ زردوزی که پادشاهان ایران و توران بر تن می کردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهارمضراب
تصویر چهارمضراب
نوعی آهنگ موسیقی و نواختن ساز
فرهنگ فارسی عمید
چهار تکه چوب تراشیده شدۀ متصل به هم که در چهار طرف چیزی قرار می دهند مثلاً چهار چوب در
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهاربر
تصویر چهاربر
شکل هندسی که چهار خط مستقیم در چهار طرف آن باشد، مربع، مربع مستطیل، چهارضلعی
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ)
مرکب از چهار + فصل، چهارموسم. چهارگاه. یک قسمت از چهار قسمت سال شمسی و تقسیمات چهارگانه که از نوروز یعنی اعتدال ربیعی آغاز شود چنین است: بهار و تابستان و پائیز و زمستان و هر فصلی به طور متوسط 90 روز دارد و جمع روزهای فصول چهارگانه 360 روز می شود و چون مدت گردش زمین به دور خورشید 365 روز و شش ساعت است در قدیم این پنج روز و چند ساعت را به عنوان پنجۀ دزدیده در پایان سال می آورده اند. متداول این است که به موجب قانون، بهار را 93 روز و تابستان را 93 روز و پائیز را 90 روز و زمستان را 89 روز (هرچهار سال یکبار 90 روز) محسوب میدارند. ولی بهار به طور متوسط 92 روز و 21 ساعت و تابستان 93 روزو 14 ساعت. پائیز 89 روز و 19 ساعت و زمستان 89 روزطول میکشد. بهار و تابستان روی هم رفته 186 روز و 11 ساعت و پائیز و زمستان 178 روز و 19 ساعت طول می کشد و خورشید در نیمکرۀ شمالی 8 روز زیادتر می باشد. فصول چهارگانه بر حسب درجۀ حرارت و نور بسیار متفاوت است. در ابتدای بهار و پائیز خورشید روی منطقۀ استوائی قرار دارد و میل آن صفرست. دایرۀ روشنائی بر دو قطب زمین میگذرد و همه مدارات را به دو قسمت تاریک و روشن تقسیم میکند و در تمام نقاط کرۀ زمین طول روز و شب مساوی است. از ابتدای بهار تا اول تابستان چون میل خورشید زیاد شود دایرۀ روشنایی دیگر مدارات را نصف نمیکند. و در تمام نقاط نیمکرۀ شمالی قوس روز از قوس شب بیشتر است. هرچه نقطه ای از استوا دورترباشد اختلاف شب و روز آن بیشتر است. در استوا قوس شب و روز مساوی است. در قطب شمال روز و در نیمکرۀ جنوبی شب است. در ابتدای تابستان که میل خورشید 27- 23 است در نقطۀ قطب شمال در این مدت روز است. پس درفصل بهار در نیمکرۀ شمالی روزها بلند می شود و شبهاکوتاه میگردد و در نیمکرۀ جنوبی وضع بر عکس است.
