جدول جو
جدول جو

معنی چنانچون - جستجوی لغت در جدول جو

چنانچون
مانند، مثل، همان گونه که، همان سان که، چنان چون
تصویری از چنانچون
تصویر چنانچون
فرهنگ فارسی عمید
چنانچون
(چُ / چِ)
چنانکه. همچنانکه. بمانند. مثل. (آنندراج) :
رفیقا چند گویی کو نشاطت
بنگریزد کس از گرم آفروشه
مرا امروز توبه سود دارد
چنانچون دردمندان را شنوشه.
رودکی.
و گشته زین پرند سرخ شاخ بیدبن ساله
چنانچون اشک مهجوران نشسته ژاله بر ژاله.
رودکی.
منم خوکرده بر بوسش چنانچون باز بر مسته
چنان بانگ آرم از بوسش چنانچون بشکنی پسته.
رودکی.
تو آن ابری که ناساید شب و روز
ز باریدن چنانچون از کمان تیر
نباری بر کف دلخواه جز زر
چنانچون بر سر بدخواه جز بیر.
دقیقی.
، آنگونه. آنسان. بطوریکه:
بر خویش بر تخت بنشاختش
چنانچون سزا بود بنواختش.
فردوسی (از آنندراج).
سپهبد سوی کاخ بنهاد روی
چنانچون بود مردم جنگجوی.
فردوسی.
همی تاخت بهرام خشتی به دست
چنانچون بود مردم نیم مست.
فردوسی.
بزم تو از روی ترکان حصاری چون بهشت
جام تو از بادۀ روشن چنانچون سلسبیل.
فرخی.
چنانچون سوزن از وشی و آب روشن از توزی
ز دوش پیل بگذاری به آماج اندرون بیله.
فرخی.
فروبارید بارانی ز گردون
چنانچون برگ گل بارد بگلشن.
منوچهری.
چنانچون کودکان از پیش الحمد
بیاموزند ابجد را و کلمن.
منوچهری.
چنانچون دو سر از هم بازکرده
ز زر مغربی دست آورنجن.
منوچهری.
نشان طوق بر گردن چنانچون
غلام ارمنی جسته ز نخّاس.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
چنانچون
همچنانکه، مثل
تصویری از چنانچون
تصویر چنانچون
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چنان چون
تصویر چنان چون
مانند، مثل، همان گونه که، همان سان که، چنانچون، برای مثال به سان آتش تیز است عشقش / چنان چون دوزخش همرنگ آذر (دقیقی - ۱۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چنانچه
تصویر چنانچه
آن طور، آن سان، به طوری که، بنابرآنچه، اگر، در صورتی که، چون آنچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چانچو
تصویر چانچو
چوب بلندی که با آن دو سطل آب را حمل کنند، چوبی بلندی که روی شانه می گذارند و بر هر سر آن یک سطل آب آویزان می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چناچن
تصویر چناچن
آواز تیر پی در پی، صدایی که از پی در پی انداختن تیر با کمان برآید
فرهنگ فارسی عمید
(گُ کَ دَ)
چیدن فرمودن و چنیدن. چیدن. و رجوع به چنیدن و چیدن شود، فراهم آوردن، پند دادن و چنیدن. (ناظم الاطباء). و رجوع به چنیدن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ هََ)
کلمه تحسین است به معنی آفرین و بارک اﷲ که همه نیکی ها در ضمن آن هست، یعنی وصف نتوان کرد از غایت نیکویی. (برهان) (از جهانگیری) (از انجمن آرا). کلمه تحسین، یعنی آفرین و مرحبا و بارک اﷲ. (ناظم الاطباء). چناهن. زه. احسن. و رجوع به چناهن شود
لغت نامه دهخدا
قطعه چوب مقعر شکافدار که مخصوص بدوش بردن دو سطل آب است، قطعه چوب خمیده ای که بر شانه می نهند و از هر سر آن سطل آبی می آویزند و بدان وسیله دو سطل پر آب را از محلی به محلی میبرند، کندز در لهجه اهالی جنوب ایران
لغت نامه دهخدا
(چَ چَ)
آواز و صدای تیر باشد که پی درپی بیندازند. (برهان). صدای تیر را گویند که از پی هم بیندازند و آنرا شپاشاپ نیز گویند. (جهانگیری). آواز و صدای پی درپی تیر انداختن. (انجمن آرا) (آنندراج). آواز و صدای تیر پی درپی انداخته شده. (ناظم الاطباء). چخاچخ. چقاچاق. چقاچق:
ز بیم چناچن که آمد ز تیر
کفن گشت در زیر جوشن حریر.
نظامی (از جهانگیری).
رجوع به چقاچاق و چقاچق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از چنانیدن
تصویر چنانیدن
فراهم آوردن، پند دادن و چنیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنانچه
تصویر چنانچه
آنطور آنسان بطوری که: (و این بنده مدت دولت هر قوم چنانچه در تواریخ یافته) (تاریخ گزیده) : (در اجرا حکم سیاست بروی از زبان بریدن و میل کشیدن چنانچه اعتبار تمامت غمازان و مفسدان و مستخر جان گردد) (ترجمه محاسن اصفهان)، از ادات شرط و تعلیق اگر: (چنانچه راستکار باشی رستگار شوی) یا اگر چنانچه. اگر مثلا اگر (اگر چنانچه پسندیده است فمرحبا و اگر بخلاف این فرمانی بود در عهده شکستن نباشم که فرمان سلطان باضطرار لازم بود) (مجموعه مکاتیب غزالی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چناچن
تصویر چناچن
آواز و صدای تیر که پیاپی اندازند
فرهنگ لغت هوشیار
اگر، درصورتی که
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چانه
فرهنگ گویش مازندرانی