جدول جو
جدول جو

معنی چنبرباز - جستجوی لغت در جدول جو

چنبرباز
بازی کننده با حلقه و چنبر:
به طلسمی که بود چنبرساز
برکشیدش به چرخ چنبرباز.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عنبربار
تصویر عنبربار
دارای بوی خوش، خوش بو مانند عنبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نظرباز
تصویر نظرباز
کسی که رغبت بسیار به دیدن چهرۀ زیبا رویان دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چترباز
تصویر چترباز
کسی که با چتر نجات از هواپیما، بالگرد و امثال آن به زمین فرود می آید، سربازی که به وسیلۀ چتر نجات در خاک دشمن یا در میدان جنگ فرود می آید
فرهنگ فارسی عمید
(چَمْ بَ)
کنایه ازرقص کردن و چرخ زدن. (آنندراج) (غیاث) :
به مارافسایی آن طره و دوش
به چنبربازی آن حلقه و گوش.
نظامی.
، نوعی بازی که در سیرکها معمول است، بدین طریق که اسب و سوار و دیگر حیوان را از حلقه های آویخته به چالاکی گذرانند. و رجوع به چنبر شود
لغت نامه دهخدا
(شَ خوا / خا)
کسی که بوسیلۀ چتر نجات از هوا بزمین فرودآید. آن کس که با چتر نجات از درون بالن هوایی یا از درون هواپیما بزمین فرودآید. فرودآینده با چتر نجات از هوا بزمین. سربازی که بوسیلۀ چترنجات در خاک دشمن یا در مواضع جنگی دشمن فرودآید.
- هنگ چترباز. تیپ چترباز، عده ای از سربازانند که فن فرودآمدن با چتر نجات را می آموزند و در این کار ورزیده و ماهر شوند. رجوع به چتر نجات شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ بَ)
بندباز. حقه باز
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مخفف عنبربارنده. معطر و دارای بوی خوش. (ناظم الاطباء) :
عکس خط و خال عنبربار آن مشکین غزال
می کند پرنافه چون صحرای چین آئینه را.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مخفف عنبربیزنده. آنچه عنبر بیفشاند.
- عنبربیز کردن، عنبر بیختن. عنبر افشاندن:
کابر آزار و باد نوروزی
درفشان می کنند و عنبربیز.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(چِ)
دهی از دهستان سرچهان بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده که در 60 هزارگزی جنوب خاور سوریان واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 215 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات. محصولش غلات، حبوبات، بادام، گردو و میوه ها. شغل اهالی زراعت و قالیبافی و راهش مالرو است. (ازفرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). رجوع به چنارنار شود
لغت نامه دهخدا
(چَمْ بَ)
حلقه وار. خمیده و منحنی. کمانی:
بوسه خواهم داد ویحک بند پندآموز را
لاجرم زین بند چنبروار شد بالای من.
خاقانی.
رجوع به چنبر شود
لغت نامه دهخدا
(چِ دِ)
شندرغاز. پولی بسیار کم. پول اندک. نقدینۀ ناقابل. تنخواهی سخت اندک. پولی بسیار ناچیز (بصورت تحقیر و تخفیف). وجه اندک: این چندرغاز هم که مانده است صرف هوا و هوس خانم خواهد شد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
که چوب بازد، که با چوب بازی کند،
جوزق، معرب گوزه، غلاف پنبه که هنوز پنبه از آن برنیاورده باشند و بفارسی گوزغه گویند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سازندۀ چنبر:
به طلسمی که بود چنبرساز
برکشیدش به چرخ چنبرباز.
نظامی.
رجوع به چنبر و چنبر ساختن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
چشم چران. آنکه عادت به نظر کردن خوبان دارد. آنکه دیدن روی های خوب دوست دارد. (یادداشت مؤلف) :
عاشق و رند و نظربازم و می گویم فاش
تا بدانی که به چندین هنر آراسته ام.
حافظ.
صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی
زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد.
حافظ.
میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز
و آنکس که درین شهر چو ما نیست کدام است.
حافظ.
گل رخسار ترا اینهمه عاشق بس نیست
که نظرباز دگر از عرق ایجاد کند.
صائب (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عنبربار
تصویر عنبربار
خوش بو، معطر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چترباز
تصویر چترباز
کسی که با چتر نجات از هواپیما به زمین فرود آید، سربازی که به وسیله چتر نجات در خاک دشمن یا میدان جنگ فرود آید، طفیلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نظرباز
تصویر نظرباز
کسی که به نگریستن به چهره زیبارویان عادت دارد، شعبده باز
فرهنگ فارسی معین