چند. که مقدار مجهول غیرمعین باشد. (برهان). چند است، یعنی یکچند. (آنندراج) (انجمن آرا). هر مقدار نامعین و نامعلوم. بعضی و قدری. (ناظم الاطباء). عده ای: همه لشکر چین بهم برشکست بسی کشت و افکند و چندی بخست. فردوسی. ، (با یای نکره) چند روزی. مدتی. (حواشی برهان). دیری. مدتی. مدتی طویل. زمانی چند: چندیت مدح گفتم و چندی عذاب دید گر زانک نیست سیمت باری شمم فرست. منجیک ترمذی. چو چندی برآمد بر این سالیان ببد سرو بالاستبرش میان. دقیقی. بتازید چندی و چندی شتافت زمانه بدش مانده او را نیافت. فردوسی. پراندیشه دل گیو را پیش خواند وز آن خواب چندی سخن ها براند. فردوسی. بگشت اندرین نیز چندی جهان همی بودنی داشت اندر نهان. فردوسی. ستودش بسی شاه و چندی نواخت ببایست او کارها را بساخت. اسدی (گرشاسبنامه ص 205). گفتم آهن دلی کنم چندی ندهم دل بهیچ دلبندی. سعدی (طیبات). چندی بر این آمدلطف طبعش را (لطف طبع دوست سعدی را) بدیدند و حسن تدبیرش را بپسندیدند. (گلستان سعدی ص 37). بدارید چندی کف از دامنش. وگر می گریزد ضمان برمنش. سعدی (بوستان). شنیدم که در حبس چندی بماند. سعدی (بوستان). یکچند بخیره عمر بگذشت من بعد بر آن سرم که چندی. سعدی (ترجیعات). ، مبلغی. یک مبلغ: فریبرز کاووس را تاج زر فرستاد و دینار چندی گهر. فردوسی
چند. که مقدار مجهول غیرمعین باشد. (برهان). چند است، یعنی یکچند. (آنندراج) (انجمن آرا). هر مقدار نامعین و نامعلوم. بعضی و قدری. (ناظم الاطباء). عده ای: همه لشکر چین بهم برشکست بسی کشت و افکند و چندی بخست. فردوسی. ، (با یای نکره) چند روزی. مدتی. (حواشی برهان). دیری. مدتی. مدتی طویل. زمانی چند: چندیت مدح گفتم و چندی عذاب دید گر زانک نیست سیمت باری شمم فرست. منجیک ترمذی. چو چندی برآمد بر این سالیان ببد سرو بالاستبرش میان. دقیقی. بتازید چندی و چندی شتافت زمانه بدش مانده او را نیافت. فردوسی. پراندیشه دل گیو را پیش خواند وز آن خواب چندی سخن ها براند. فردوسی. بگشت اندرین نیز چندی جهان همی بودنی داشت اندر نهان. فردوسی. ستودش بسی شاه و چندی نواخت ببایست او کارها را بساخت. اسدی (گرشاسبنامه ص 205). گفتم آهن دلی کنم چندی ندهم دل بهیچ دلبندی. سعدی (طیبات). چندی بر این آمدلطف طبعش را (لطف طبع دوست سعدی را) بدیدند و حسن تدبیرش را بپسندیدند. (گلستان سعدی ص 37). بدارید چندی کف از دامنش. وگر می گریزد ضَمان برمَنَش. سعدی (بوستان). شنیدم که در حبس چندی بماند. سعدی (بوستان). یکچند بخیره عمر بگذشت من بعد بر آن سرم که چندی. سعدی (ترجیعات). ، مبلغی. یک مبلغ: فریبرز کاووس را تاج زر فرستاد و دینار چندی گهر. فردوسی
کمیت. مقدار. چندائی. ’هندسه چیست:دانستن اندازه ها و (چندی) یک از دیگر’. (التفهیم). ’و دیگر علم ریاضیست و اندر وی تشویش و اختلاف کم افتد. زیرا که از جنبش و گردش دور است و موضوع وی چون بجمله گیری ’چندی’ است و چون بتفصیل گیری ’اندازه و شمار’ است. (دانشنامۀ علائی ص 71). یکی آنکه جوهر را بسبب وی اندازه برافتد و قسمت بود و کمی و بیشی بود و این را ’چندی’ خوانند و بتازی ’کمیت’. (دانشنامۀ علائی ص 85). و حیوان که عام تر است از مردم و خاص تر است از جسم، و همچنین شمار که خاصتر است از چندی، و عام تر است از جفت.... (دانشنامۀ علایی ص 14). نخستین فصل اندر چندی علمهای حکمت. (دانشنامۀ علائی ص 68). - چندی پیوسته، با کمیت