جدول جو
جدول جو

معنی چنگوان - جستجوی لغت در جدول جو

چنگوان
(چَگْ/ چَ گَ)
شهری است بسیار ولایت در هند. (اوبهی). نام شهری است از ولایت هندوستان. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). شهری در هندوستان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بناوان
تصویر بناوان
(دخترانه)
کدبانو، خانهدار (نگارش کردی: بنهوان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زنگدان
تصویر زنگدان
زنگوله، زنگ کوچک کروی شکل که به پای کودکان یا گردن چهارپایان می بندند
زنگل، زنگله، زنگلیچه، ژنگله، ژنگدان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چنگ زن
تصویر چنگ زن
چنگ زننده،، نوازندۀ چنگ
فرهنگ فارسی عمید
عضوی از بدن پرندگان که بعد از چینه دان قرار دارد و دانه ها در آنجا با شن ریزه هایی که خورده شده آسیا و نرم می شود
فرهنگ فارسی عمید
پرنده ای ساکن در قطب جنوب با پاهای پرده دار و بال های کوتاه که نمی تواند پرواز کند و در آب شنا می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگیان
تصویر انگیان
انجدان، گیاهی با ساقه های ستبر و میان تهی، برگ های سوراخ دار، گل های چتری، میوۀ سیاه و بدبو و ریشۀ راست و ستبر که از آن صمغی تلخ می گیرند، انگژه، انگدان، انگژد، انگوژه، رافه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگدان
تصویر انگدان
انجدان، گیاهی با ساقه های ستبر و میان تهی، برگ های سوراخ دار، گل های چتری، میوۀ سیاه و بدبو و ریشۀ راست و ستبر که از آن صمغی تلخ می گیرند، انگژه، انگوژه، رافه، انگژد، انگیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چنگلانی
تصویر چنگلانی
زغن، پرنده ای شبیه کلاغ و کمی کوچک تر از آنکه جانوران کوچک را شکار می کند
غلیواج، کلیواج، کلیواژ، موش ربا، چوژه ربا، گوشت ربا، گنجشک سیاه، خاد، خات، جول، پند، جنگلاهی، چنگلاهی، چنکلاهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زندوان
تصویر زندوان
پیشوای زردشتی، زندخوان، سرودگوی
بلبل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، هزارآوا، زندباف، عندلیب، مرغ خوش خوٰان، هزاران، فتّال، صبح خوٰان، شباهنگ، مرغ سحر، زندلاف، هزار، بوبردک، مرغ چمن، شب خوٰان، زندواف، هزاردستان، بوبرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنفوان
تصویر عنفوان
اول جوانی، اول هر چیز، اول خوبی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(چَ گِ)
دهی است از دهستان قره کهریز بخش سربند شهرستان اراک، واقع در 43 هزارگزی خاور آستانه و شش هزارگزی قاسم آباد. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر. دارای 220 تن سکنه میباشد. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات، بنشن، پنبه، چغندرقند و انگور است. اهالی بکشاورزی، گله داری و قالیچه بافی اشتغال دارند. راهش مالرو است. از قاسم آباد اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
چنگ زن. چنگ نواز. چنگ سرای:
پیشت بپای صد صنم چنگساز باد
دشمنت سال و ماه بگرم و گداز باد.
منوچهری.
پس از سر یکی بزم کردند باز
ببازی گری می ده و چنگساز.
اسدی.
کنیزی بدم چنگساز از چگل
فزاینده مهر و رباینده دل.