در فصل تابستان وضع مانندبهار است اما در جهت معکوس. میل خورشید کم می شود. ودر نیمکرۀ شمالی روزها بتدریج کوتاه و شبها بلند می شود و در نیمکرۀ جنوبی بر عکس شبها بتدریج کوتاه وروزها بلند می شود. در قطب شمال همواره روز است و در قطب جنوب همواره شب و در استوا وضع به یک منوال میباشد. از اعتدال پائیزی تا انقلاب زمستانی میل خورشیدبتدریج از صفر تا 27- 23 تنزل میکند. در نیمکرۀجنوبی روزها از شبها درازتر می شود و در نیمکرۀ شمالی شبها از روزها طویل تر است. وضع نیمکرۀ جنوبی مانند وضع نیمکرۀ شمالی است در فصل بهار. در فصل زمستان خورشید دوباره به سمت استوا میل میکند و روزهای نیمکرۀ شمالی دراز می شود. در نیمکرۀ جنوبی روزها کوتاه می شود و تا ابتدای بهار از شبها درازتر است. در سراسر دو فصل پائیز و زمستان در نقطۀ قطب شمال مطلقاً شب و در نقطۀ قطب جنوب مطلقاً روز است. پس در حقیقت طول شب و روز بستگی به وضع دایرۀ روشنایی دارد وآن نیز به اندازۀ میل خورشید مربوط می شود. نکتۀ مهم آن است که در استوا همواره طول شب و روز مساوی است. از نظر درجۀ حرارت مقدار حرارتی که هر عنصر در روی زمین در یک ثانیه از آفتاب می گیرد متناسب است باجیب تمام زاویۀ حادث مابین خط قائم این عنصر و شعاع تابش نور. بنابراین هر اندازه ارتفاع نصف النهاری خورشید و زمان تابش آفتاب نسبت به نقطۀ معینی افزایش پیدا کند، درجۀ حرارت آن نقطه بالا میرود. از این رودر منطقۀ استوائی همواره هوا گرم تر از سایر نقاط است. صرف نظر از بعضی عوامل جزئی می توان گفت که درجۀحرارت هر مکان با عرض جغرافیائی آن مکان بستگی دارد، یعنی هر قدر از استوا دورتر شویم گرما کمتر خواهد شد. بعلاوه بلندی و کوتاهی روزها در این مسئله دخالت کامل دارد چنانکه در اوایل تیر با اینکه آفتاب نسبت به نیمکرۀ شمالی تقریباً عمودی تر می تابد، معهذا در اوایل مرداد هوا گرم تر است. چه در این مدت همواره روزها بلندتر از شبهاست و گرمای روزها متراکم می شود. شبها چون کوتاه است متشعشع نمیگردد به همین دلیل در تمام سال (صرفنظر از عوامل خارجی) دو ساعت بعد از ظهرهوا گرمتر از عین زوال ظهر است در حالی که مطابق قاعده تابش مسئله بایست برعکس باشد و چنین نیست، مجازاً همه سال. تمامی سال، چیزی که همه سال تواند بود. در هر فصلی تواند بود. که همه سال یافت شود
چهارکم. چهارکام است که اسب راهوار باشد و از آن تندتر چهارقاب است. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ کَ دَ)
از چند کس یا چند جا بهره مند شدن. رجوع به چارضربه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ رَ)
نام دو رگ در لب زبرین و دو رگ در لب زیرین باشد و فصد آن در بیماریهای دهان و لثه سود دارد. (بحر الجواهر) : ان کانت الماده فضله حاره (فی امراض اللثه) استعمل الاستفراغ و فصد الجهاررک. (قانون ابوعلی سینا کتاب سیم ص 100). و معرب آن جهاررک است: و هی عروق اربعه علی کل شفه منها زوج. (قانون ابوعلی سینا کتاب اول ص 134)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ سَ)
چارسر. اصطلاحی است در بازی ورق و آن چهار صورت یکسان چهار خال مختلف باشد. مانند چهارشاه که خال یا نقش چهارگانه شاه ورق است در هر دست ورق. و چهاربی بی که چهار خال یا نقش بی بی است در یک دست ورق و چهار سرباز که چهار نقش یا خال سرباز است در یک دست ورق. و این نام شاید بدانجهت اطلاق شده است که در صورت معمولاً نیمی از تنه که شامل سر و قسمت کمی از شانه و سینه است تصویر میشود و اطلاق سر به نقش از باب ذکر جزء و ارادۀ کل است
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بَ)