متصله. ابن سینا گوید: کمیت دو گونه است: یکی ’پیوسته’ که بتازیش ’متصل’ خوانند. و یکی ’گسسته’ که بتازی ’منفصل’ خوانند. و متصل چهارگونه است: یکی درازا و بس که جز یکی اندازه اندر وی نیابی و اندر وی جسم بقوت بود و چون بفعل آید او را خط خوانند و دوم آنکه دو اندازه دارد:درازا و پهنا بر آن صفت که گفتیم و چون بفعل آید آنرا سطح خوانند. (دانشنامۀ علائی ص 87). - چندی گسسته، کمیت منفصله. رجوع به چندی پیوسته و دانشنامۀ علائی ص 87 شود
کمیت. مقدار. چندائی. ’هندسه چیست:دانستن اندازه ها و (چندی) یک از دیگر’. (التفهیم). ’و دیگر علم ریاضیست و اندر وی تشویش و اختلاف کم افتد. زیرا که از جنبش و گردش دور است و موضوع وی چون بجمله گیری ’چندی’ است و چون بتفصیل گیری ’اندازه و شمار’ است. (دانشنامۀ علائی ص 71). یکی آنکه جوهر را بسبب وی اندازه برافتد و قسمت بود و کمی و بیشی بود و این را ’چندی’ خوانند و بتازی ’کمیت’. (دانشنامۀ علائی ص 85). و حیوان که عام تر است از مردم و خاص تر است از جسم، و همچنین شمار که خاصتر است از چندی، و عام تر است از جفت.... (دانشنامۀ علایی ص 14). نخستین فصل اندر چندی علمهای حکمت. (دانشنامۀ علائی ص 68). - چندی پیوسته، با کمیت متصله. ابن سینا گوید: کمیت دو گونه است: یکی ’پیوسته’ که بتازیش ’متصل’ خوانند. و یکی ’گسسته’ که بتازی ’منفصل’ خوانند. و متصل چهارگونه است: یکی درازا و بس که جز یکی اندازه اندر وی نیابی و اندر وی جسم بقوت بود و چون بفعل آید او را خط خوانند و دوم آنکه دو اندازه دارد:درازا و پهنا بر آن صفت که گفتیم و چون بفعل آید آنرا سطح خوانند. (دانشنامۀ علائی ص 87). - چندی گسسته، کمیت منفصله. رجوع به چندی پیوسته و دانشنامۀ علائی ص 87 شود
از مردم هند، هندوستانی، تهیه شده در هند مثلاً تیغ هندی، فیلم هندی، مربوط به هند مثلاً زبان هندی، در علوم ادبی ویژگی سبک شعری شاعران فارسی زبان از نیمۀ دوم قرن دهم تا اواخر قرن دوازدهم که از ممیزات آن تخیلات دقیق و مضمون پردازی، معانی پیچیده و باریک و دور از ذهن، الفاظ ساده و بازاری، کثرت استعاره و کنایه و آوردن امثال بسیار در شعر است، زبانی از شاخۀ زبان های هند و ایرانی که در هند رایج است، در علم نجوم از صورت های فلکی نیمکرۀ جنوبی، کنایه از شمشیر ساخته شده در هند
از مردم هند، هندوستانی، تهیه شده در هند مثلاً تیغ هندی، فیلم هندی، مربوط به هند مثلاً زبان هندی، در علوم ادبی ویژگی سبْک شعری شاعران فارسی زبان از نیمۀ دوم قرن دهم تا اواخر قرن دوازدهم که از ممیزات آن تخیلات دقیق و مضمون پردازی، معانی پیچیده و باریک و دور از ذهن، الفاظ ساده و بازاری، کثرت استعاره و کنایه و آوردن امثال بسیار در شعر است، زبانی از شاخۀ زبان های هند و ایرانی که در هند رایج است، در علم نجوم از صورت های فلکی نیمکرۀ جنوبی، کنایه از شمشیر ساخته شده در هند
عدد مجهول، نامعین و بیشتر از چند، مقدار و تعداد زیاد، این اندازه، این همه، برای مثال عجب نیست بر خاک اگر گل شکفت / که چندین گل اندام در خاک خفت (سعدی۱ - ۱۹۴)
عدد مجهول، نامعین و بیشتر از چند، مقدار و تعداد زیاد، این اندازه، این همه، برای مِثال عجب نیست بر خاک اگر گل شکفت / که چندین گل اندام در خاک خفت (سعدی۱ - ۱۹۴)