اسدی (گرشاسبنامه ص 299)
لغت نامه دهخدا
نام شهر و آبادیی در ارمنستان. این باگوان در کوه باگروند ارمنستان بوده، موسی خورنی می نویسد آتشکده ای داشت و گوید چون اردشیر بابکان به ارمنستان آمد فرمان داد که آتش هرمزد را در آتشکدۀ این دیه همیشه فروزان دارند. (ازمقالۀ باکو، کسروی در مجلۀ ارمغان سال سیزدهم)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
همانند چنگ. کوژ. خمیده:
چنگی کو در نوازد بیست و چار
چون نیابد گوش، گردد چنگ وار.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(چَ گِ)
دهی است از دهستان گیل دولاب بخش رضوان ده شهرستان طوالش. در پنج هزارگزی جنوب رضوان ده کنار راه آهن کپورچال، در جلگه واقع شده است. مرطوب مالاریایی است. و461 تن سکنه دارد. از رود خانه شفارود مشروب میشود. محصولاتش، ابریشم و صیفی است. اهالی کشاورزی میکنند. راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(زَ گِ)
یکی از دهستان های ششگانه بخش شیروان چرداول شهرستان ایلام است که از شش آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و در حدود 1980 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام قلعه ای است درفارس که به سپیدان مشهور است. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است از دهستان مغان بخش گرمی شهرستان اردبیل در 18 هزارگزی جنوب خاور گرمی و پانزده هزارگزی شوسۀ گرمی به بیله سوار واقع است. ناحیه ای است کوهستانی، گرمسیر. 72تن سکنه دارد. از چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات و حبوبات است. اهالی بکشاورزی و گله داری گذران میکنند. راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سنگسان
تصویر سنگسان
همچون سنگ سنگ مانند
فرهنگ لغت هوشیار
تازی لبان جاوی از گیاهان) انگبند گیاه حسن لبه حصی لبان لبان جاوی، صمغ خوشبویی که از بنژوان بدست آید و در طب بکار رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنگدان
تصویر زنگدان
زنگله که زنان بر پای بندند جلاجل
فرهنگ لغت هوشیار
عضو عضلانی که دارای الیاف ماهیچه ای قوی و سخت جهت خرد کردن دانه ها و دیگر مواد غذائی پرندگان در مسیر مری پس از چینه دان و قبل از معده اصلی قرار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
جمع هندو: شنوده ایم که هندوان خود را در آتش اندازند، هندوستان: بفرمود کز روم و از هندوان سواران جنگ ویلان و گوان... کمربسته خواهیم سیصد هزار ز دشت سواران نیزه گذار. (شا)
فرهنگ لغت هوشیار
پتیسار آغازه، آغاز جوانی، انگور اب آبی که بی فشردن از انگور روان شود اول جوانی اول شباب، اول هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زندوان
تصویر زندوان
سرودگوی، خوش الحان، بلبل، زند خوان زردشتی
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره ّ چتریان که علفی است و پایا میباشد. این گیاه در اکثر صحاری ایران فراوانست. ارتفاعش 2 تا 5، 2 متر و ریشه اش راست و ستبر است ابر کبیر حلتیت انجدان انگوزاکما انگیان
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره ّ چتریان که علفی است و پایا میباشد. این گیاه در اکثر صحاری ایران فراوانست. ارتفاعش 2 تا 5، 2 متر و ریشه اش راست و ستبر است ابر کبیر حلتیت انجدان انگوزاکما انگیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنزوان
تصویر خنزوان
کپی، خوک نر باد ساری
فرهنگ لغت هوشیار
مرغی است دارای پاهای پرده دار و بالهای کوتاه که بواسطه بالهای کوچکش نمیتواند پرواز کند
فرهنگ لغت هوشیار
((پَ ئَ))
پرنده ای از راسته پرندگان دریایی و بی پرواز است. بال هایش از پره های پولک مانند به رنگ سیاه و سفید پوشیده شده و بدون شاهپر است. در زیر پوست چربی فراوان ذخیره دارد و می تواند به صورت قائم بایستد. در قطب جنوب دیده می شود
فرهنگ فارسی معین
بخشی از لوله گوارش پرندگان و بسیاری از مهره داران که دارای الیاف ماهیچه ای قوی و سخت است جهت خرد کردن مواد غذایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عنفوان
تصویر عنفوان
((عُ فُ))
اول جوانی، اول هر چیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هندوان
تصویر هندوان
((هِ دُ))
جمع هندو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنگدان
تصویر زنگدان
((زَ))
جلاجل
فرهنگ فارسی معین