جدول جو
جدول جو

معنی چنکا - جستجوی لغت در جدول جو

چنکا
جوجه ی تازه از تخم بیرون آمده، جوجه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چیکا
تصویر چیکا
(دخترانه)
نوعی پرنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خنکا
تصویر خنکا
سرمای ملایم و مطبوع، خنکی، خوشی
فرهنگ فارسی عمید
(سِ نِ)
مارکوس (لوسیوس) انائوس. عالم معانی و بیان بود و در حدود سال 39 میلادی درگذشت. از او مجموعه ای در باب تمرینات خطابه بجا مانده است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
قصبۀ مرکزی دهستان قره طقان بخش بهشهرشهرستان ساری، در 25کیلومتری جنوب باختری بهشهر، سرراه شوسۀ ساری به بهشهر واقع است و 2000 تن سکنه دارد. رود خانه نکا آن را مشروب می کند. محصولش برنج، غلّه، مرکبات، پنبه، کنف و کنجد است. کار خانه برنج کوبی و کار خانه آردسازی دارد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
یعنی چه قدر و چه مقدار و چه اندازه. (از ناظم الاطباء). و رجوع به چند و چندان شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
باج و خراج. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَمْ)
نام گلی است زرد شبیه به زنبق سفید و در هندوستان بسیار است و بعضی گویند هندی است. و آن را ’وای چنپا’ هم خوانند. (برهان). نام گلی است سفید شبیه به زنبق که اصل آن از هندوستان به ایران آمده و آن گل را یاس چینی نیز گویند. (از انجمن آرا). مأخوذ از هندی، گلی زرد و خوشبو شبیه بزنبق سفید. نوعی یاس معروف به یاس چنپا که نوعی است از یاس سفید و بسیار معطر است. (از ناظم الاطباء). چنپه. (انجمن آرا). خوشبوترین نوع یاس سپید که در گلدان و گلخانه ها پرورند. و رجوع به چنپه شود، نام برنجی است خوب که اصل آن از هندوستان به ایران آمده و اکنون بسیار شده در غالب بلاد موجود و مشهور است. (از انجمن آرا). نوعی از برنج معروف به برنج چنپا که نوع بسیار خوب برنج است و در فارس زراعت کنند. (از ناظم الاطباء). در گیلان به نوعی برنج پست اطلاق شود و منشأ این لغت هم چمیای هندی است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). چنپه. (از انجمن آرا). گویا از اصل هندیست، بمعنی نوعی برنج و غله آمده. (فرهنگ شاهنامه). نوعی از اقسام برنج که در نقاط مختلف ایران کاشته میشود. و انواع مرغوب و نامرغوب دارد. چمپا. و رجوع به چنپه شود
لغت نامه دهخدا
(خُ نُ)
خوشا. (برهان قاطع). چقدر خوش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
ناحیتی است خرد به دیلمان از دیلم خاصه. (حدودالعالم)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
درخور چیدن. قابل چیدن. و رجوع به چیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از چنپا
تصویر چنپا
قسمی برنج که محصول گیلان است، نوعی گل یاس معطر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنکا
تصویر لنکا
روسی کرجی بلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکا
تصویر چکا
جل، نوایی از موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
حبذا، خوشا، نیکا
متضاد: بدا، وای، خنکی، خوشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
یک دسته پشم یا پنبه که برای ریسیدن جدا شود، چینه دان، مژده، چنده
فرهنگ گویش مازندرانی
جوجه
فرهنگ گویش مازندرانی
گرد مدور، هرچیز گلوله شده
فرهنگ گویش مازندرانی
نام قلعه ای قدیمی در تنکابن که در برخی از منابع از آن یاد
فرهنگ گویش مازندرانی
هیزم نازک و ریز
فرهنگ گویش مازندرانی
ظرف چوبی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
چندتا
فرهنگ گویش مازندرانی
جوجه
فرهنگ گویش مازندرانی
گردویی که به آسانی مغزش جدا شود
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی خشک که در زمستان به عنوان هیزم برای گرم کردن خانه مورد
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب کج گاوآهن که خیش به آن وصل شود
فرهنگ گویش مازندرانی
اردک ماهی، علفی در شالیزار که ازایار سلام بلندتر و شبیه آن است
فرهنگ گویش مازندرانی