چهارضلعی. ذواربعه اضلاع. (یادداشت مؤلف). سطحی از جوانب محاط به چهار خط راست متصل. که چهار خط راست محیط او گردد. رجوع به چهارضلعی شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ پَ)
قسمی شیشه. (یادداشت مؤلف). ظرف شیشه ای مکعب مستطیل شکل که آب یا نوشابه را بکار دارند، چهارپهلو، دارای چهارپره، قسمی چماق که بر سرآن آهنی گنده و چهارپر است. (یادداشت مؤلف) ، دارای بال برای پریدن. رجوع به چارپر شود
لغت نامه دهخدا
(چَ /چِ دَ)
کنایه از درد زاهوست. درد شدید هنگام زایمان. درد سخت زن زاج. رجوع به چاردرد شود
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ رِ)
دهی است از دهستان بهمئی بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان، 100 تن سکنه دارد. از رود خانه پوتو آبیاری میشود. محصولش غلات، برنج، پشم ولبنیات و صنایع دستی قالی، قالیچه، جاجیم و پارچه بافی برای چادر است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ زَ بَ)
دهی است از دهستان باوندپور بخش مرکزی شهرستان شاه آباد. در 24000 گزی شمال خاوری شاه آباد کنار راه شوسۀ شاه آباد به کرمانشاه واقع است، 840 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات. چغندر قند و لبنیات است. چهارزبر در سه محل زیر واقع شده، چهارزبر بالا، 1000 گزی شمال گردنۀمعروف چهارزبر، چهازبرپائین، 1500 گز پائین تر از چهارزبر بالا، چهارزبر علینقی خانی، 3000 گز با چهارزبر پائین فاصله دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ طَ رَ)
چهار سمت، یعنی مشرق، مغرب، شمال و جنوب: و اگر از چهارطرف جائی پیدا میکرد که کسی ناخنی بند تواند کرد... (مجمل التواریخ گلستانه ص 18). رجوع به چارطرف شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ اَ)
که اسب چهار دارد.
- کالسکۀ چهاراسب، که با چهار اسب کشیده شود. رجوع شود به چاراسب. و رجوع به چهاراسبه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ)
اصطلاح موسیقی است واین اصطلاح شاید از چهار سیم تار قدیم گرفته شده باشد. و آن ضربی است از آهنگهای ضربی در موسیقی ایرانی و مقید است به اوزان دو ضرب مرکب و بندرت سه ضرب (مرکب یا ساده) و این قطعۀ ضربی در ابتدای آوازها به وسیلۀ آلات موسیقی (آلات موسیقی سیمی) نواخته می شود و در اصل مخصوص تار و سه تار بوده ولی اکنون در پیانو و ویولون هم رایج شده است و سرآغاز یا مبین و نمایندۀ حالات دستگاهی است که نوازنده به دنبال آن خواهد نواخت. چهار مضراب را برای هر یک از دستگاهها و آوازها و بیات ها و احیاناً گوشه ها میتوان ساخت و نواخت
لغت نامه دهخدا
(چَ بُ)
دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد. در 24هزارگزی شمال باختری اسفراین واقع است. 624 تن سکنه دارد. از رودخانه آبیاری میشود. محصولش غلات، پنبه، زیره و انواع میوه است. شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بَ)
چهار ورق، در اصطلاح بازی آس ورقهائی که بر آنها صورت تک خال، شاه، بی بی و سرباز نقش است. رجوع به چاربرگ شود
لغت نامه دهخدا
(چَ بَ رِ)
دهی است از دهستان برده بره بخش اشترنیان شهرستان بروجرد، 1338 تن سکنه دارد. از رودخانه آبیاری میشود. محصولش غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ تَ)
صفت کلاه یا خیمه ای که دارای چهاربخش باشد. یا از چهاربخش ساخته شده باشد، در اصطلاح بنایی نوعی سقف گنبدی شکل را گویند. رجوع به چارترک شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