این قدر. (ناظم الاطباء). اینهمه. بدین بسیاری. افادۀ تعدد و کثرت کند. (یادداشت مؤلف). بسیار: بدین خواسته نیست ما را نیاز سخن چند گوئیم چندین دراز. فردوسی. سیاوش بدو گفت چون بود دوش ز لشکر که گشن و چندین خروش. فردوسی. ندادندیش چندین گر نبودی بچندین و بصدچندین سزاوار. فرخی. بوستان بانا حال و خبر بستان چیست ؟ وندرین بستان چندین طرب مستان چیست ؟ منوچهری. اکنون یکی بکام دل خویش یافتی چندین به خیره خیره چه گردی بکوی ما. منوچهری. گر مستمند با دل غمگینم خیره مکن ملامت چندینم. ناصرخسرو. گر زهد همی جوئی چندین بدر میر چون میدوی ای بیهده چون اسب دوانی. ناصرخسرو. گفت بنگر که چرا مینگرد گردون. به دو صد چشم درین تیره زمین چندین. ناصرخسرو. چندین همی بقدرت او گردد این آسیای تیزرو بی در. ناصرخسرو. چندین غم تو خوردم و ناز تو کشیدم از عشق من و ناز خود آگاه نه ای نوز. سوزنی. از آن بازیچه حیران گشت شیرین که بی او چون شکیبد شاه چندین. نظامی. ناصحان گفتند از حد مگذران مرکب استیزه را چندین مران. مولوی. چه آفت است که موجب چندین مخافت است. (گلستان). چندین سخن که گفتی، در ترازوی عقل من وزن آن یک سخن ندارد که وقتی شنیدم از قابله خویش. (گلستان). غرور نیکوان باشد نه چندان جفا بر عاشقان باشد نه چندین. سعدی. اگر تو بر دل مسکین من ببخشائی چه لازمست که جور و جفا برم چندین. سعدی. چو دیدی کزین روی بسته ست در به بیحاصلی سعی چندین مبر. سعدی (بوستان). کی یافتی رقیب تو چندین مجال ظلم مظلومی ار شبی به در داور آمدی. حافظ. زلف دلبر دام راه و غمزه اش تیر بلاست یاد دار ای دل که چندینت نصیحت میکنم. حافظ. ، در این شواهد عدد نامعین باشد و معدود آن بر حسب معمول پس از آن آید. و گاه نیز بر آن مقدم باشد: چندین حریر حله که گسترد بر درخت مانا که برزدند بقرقوب و شوشتر. کسائی مروزی. بدو گفت بنگر بدین تخت و گاه پرستنده چندین به زرین کلاه. فردوسی. برآورد رازی که بود از نهفت بدان نامداران ایران بگفت. فردوسی. که چندین سپه سر به ایران نهاد که کس در جهان آن ندارد بیاد. فردوسی. مرا خیره گشتی سر از فرّ شاه وز آن ژنده پیلان و چندین سپاه. فردوسی. ... وی (عبدالرحمان قوال) گفت: با چندین اصوات نادره که من یاد دارم امیر محمد این صوت از من بسیار خواستی. (تاریخ بیهقی). ما را چندین ولایت در پیش است بفرمان امیرالمؤمنین می باید گرفت. (تاریخ بیهقی). هرچند حال آلتونتاش بر این جمله بود، امیر از وی نیک خشنود گشت بچندین نصیحت که کرد. (تاریخ بیهقی). انوشروان با همه دلتنگی خرسند شد، گفت: چندین بطن بروزگار دراز برخیزد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 97). چو هندوی دانا بچندین سؤال زبون شد ز فرهنگ دانش سکال. نظامی. قوم گفتندش که چندین گاه ما جان فدا کردیم در عهد شما. مولوی. لازمست احتمال چندین جور که محبت هزار چندین است. سعدی (بدایع). عجب نیست در خاک اگر گل شکفت که چندین گل اندام در خاک خفت. سعدی. گفتمش مگذر زمانی، گفت معذورم بدار. خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب. حافظ. ادب و شرم تو را خسرو مه رویان کرد آفرین بر تو که شایستۀ صد چندینی. حافظ. کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش وه که بس بی خبر از غلغل چندین جرسی. حافظ. ، همه اینها، چون اینها، و چون بطور استفهام استعمال شود بمعنی آیا چند است. (ناظم الاطباء). - چندینا، (مرکب از چند و الف اطلاق) مرادف چندین: اگرت بدره رساند همی ببدر منیر مبادرت کن و خامش مباش چندینا. رودکی (از حدائق السحر). رجوع به چندین شود
