معنی چنس در لغت نامه دهخدا

دهی است از دهات مازندران و استرآباد واقع در بیرون بشم کلارستاق. (مازندران و استرآباد تألیف رابینو ص 145). دهی است از دهستان بیرون بشم بخش کلاردشت شهرستان نوشهر. در 20 هزارگزی شمال خاوری حسن کیف و 3 هزارگزی باختر شوسۀ تهران به چالوس واقع است. کوهستانی و هوایش معتدل است. و صدتن سکنه دارد. آبش از چشمه است. محصولش غلات و لبنیات و گردو است. شغل اهالی زراعت، گله داری، تهیه چوب و ذغال و صنایع دستی زنان و شال بافی است. راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)

معنی چنس در فرهنگ گویش مازندرانی

خسیس، تنگ چشم، نابخشنده، ژالهشبنم

معنی چنس - جستجوی لغت در جدول جو

چنس

لغت نامه دهخدا

چنس

فرهنگ گویش مازندرانی

چند

عدد و مقدار مجهول و نامعین معمولاً از سه تا نه،
کلمه ای برای پرسش از مقدار یا اندازه، چه مقدار، چندتا مثلاً چندصفحه خواندی؟، به چه قیمتی مثلاً خانه ات را چند خریدی؟، پسوند متصل به واژه به معنای
دارای بیش از دو چیز مثلاً چندکاره، چندپهلو، تاکی؟، چند بار، برای مثال چند پری چون مگس از بهر قوت / در دهن این تنۀ عنکبوت؟ (نظامی۱ - ۵۶)
چند و چون: چگونگی، کیفیت، کم و کیف

عدد و مقدار مجهول و نامعین معمولاً از سه تا نه،
کلمه ای برای پرسش از مقدار یا اندازه، چه مقدار، چندتا مثلاً چندصفحه خواندی؟، به چه قیمتی مثلاً خانه ات را چند خریدی؟، پسوند متصل به واژه به معنای
دارای بیش از دو چیز مثلاً چندکاره، چندپهلو، تاکی؟، چند بار، برای مِثال چند پری چون مگس از بهر قوت / در دهن این تنۀ عنکبوت؟ (نظامی۱ - ۵۶)
چند و چون: چگونگی، کیفیت، کم و کیف

فرهنگ فارسی عمید

چنگ

منقار، نوک پرندگان، پوزۀ چهارپایان

فرهنگ فارسی عمید

فنس

سازه ای برای ایجاد حصار

فرهنگ فارسی عمید

چکس

نشیمن باز و شاهین و مانند آن ها، آشیانۀ مخصوص مرغان شکاری

فرهنگ فارسی عمید

انس

خو گرفتن به همنشینی با کسی، خوگرفتگی، همخویی، همدمی

فرهنگ فارسی عمید

جنس

مفرد واژۀ اجناس، کالا، متاع، ماهیت یا کیفیت بنیادی، گروهی با ویژگی های مشترک، در علم زیست شناسی از واحدهای رده بندی جانوران و گیاهان، شامل چند گونه و بخشی از یک تیره، جمع اجناس، در علم منطق هر کلی ای که شامل انواع متعدد باشد، مثل جنس حیوان که شامل انسان و سایر جانداران است، نژاد، نسل، نوع

مفردِ واژۀ اجناس، کالا، متاع، ماهیت یا کیفیت بنیادی، گروهی با ویژگی های مشترک، در علم زیست شناسی از واحدهای رده بندی جانوران و گیاهان، شامل چند گونه و بخشی از یک تیره، جمع اجناس، در علم منطق هر کلی ای که شامل انواع متعدد باشد، مثل جنس حیوان که شامل انسان و سایر جانداران است، نژاد، نسل، نوع