از اصطلاحات علم آمار، اساس آمارگیری نمونه ای را اصطلاحاً چهارچوب گویند. و آن عبارت است از: فهرست مجموعه واحدهای جامعۀ مورد مطالعه که از آن به تعداد معینی نمونه انتخاب میشود. در طرح و اجرای هر آمارگیری لازم است که قبلاً اطلاعاتی از جامعۀ مورد مطالعه و بعضی از مشخصات جامعۀ آماری در دست باشد، تا به عنوان چهارچوب در طرح آمارگیری آن جامعه استفاده شود. این اطلاعات را ممکن است از آمارگیری های قبلی که درباره موضوع مورد مطالعه انجام گرفته و یا از منابع دیگر مثلاً اطلاعاتی که در ادارات و مؤسسات دولتی و وابسته به دولت موجوداست به دست آورد. این اطلاعات را معمولاً از آخرین سرشماری یا آمارگیری به دست می آورند و این اطلاعات هرچه تازه تر و دقیق تر باشد از آمارگیری نتیجۀ بهتری گرفته میشود. زیرا اگر زمان تهیۀ چهارچوب خیلی دیرتر از زمان آمارگیری باشد ممکن است تغییرات کلی در وضع واحدهای نمونه حاصل شده باشد و آمارگیری بی ارزش شده باشد، و تورش تولید کند. (روشهای مقدماتی آماری 33)
قطعاتی از چوب که بیش از 3 و کمتر از پنج باشد. چهار قطعۀ چوب که معمولاً تراشیده شده و به زوایای قائمه بهم متصل شده باشد و چهار جانب چیزی را فراگیرد.
- چهارچوب در، قطعات چوب چهارگانه اطراف در که دو به دو موازی و مساوی است و شکل مستطیلی سازد و دو لنگه در (در درهای دولتی) و در یک لتی داخل آن حرکت کند و باز و بسته شود. حاشیۀ چوبین در. دریواس. رجوع به چارچوب شود.
- در چهارچوب چیزی گفتگو کردن، در محدودۀ آن سخن گفتن و گفتگو کردن درباره چیزی آن سان که از حدود آن تجاوز نکند، مانند در چهارچوب قانون صحبت میکنیم، در چهارچوب قانون بایستی قضاوت کرد. در چهارچوب علم گفتگو باید کرد.
- در چهارچوب قرار دادن و در چهارچوب افکندن، مجازاً به معنی محدود کردن و برای چیزی حد و حدودی قرار دادن است
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
نوعی از نوازش ساز که بهندی چوتالا گویند. (آنندراج). نوعی از نواختن ساز. (ناظم الاطباء). قسمی نواختن ضرب است، نوعی از نواختن ضرب که در زورخانه معمول است، نوعی از اشغال صوفیان. (آنندراج) ، کنایه از تراشیدن موی ریش و بروت و ابرو که بعضی قلندران کنند. (آنندراج). و چهار ضرب ابدال نیز همین است. (آنندراج) :
در چارضرب، ابدال، ابرو تراشد از رو
تا هیچکس نگوید بالای چشمت ابرو.
ابراهیم ادهم (از آنندراج).
مه تازه گدای شرق و غرب است
در زیر تراش چارضرب است.
زلالی (از آنندراج).
- لعن چارضرب، نوعی لعن که شیعیان متعصب کنند.
، حساس هوشیار مانند برده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ ضَ بَ / بِ)
منسوب به چهارضرب. با چهارضرب. بوسیلۀ چهارضرب. رجوع به چهارضرب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ کَ دَ)
کنایه از تراشیدن موی ریش و سبیل و ابرو و مژگان باشد و این آئین بعضی از قلندران بوده است:
مرا ز صحبت اضداد عشق یار برید
چهارضرب کسی زد کزین چهار برید.
ملاقاسم مشهدی.
رجوع به چارضرب و چارضرب زدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از چهار بر
تصویر چهار بر
سطحی که توسط چهار خط مستقیم محیط گردد: چهار ضلعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهار ضرب
تصویر جهار ضرب
چار زنش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چار ضرب
تصویر چار ضرب
بحر هفتم از اصول هفده گانه موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهار ضرب
تصویر چهار ضرب
بحر هفتم از اصول هفده گانه موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
چارچوب، قاب، کادر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مربع، مستطیل، چهارضلعی
فرهنگ واژه مترادف متضاد