این قدر. (ناظم الاطباء). اینهمه. بدین بسیاری. افادۀ تعدد و کثرت کند. (یادداشت مؤلف). بسیار: بدین خواسته نیست ما را نیاز سخن چند گوئیم چندین دراز. فردوسی. سیاوش بدو گفت چون بود دوش ز لشکر که گشن و چندین خروش. فردوسی. ندادندیش چندین گر نبودی بچندین و بصدچندین سزاوار. فرخی. بوستان بانا حال و خبر بستان چیست ؟ وندرین بستان چندین طرب مستان چیست ؟ منوچهری. اکنون یکی بکام دل خویش یافتی چندین به خیره خیره چه گردی بکوی ما. منوچهری. گر مستمند با دل غمگینم خیره مکن ملامت چندینم. ناصرخسرو. گر زهد همی جوئی چندین بدر میر چون میدوی ای بیهده چون اسب دوانی. ناصرخسرو. گفت بنگر که چرا مینگرد گردون. به دو صد چشم درین تیره زمین چندین. ناصرخسرو. چندین همی بقدرت او گردد این آسیای تیزرو بی در. ناصرخسرو. چندین غم تو خوردم و ناز تو کشیدم از عشق من و ناز خود آگاه نه ای نوز. سوزنی. از آن بازیچه حیران گشت شیرین که بی او چون شکیبد شاه چندین. نظامی. ناصحان گفتند از حد مگذران مرکب استیزه را چندین مران. مولوی. چه آفت است که موجب چندین مخافت است. (گلستان). چندین سخن که گفتی، در ترازوی عقل من وزن آن یک سخن ندارد که وقتی شنیدم از قابله خویش. (گلستان). غرور نیکوان باشد نه چندان جفا بر عاشقان باشد نه چندین. سعدی. اگر تو بر دل مسکین من ببخشائی چه لازمست که جور و جفا برم چندین. سعدی. چو دیدی کزین روی بسته ست در به بیحاصلی سعی چندین مبر. سعدی (بوستان). کی یافتی رقیب تو چندین مجال ظلم مظلومی ار شبی به در داور آمدی. حافظ. زلف دلبر دام راه و غمزه اش تیر بلاست یاد دار ای دل که چندینت نصیحت میکنم. حافظ. ، در این شواهد عدد نامعین باشد و معدود آن بر حسب معمول پس از آن آید. و گاه نیز بر آن مقدم باشد: چندین حریر حله که گسترد بر درخت مانا که برزدند بقرقوب و شوشتر. کسائی مروزی. بدو گفت بنگر بدین تخت و گاه پرستنده چندین به زرین کلاه. فردوسی. برآورد رازی که بود از نهفت بدان نامداران ایران بگفت. فردوسی. که چندین سپه سر به ایران نهاد که کس در جهان آن ندارد بیاد. فردوسی. مرا خیره گشتی سر از فرّ شاه وز آن ژنده پیلان و چندین سپاه. فردوسی. ... وی (عبدالرحمان قوال) گفت: با چندین اصوات نادره که من یاد دارم امیر محمد این صوت از من بسیار خواستی. (تاریخ بیهقی). ما را چندین ولایت در پیش است بفرمان امیرالمؤمنین می باید گرفت. (تاریخ بیهقی). هرچند حال آلتونتاش بر این جمله بود، امیر از وی نیک خشنود گشت بچندین نصیحت که کرد. (تاریخ بیهقی). انوشروان با همه دلتنگی خرسند شد، گفت: چندین بطن بروزگار دراز برخیزد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 97). چو هندوی دانا بچندین سؤال زبون شد ز فرهنگ دانش سکال. نظامی. قوم گفتندش که چندین گاه ما جان فدا کردیم در عهد شما. مولوی. لازمست احتمال چندین جور که محبت هزار چندین است. سعدی (بدایع). عجب نیست در خاک اگر گل شکفت که چندین گل اندام در خاک خفت. سعدی. گفتمش مگذر زمانی، گفت معذورم بدار. خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب. حافظ. ادب و شرم تو را خسرو مه رویان کرد آفرین بر تو که شایستۀ صد چندینی. حافظ. کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش وه که بس بی خبر از غلغل چندین جرسی. حافظ. ، همه اینها، چون اینها، و چون بطور استفهام استعمال شود بمعنی آیا چند است. (ناظم الاطباء). - چندینا، (مرکب از چند و الف اطلاق) مرادف چندین: اگرت بدره رساند همی ببدر منیر مبادرت کن و خامش مباش چندینا. رودکی (از حدائق السحر). رجوع به چندین شود
