جدول جو
جدول جو

معنی چهارساله - جستجوی لغت در جدول جو

چهارساله
(چَ / چِ لَ / لِ)
که چهار سال داشته باشد. که چهار سال بر وی گذشته باشد: اجذاع، چهارساله شدن شتر. ارباع، چهارساله شدن گوسفند. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به چارساله شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

وسیلۀ چوبی یا فلزی با چهار پایه برای نشستن یا گذاشتن چیزی بر روی آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهارشانه
تصویر چهارشانه
ویژگی شخص تنومند و فربه که دارای شانه های پهن باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهارپاره
تصویر چهارپاره
نوعی گلولۀ سربی که در تفنگ های سر پر به کار می رفت، در موسیقی نوعی ساز، دو جفت زنگ که هنگام رقص به سر انگشتان می بندند، در علوم ادبی نوعی شعر با بندهای چهارمصراعی که قافیۀ دوم و چهارم هر بند یکسان است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهارگامه
تصویر چهارگامه
اسب راهوار، اسب تندرو، ره انجام، براق، سیس، بوز، بالاد، جواد، شولک، چارگامه، گام زن، سابح، بادرفتار
فرهنگ فارسی عمید
(چَ /چِ لَ / لِ)
نام حشره ای دارای چهار بال و در هر دو سوی بدن دو پر برای پرواز دارد. و این حشره به مرکبات زیان فراوان رساند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ رَ رِ)
نام ساز. (غیاث اللغات) (آنندراج). طنبور. و رباب هر سازی که چهار سیم دارد. چهارتار:
شارک ز توچمن گشت
هندوی چهارتاره زن گشت.
خاقانی.
، کنایه از عناصر اربعه، دنیا به اعتبار چهارعنصر. رجوع به چارتاره شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
منسوب به چهار سال. (ناظم الاطباء). دارای چهارسال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
منسوب ومربوط به (هزارسال) کسی یاچیزی که هزارسال ازعمر یاپیدایش وی گذشته باشد، یا راه هزارساله. راهی که در هزارسال باید پیموده شود: (ذروه کاخ رتبتت راست زفرط ارتفاع راهروان وهم را راه هزارساله بادخ) (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهارگامه
تصویر چهارگامه
((~. مِ))
اسب تندرو، اسب رهوار
فرهنگ فارسی معین
((~. رِ))
زنگ های کوچکی که رقاصان به هنگام رقص در انگشتان کنند و به تناسب ضرب موسیقی آن را به صدا در آورند، نوعی رقص که در قدیم معمول بوده، نوعی از گلوله ای است که در شکار با تفنگ به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چهاربالش
تصویر چهاربالش
((~. لِ))
بالش های چهار گانه، که هنگام بر تخت نشستن پادشاه، پشت سر و زیر پا و دو طرف او می گذاشتند، تخت، مسند، چهار عنصر (آب، خاک، آتش و باد)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چهارشانه
تصویر چهارشانه
((~. نِ))
مرد تنومند که دارای شانه های پهن باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چهارخانه
تصویر چهارخانه
مربّعٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از چهارخانه
تصویر چهارخانه
Plaid
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از چهارخانه
تصویر چهارخانه
à carreaux
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از چهارخانه
تصویر چهارخانه
w kratkę
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از چهارخانه
تصویر چهارخانه
משובץ
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از چهارخانه
تصویر چهارخانه
в клетку
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چهارخانه
تصویر چهارخانه
چارخانه
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از چهارخانه
تصویر چهارخانه
কারেক
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از چهارخانه
تصویر چهارخانه
mchele
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از چهارخانه
تصویر چهارخانه
체크무늬
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از چهارخانه
تصویر چهارخانه
格子模様
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از چهارخانه
تصویر چهارخانه
चौकड़ी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از چهارخانه
تصویر چهارخانه
в клітку
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از چهارخانه
تصویر چهارخانه
kotak-kotak
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از چهارخانه
تصویر چهارخانه
ลายตาราง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از چهارخانه
تصویر چهارخانه
geruit
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از چهارخانه
تصویر چهارخانه
kariert
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چهارخانه
تصویر چهارخانه
a cuadros
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از چهارخانه
تصویر چهارخانه
a quadretti
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از چهارخانه
تصویر چهارخانه
xadrez
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از چهارخانه
تصویر چهارخانه
格子图案的
دیکشنری فارسی به چینی