فرهنگ فارسی عمید

چنب

سنت، کار خوب، عمل نیک، مقابل فرض و واجب، مستحب

فرهنگ فارسی عمید

چرس

مادۀ سقزی مخدر و سمی که از گیاه شاهدانه می گیرند

فرهنگ فارسی عمید

چنه

دانه ای که مرغ از زمین برچیند

فرهنگ فارسی عمید

چنگ

از سازهای سیمی قدیمی که ۴۶ سیم دارد و با انگشتان دست نواخته می شود، هارپ، برای مثال پیران چنگ پشت و جوانان چنگ زلف / در چنگ، جام باده و در گوش بانگ «چنگ» (سوزنی - ۲۳۲)، هر چیز خمیده یا سرکج، خمیده، منحنی
پنجۀ انسان، پنج انگشت دست انسان
پنجه و چنگال درندگان و پرندگان، دست، قلاب، چنگک
چنگ زدن: نواختن چنگ، به چیزی چنگ انداختن، دست انداختن به چیزی، کنایه از متوسل شدن
چنگ مریم: در علم زیست شناسی گل، گل نگون سار، برای مثال برست از چنگ مریم شاه عالم / چنانک آبستنان از «چنگ مریم» (نظامی۲ - ۲۳۶)

از سازهای سیمی قدیمی که ۴۶ سیم دارد و با انگشتان دست نواخته می شود، هارپ، برای مِثال پیران چنگ پشت و جوانان چنگ زلف / در چنگ، جام باده و در گوش بانگ «چنگ» (سوزنی - ۲۳۲)، هر چیز خمیده یا سرکج، خمیده، منحنی
پنجۀ انسان، پنج انگشت دست انسان
پنجه و چنگال درندگان و پرندگان، دست، قلاب، چنگک
چنگ زدن: نواختن چنگ، به چیزی چنگ انداختن، دست انداختن به چیزی، کنایه از متوسل شدن
چنگِ مریم: در علم زیست شناسی گل، گل نگون سار، برای مِثال برست از چنگ مریم شاه عالم / چنانک آبستنان از «چنگ مریم» (نظامی۲ - ۲۳۶)

فرهنگ فارسی عمید

پنس

سکه ای از اجزای پوند، به ارزش یک سنت

فرهنگ فارسی عمید

چرس

بند و زندان، برای مثال هر که به قید تو گرفتار شد / تا ندهد جان نرهد زاین چرس (نزاری - لغت نامه - چرس)، شکنجه، آزار، فشار، چرخشت، آنچه درویشان و گدایان از دریوزگی و گدایی جمع کنند

فرهنگ فارسی عمید

انس

کسی که به او انس گرفته شود، گروه بسیار، مردم و قبیله که در یک جا مقیم باشند

فرهنگ فارسی عمید

چکس

خجالت، شرمندگی، تکه کاغذی که در آن دوا و چیزهای دیگری می پیچند

فرهنگ لغت هوشیار

عنس

وریشک گونه ای شاهین که پای کلفت دارد، ماده شتر نیرومند، خم دادن چوب، جمع عانس، دختران ترشیده پیاپی نگریستن در آیینه

فرهنگ لغت هوشیار

پنس

انبر کوچک

فرهنگ لغت هوشیار

چند

مقدار معین، عدد غیر معین

فرهنگ لغت هوشیار

فنس

نیاز کشنده انگلیسی دیواره پر چین

فرهنگ لغت هوشیار

آنس

خو گرفته، خو گیرنده، مانوس خو گرفته، خو گیرنده، مانوس

فرهنگ لغت هوشیار

چنو

مانند او مثل او

فرهنگ لغت هوشیار

چنه

استخوان زنخ فک اسفل ذقن. دانه ای که مرغ از زمین برچیند و بخورد، هر طبقه از دیوار گلی، دیوار گلی، قسمتی از ساختمان پوسته جامد کره زمین که دارای ساختمان مشابه از لحاظ مواد ترکیبی است و آثار و بقایای فسیل شناسی آن مربوط بیک زمانست طبقه زمین

فرهنگ لغت هوشیار

چرس

ماده ای سقزی که از برگ شاهدانه گیرندو آن مخدر است و با توتون یا تنباکو در سر چیق یا قلیان ریزند و دود کنند

فرهنگ لغت هوشیار

جنس

آنچه که شامل انواع متعدده باشد مثل جنس حیوان که شامل انسان و سایر جانداران است و شامل انواع باشد و نوع شامل اصناف و صنف شامل افراد، بمعنی کالا و متاع هم میگویند منجمد شدن آب منجمد شدن آب

فرهنگ لغت هوشیار