نوعی گلولۀ سربی که در تفنگ های سر پر به کار می رفت، در موسیقی نوعی ساز، دو جفت زنگ که هنگام رقص به سر انگشتان می بندند، در علوم ادبی نوعی شعر با بندهای چهارمصراعی که قافیۀ دوم و چهارم هر بند یکسان است
نوعی گلولۀ سربی که در تفنگ های سر پر به کار می رفت، در موسیقی نوعی ساز، دو جفت زنگ که هنگام رقص به سر انگشتان می بندند، در علوم ادبی نوعی شعر با بندهای چهارمصراعی که قافیۀ دوم و چهارم هر بند یکسان است
نام ساز. (غیاث اللغات) (آنندراج). طنبور. و رباب هر سازی که چهار سیم دارد. چهارتار: شارک ز توچمن گشت هندوی چهارتاره زن گشت. خاقانی. ، کنایه از عناصر اربعه، دنیا به اعتبار چهارعنصر. رجوع به چارتاره شود
نام ساز. (غیاث اللغات) (آنندراج). طنبور. و رباب هر سازی که چهار سیم دارد. چهارتار: شارک ز توچمن گشت هندوی چهارتاره زن گشت. خاقانی. ، کنایه از عناصر اربعه، دنیا به اعتبار چهارعنصر. رجوع به چارتاره شود
چهار متکا بوده که سلاطین و امرا وقت نشستن بر اطراف خود میگذاشتند. دو پشت سر و یکی بر طرف راست و یکی بر طرف چپ. (فرهنگ نظام). چهار بالش که هنگام نشستن در پشت سر و زیر پا و جانب راست و جانب چپ بگذارند وبدانها تکیه دهند. (فرهنگ فارسی معین) : گر بهنر زیبد و بگوهر بالش او را زیبد چهاربالش و مسند. منوچهری. تختی همه از زر سرخ بود... و چهار بالش از شوشۀ زر بافته و ابریشم آکنده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 550). زآن بزرگی که در سگالش اوست چارگوهر چهاربالش اوست. نظامی. ، گاه. جائی که نشست ملکان آنجا باشد. (فرهنگ اسدی نخجوانی). دست. (مهذب الاسماء). تخت و مسندی که ملوک و سلاطین بر آن نشینند. (برهان) (ناظم الاطباء) : ماه را بر چهاربالش چرخ نوبۀ ملک پنجگانه زدند. ظهیر فاریابی (از آنندراج). ومملکت را وارث و مستحق نبود کی چهاربالش دولت به وی آراسته گردد. (سندبادنامۀ ظهیری ص 80). و در چهاربالش مملکت و مسند سلطنت چون افریدون و جم عمر یابد. (سندبادنامۀ ظهیری ص 43). گر بساط امل دست اجل درنوردد چهاربالش مملکت عاطل و ضایع ماند. (سندباد نامۀ ظهیری ص 37). و مقاصد و اغراض وزرای وزرسگال آن است که چهاربالش مملکت به فرزند ناخلف شاه دهند. (سندبادنامۀ ظهیری ص 37). الدست، دست جامه، هم تازی است و هم فارسی، یعنی چهاربالش. ج، الدسوت. (مهذب الاسماء) ، جهات اربع که مشرق و مغرب و شمال و جنوب باشد. (برهان). جهات چهارگانه. (ناظم الاطباء) ، عناصر اربعه که خاک و آب و هوا و آتش باشد. (برهان). کنایه از عناصر اربعه باشد. (آنندراج). کنایه از چهارعنصر است. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به چاربالش شود، دنیا و عالم. (برهان). کنایه از دنیا است به اعتبار چهاررکن. (آنندراج). جهان وعالم. (ناظم الاطباء). کنایه از دنیا است. (فرهنگ فارسی معین)
چهار متکا بوده که سلاطین و امرا وقت نشستن بر اطراف خود میگذاشتند. دو پشت سر و یکی بر طرف راست و یکی بر طرف چپ. (فرهنگ نظام). چهار بالش که هنگام نشستن در پشت سر و زیر پا و جانب راست و جانب چپ بگذارند وبدانها تکیه دهند. (فرهنگ فارسی معین) : گر بهنر زیبد و بگوهر بالش او را زیبد چهاربالش و مسند. منوچهری. تختی همه از زر سرخ بود... و چهار بالش از شوشۀ زر بافته و ابریشم آکنده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 550). زآن بزرگی که در سگالش اوست چارگوهر چهاربالش اوست. نظامی. ، گاه. جائی که نشست ملکان آنجا باشد. (فرهنگ اسدی نخجوانی). دست. (مهذب الاسماء). تخت و مسندی که ملوک و سلاطین بر آن نشینند. (برهان) (ناظم الاطباء) : ماه را بر چهاربالش چرخ نوبۀ ملک پنجگانه زدند. ظهیر فاریابی (از آنندراج). ومملکت را وارث و مستحق نبود کی چهاربالش دولت به وی آراسته گردد. (سندبادنامۀ ظهیری ص 80). و در چهاربالش مملکت و مسند سلطنت چون افریدون و جم عمر یابد. (سندبادنامۀ ظهیری ص 43). گر بساط امل دست اجل درنوردد چهاربالش مملکت عاطل و ضایع ماند. (سندباد نامۀ ظهیری ص 37). و مقاصد و اغراض وزرای وزرسگال آن است که چهاربالش مملکت به فرزند ناخلف شاه دهند. (سندبادنامۀ ظهیری ص 37). الدست، دست جامه، هم تازی است و هم فارسی، یعنی چهاربالش. ج، الدسوت. (مهذب الاسماء) ، جهات اربع که مشرق و مغرب و شمال و جنوب باشد. (برهان). جهات چهارگانه. (ناظم الاطباء) ، عناصر اربعه که خاک و آب و هوا و آتش باشد. (برهان). کنایه از عناصر اربعه باشد. (آنندراج). کنایه از چهارعنصر است. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به چاربالش شود، دنیا و عالم. (برهان). کنایه از دنیا است به اعتبار چهاررکن. (آنندراج). جهان وعالم. (ناظم الاطباء). کنایه از دنیا است. (فرهنگ فارسی معین)
چهار بالش که هنگام نشستن در پشت سر و زیر پا و جانب راست و چپ بگذارند و بدانها تکیه دهند، تخت مسند، تخت مسند، دنیا، چهار عنصر، چهار جهت مشرق مغرب شمال و جنوب. یا چهار بالش ارکان. خلفای اربعه، نوعی خیمه چهار گوشه چهار ارکان
چهار بالش که هنگام نشستن در پشت سر و زیر پا و جانب راست و چپ بگذارند و بدانها تکیه دهند، تخت مسند، تخت مسند، دنیا، چهار عنصر، چهار جهت مشرق مغرب شمال و جنوب. یا چهار بالش ارکان. خلفای اربعه، نوعی خیمه چهار گوشه چهار ارکان
زنگ های کوچکی که رقاصان به هنگام رقص در انگشتان کنند و به تناسب ضرب موسیقی آن را به صدا در آورند، نوعی رقص که در قدیم معمول بوده، نوعی از گلوله ای است که در شکار با تفنگ به کار می رود
زنگ های کوچکی که رقاصان به هنگام رقص در انگشتان کنند و به تناسب ضرب موسیقی آن را به صدا در آورند، نوعی رقص که در قدیم معمول بوده، نوعی از گلوله ای است که در شکار با تفنگ به کار می رود