مجازاً به معنی زودگذر و ناپایدار که بس نپاید و به درازا نکشد. سپنجی. - چهارروزۀ عمر یا عمر چهارروزه، عمر زودگذر. - دنیای چهارروزه، دنیای ناپایدار. جهان گذران
مجازاً به معنی زودگذر و ناپایدار که بس نپاید و به درازا نکشد. سپنجی. - چهارروزۀ عمر یا عمر چهارروزه، عمر زودگذر. - دنیای چهارروزه، دنیای ناپایدار. جهان گذران
چهارگوش، در ریاضیات چندضلعی که چهار زاویه دارد، کنایه از تخت پادشاهی، کنایه از تابوت، برای مثال در گوشه نشست و ساخت توشه / تا کی رسدش چهارگوشه (نظامی۳ - ۴۴۵)، چهار جهت، چهارسمت، چهارطرف
چهارگوش، در ریاضیات چندضلعی که چهار زاویه دارد، کنایه از تخت پادشاهی، کنایه از تابوت، برای مِثال در گوشه نشست و ساخت توشه / تا کی رسدش چهارگوشه (نظامی۳ - ۴۴۵)، چهار جهت، چهارسمت، چهارطرف
دهی است از دهستان شقان بخش اسفراین شهرستان بیرجند. 100 تن سکنه دارد. از چشمه و قنات آبیاری میشود. محصولش غلات و انگور است. شغل اهالی زراعت، مالداری و قالیچه بافی میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان شقان بخش اسفراین شهرستان بیرجند. 100 تن سکنه دارد. از چشمه و قنات آبیاری میشود. محصولش غلات و انگور است. شغل اهالی زراعت، مالداری و قالیچه بافی میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
گرداب. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به چارموجه شود. - چهارموجه شدن دریا، طوفانی شدن دریا. برانگیخته شدن آب دریا. به تلاطم افتادن دریا. از هر سوی خیزآبها برخاستن. از هر جانب کوهه های آب بر هم غلطیدن
گرداب. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به چارموجه شود. - چهارموجه شدن دریا، طوفانی شدن دریا. برانگیخته شدن آب دریا. به تلاطم افتادن دریا. از هر سوی خیزآبها برخاستن. از هر جانب کوهه های آب بر هم غلطیدن
که چهل روز بر وی گذشته باشد. که دوران زندگیش به چهل روز برآمده باشد. که مدت حیاتش به چهل روز بالغ شده باشد. - کودک چهل روزه، کودکی که عمر وی چهل روز باشد: چهل روزه شد رود و می خواستند یکی تخت شاهی بیاراستند... چو آن خرد را سیر دادند شیر نوشتندش اندر میان حریر چهل روزه را زیر آن تاج زر نهادند بر تخت فرخ پدر. فردوسی
که چهل روز بر وی گذشته باشد. که دوران زندگیش به چهل روز برآمده باشد. که مدت حیاتش به چهل روز بالغ شده باشد. - کودک چهل روزه، کودکی که عمر وی چهل روز باشد: چهل روزه شد رود و می خواستند یکی تخت شاهی بیاراستند... چو آن خرد را سیر دادند شیر نَوَشتندش اندر میان حریر چهل روزه را زیر آن تاج زر نهادند بر تخت فرخ پدر. فردوسی
دهی است از دهستان تبادکان بخش و حومه شهرستان مشهد. در 9هزارگزی شمال خاروی مشهد و 500هزارگزی خاور راه مشهد به کلات واقع است. جلگه و معتدل است، 118 تن سکنه دارد. از رودخانه آبیاری میشود. محصولش غلات، و شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان تبادکان بخش و حومه شهرستان مشهد. در 9هزارگزی شمال خاروی مشهد و 500هزارگزی خاور راه مشهد به کلات واقع است. جلگه و معتدل است، 118 تن سکنه دارد. از رودخانه آبیاری میشود. محصولش غلات، و شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد، 144 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. محصولش غلات و بنشن است. شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد، 144 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. محصولش غلات و بنشن است. شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
جائی که دو راه یا دو کوچه همدیگر را قطع کنند. محل تقاطع دو کوچه یا دو راه یا دو خیابان. آنجا که از چهار جهت و سوی گذر و معبر ممتد گردد و هر معبری راهی مقابل خود و ممتد در جهت مخالف خود داشته باشد. رجوع به چارراه شود. - سر چهارراه، ملتقای گذرهای چهارگانه یا نقاط متصل به محل تقاطع. حوالی جائی که از هر جهت از جهات چهارگانه آن گذر و معبری بیرون رفته باشد
جائی که دو راه یا دو کوچه همدیگر را قطع کنند. محل تقاطع دو کوچه یا دو راه یا دو خیابان. آنجا که از چهار جهت و سوی گذر و معبر ممتد گردد و هر معبری راهی مقابل خود و ممتد در جهت مخالف خود داشته باشد. رجوع به چارراه شود. - سر چهارراه، ملتقای گذرهای چهارگانه یا نقاط متصل به محل تقاطع. حوالی جائی که از هر جهت از جهات چهارگانه آن گذر و معبری بیرون رفته باشد
دهی است از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. در 12هزارگزی باخترلنده مرکز دهستان واقع است. 100 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع آنان دستی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. در 12هزارگزی باخترلنده مرکز دهستان واقع است. 100 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع آنان دستی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)