گیاهی است از تیره اسفناجیان و یکی از گونه های گیاه پازی میباشد و دارای انواع متعدد است. چغندر معمولی گیاهی است دو ساله در سال اول مواد غذایی را در ریشه ستبرش اندوخته میکند و در سال دوم گل و بذر میدهد. چغندر معمولی در حدود 2 تا 6 مواد قندی دارد پنجر پنجار. یا چغندر قند. گونه ای از چغندر که برای استفاده از قند ذخیره شده در ریشه اش کشت میشود و در کارخانه های قند سازی قند آنرا استخراج میکنند
گیاهی است از تیره اسفناجیان و یکی از گونه های گیاه پازی میباشد و دارای انواع متعدد است. چغندر معمولی گیاهی است دو ساله در سال اول مواد غذایی را در ریشه ستبرش اندوخته میکند و در سال دوم گل و بذر میدهد. چغندر معمولی در حدود 2 تا 6 مواد قندی دارد پنجر پنجار. یا چغندر قند. گونه ای از چغندر که برای استفاده از قند ذخیره شده در ریشه اش کشت میشود و در کارخانه های قند سازی قند آنرا استخراج میکنند
درختچه ایست از رده تک لپه ییها که سردسته تیره ای بنام کادی ها میباشد. این گیاه خاص مناطق گرم آسیا وافریقا واسترالیاست. ساقه اش از پوست صافی پوشیده شده است. ساقه مزبور در ارتفاع تقریبا دو متری از سطح زمین به سه شاخه منشعب میشود و هر یک از شاخه ها نیز همین انشعاب سه قسمتی را دارند. برگهایش دراز و در لبه ها و بمحاذات رگبرگ میانی دارای خارهای ریزی میباشد. بمناسبت شاخ و برگهای نسبه زیبایی که دارد یکی از گیاهان زینتی محسوب میشود و آنرا در گلخانه ها در گلدانهای بزرگ میکارند و جهت تزیین سالنها بکار میبرند کاذی کوره
درختچه ایست از رده تک لپه ییها که سردسته تیره ای بنام کادی ها میباشد. این گیاه خاص مناطق گرم آسیا وافریقا واسترالیاست. ساقه اش از پوست صافی پوشیده شده است. ساقه مزبور در ارتفاع تقریبا دو متری از سطح زمین به سه شاخه منشعب میشود و هر یک از شاخه ها نیز همین انشعاب سه قسمتی را دارند. برگهایش دراز و در لبه ها و بمحاذات رگبرگ میانی دارای خارهای ریزی میباشد. بمناسبت شاخ و برگهای نسبه زیبایی که دارد یکی از گیاهان زینتی محسوب میشود و آنرا در گلخانه ها در گلدانهای بزرگ میکارند و جهت تزیین سالنها بکار میبرند کاذی کوره
بدبویی تعفن: و از آبها گنده شده و زمینهاء پوسیده بر نیستانها و شورستانها مگس و پشه انگیزد تا گندی و پلیدی از آنجایها دفع شود، بی لیاقتی بی شخصیتی: من در عمرم آدمی باین گندی ندیدم
بدبویی تعفن: و از آبها گنده شده و زمینهاء پوسیده بر نیستانها و شورستانها مگس و پشه انگیزد تا گندی و پلیدی از آنجایها دفع شود، بی لیاقتی بی شخصیتی: من در عمرم آدمی باین گندی ندیدم
منسوب به هند: ازمردم هند، ساخته و پرداخته هند، شمشیرساخته هند یاشمشیری که از آهن هندی سازند: تیغ هندی هجر برانست لیک هندی عشق یبرانتر، آیینه مدور که اشعه آفتاب را در مرکزی جمع کند و اشیا را مشتعل سازد، دور بین
منسوب به هند: ازمردم هند، ساخته و پرداخته هند، شمشیرساخته هند یاشمشیری که از آهن هندی سازند: تیغ هندی هجر برانست لیک هندی عشق یبرانتر، آیینه مدور که اشعه آفتاب را در مرکزی جمع کند و اشیا را مشتعل سازد، دور بین