جدول جو
جدول جو

معنی چهاربرگی - جستجوی لغت در جدول جو

چهاربرگی(چَ / چِ بَ)
حالت چهاربرگ. دارای چهاربرگ بودن. چهاربرگ داشتن. رجوع به چاربرگی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

توبره پشتی که چهاربند دارد و بعضی از مسافران پیاده و دهقانان به پشت خود می بندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهاربر
تصویر چهاربر
شکل هندسی که چهار خط مستقیم در چهار طرف آن باشد، مربع، مربع مستطیل، چهارضلعی
فرهنگ فارسی عمید
(چَ بُ)
دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد. در 24هزارگزی شمال باختری اسفراین واقع است. 624 تن سکنه دارد. از رودخانه آبیاری میشود. محصولش غلات، پنبه، زیره و انواع میوه است. شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
چاربرگ مختلف در بازی آس. چهار ورق مختلف بازی، (تک خال و شاه و بی بی و سرباز)
نام گلی است. (آنندراج) ، لالۀ کوهی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شاخه ای از ایل بختیاری منسوب به طایفۀ ’آسترکی’ که شعبه ای از هفت لنگ بختیاری است. (جغرافی سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(چَ رَ)
نام دو رگ در لب زبرین و دو رگ در لب زیرین باشد و فصد آن در بیماریهای دهان و لثه سود دارد. (بحر الجواهر) : ان کانت الماده فضله حاره (فی امراض اللثه) استعمل الاستفراغ و فصد الجهاررک. (قانون ابوعلی سینا کتاب سیم ص 100). و معرب آن جهاررک است: و هی عروق اربعه علی کل شفه منها زوج. (قانون ابوعلی سینا کتاب اول ص 134)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بَ)
چهارضلعی. ذواربعه اضلاع. (یادداشت مؤلف). سطحی از جوانب محاط به چهار خط راست متصل. که چهار خط راست محیط او گردد. رجوع به چهارضلعی شود
لغت نامه دهخدا
(بَ گَ / گِ)
نام گیاهی است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ بَ رِ)
دهی است از دهستان برده بره بخش اشترنیان شهرستان بروجرد، 1338 تن سکنه دارد. از رودخانه آبیاری میشود. محصولش غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ بُ)
دهی است از دهستان بابائی بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد، 240 تن سکنه دارد. محصولش غلات، صیفی، لبنیات و پشم است و از رود بابائی آبیاری میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ بَ)
دهی است از دهستان حومه بخش دهخوارقان شهرستان تبریز، 398 تن سکنه دارد. از رود خانه چهاربرود آبیاری میشود. محصولش غلات، حبوبات، توتون و بادام است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بَ)
توبرۀ پشتی که چهاربند دارد و مسافران پیاده و روستائیان آن را به پشت بندند. (فرهنگ فارسی معین) ، ریسمانی که سوار تازه کار را با آن بر اسب بندند تا سوارکاری بیاموزد. رجوع به چاربندی شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
چهاراصلی. چهارریشه ای، چهارعنصری. رجوع به چاربیخی شود
لغت نامه دهخدا
(چَ حَ)
کلمه ای که از چهار حرف تشکیل شده باشد. مانند: آغوش. رباعی. رجوع به چارحرفی شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
اصطلاح قمار. آنکه در بازی آس چهار برگ مختلف در دست دارد
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بَ)
چهار ورق، در اصطلاح بازی آس ورقهائی که بر آنها صورت تک خال، شاه، بی بی و سرباز نقش است. رجوع به چاربرگ شود
لغت نامه دهخدا
مربع، مستطیل، چهارضلعی
فرهنگ واژه مترادف متضاد