جدول جو
جدول جو

معنی چناقچی - جستجوی لغت در جدول جو

چناقچی
(چَ)
دهی است از دهستان کیوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز که در 9 هزارگزی خاور خداآفرین و 33 هزارگزی راه شوسۀ اهر به کلیبر واقع است. کوهستانی و گرمسیر است و 51 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و محصولش غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نسقچی
تصویر نسقچی
پاسبان و ماموری که وظیفه اش برقرار ساختن نظم بود، مامور تنبیه، سیاست و مجازات گناهکاران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چناچن
تصویر چناچن
آواز تیر پی در پی، صدایی که از پی در پی انداختن تیر با کمان برآید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاپچی
تصویر چاپچی
چاپ کننده، کارگر چاپخانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چنانچه
تصویر چنانچه
آن طور، آن سان، به طوری که، بنابرآنچه، اگر، در صورتی که، چون آنچه
فرهنگ فارسی عمید
نوکر یا خدمتگزاری که در خانه یا جای دیگر مامور روشن کردن چراغ ها باشد، مامور شهرداری که هنگام غروب چراغ های نفتی کوچه ها و خیابان ها را روشن می کرد
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
دهی از دهستان نازلو بخش حومه شهرستان ارومیه که در یک هزارگزی باختر راه شوسۀ ارومیه به سلماس واقع است. جلگه و هوایش معتدل است و 240 تن سکنه دارد. آبش از نازلوچای. محصولش غلات، چغندر، توتون، حبوبات و کشمش. شغل اهالی زراعت. صنایع دستی جوراب بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ سُ لا)
دهی جزءبخش خرقان شهرستان ساوه که در 30 هزارگزی رازقاق، بر سر راه عمومی خرقان به زرند واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 824 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه چناقچی علیا. محصولاتش غلات، سیب زمینی، بنشن، یونجه و باغات. شغل اهالی زراعت و گله داری و بافتن قالیچه، جاجیم و گلیم و راهش ماشین رو است. در این آبادی آثاری ازخرابۀ قله ای قدیمی وجود دارد و مزرعۀ ’نینه گل شانه’ جزء این ده است. ایل بغدادی نیز در بهار به کوههای این محل میایند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(چَ عُلْ)
دهی است از بخش خرقان شهرستان ساوه که در 29 هزارگزی رازقان و 5 هزارگزی راه عمومی واقع است. هوایش سردسیری است و 949 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و محصولش غلات، سیب زمینی، یونجه، انگور، گردو و میوه ها. شغل اهالی زراعت، گله داری و بافتن قالیچه جاجیم و گلیم و راهش مالرواست و در تابستان اتومبیل رو است. این آبادی چند مزرعۀ کوچک دارد. و ایل بغدادی در فصل بهار به کوهسارهای اینجا میایند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
یساقی. (یادداشت مؤلف). رجوع به یساقی شود.
- یساقچی باشی، رئیس یساقیان
لغت نامه دهخدا
(شَ قِ صی ی)
منسوب به شناقصه. (یادداشت مؤلف). رجوع به شناقصه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
به مغولی آبدار و شرابدار. (آنندراج) ، خشک گیاه گردیدن زمین، خشک گردانیدن چیزی را، پیاده رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
کوزۀ سرتنگ شکم فراخ پرشراب را گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کوزۀ سرتنگ بزرگ شکم که در آن شراب کنند. (رشیدی) (انجمن آرا ذیل چمانه). تنگ شراب. ابریق شراب. صراحی. و رجوع به چمان شود
لغت نامه دهخدا
محافظ: و محافظان که قراقچیان گویند بر سر راهها نشانده بود، (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
بمعنی خادمی که برای روشن کردن معین است. (انجمن آرا) (آنندراج). کسی که چراغ روشن میکند و چراغها سپرده به اوست. (ناظم الاطباء). کسی که برای روشن کردن و نگاهداری چراغ معین است. (فرهنگ نظام). چاکری که چراغان شاه یا بزرگی یا اداره ای را مواظب است. آنکه در کار مراقبت چراغهای اداره ای یا خانه بزرگی باشد. چراغدار. جراغجی معرب آنست، چنانکه ابن بطوطه نویسد: واحدهم (الفتیان) موکل بها (ای بالبیاسیس) و یسمی عندهم الجراغجی’. (رحلۀ ابن بطوطه چ مصر ص 181). رجوع به چراغدار شود، چراغساز. آنکه در کار ساختن یا تعمیر کردن چراغها مهارت دارد. رجوع به چراغساز شود، چراغپایه، بمعنی بر روی دو پا ایستادن اسب. چراغچی شدن اسب. (مجموعۀ مترادفات). چراغپا. رجوع به چراغپایه شود
لغت نامه دهخدا
(چِ)
دهی است از دهستان آتش بیگ بخش سراسکند شهرستان تبریز که در 22هزارگزی باختر سراسکندو20هزارگزی راه شوسۀ میانه به تبریز واقع شده. کوهستانی و معتدل است و 676 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه، محصولش غلات و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
از ایلات کرمان. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 95). نام طایفه ای از ایلات کرمان که در کوهستان بلورد میان سیرجان و بافت سکونت دارند. رؤسای معروف این ایل اخیراً اسفندیارخان و حسین خان بچاقچی بودند. در باب این ایل و رؤسای آنها رجوع به تاریخ وزیری چ باستانی پاریزی ص 425، 445، 450 و 451 و فهرست جغرافیای کرمان (وزیری) و فهرست اعلام آثار پیغمبر دزدان چ 4 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بندقچی
تصویر بندقچی
تفنگدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چراغچی
تصویر چراغچی
خادمی که برای روشن کردن چراغ معین است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناقصی
تصویر ناقصی
مقصان داشتن کامل نبودن عدم تمامیت
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده به شدگی بیمار خیزی به شدگی از بیماری بیمارخیزی نقاهت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنانچه
تصویر چنانچه
آنطور آنسان بطوری که: (و این بنده مدت دولت هر قوم چنانچه در تواریخ یافته) (تاریخ گزیده) : (در اجرا حکم سیاست بروی از زبان بریدن و میل کشیدن چنانچه اعتبار تمامت غمازان و مفسدان و مستخر جان گردد) (ترجمه محاسن اصفهان)، از ادات شرط و تعلیق اگر: (چنانچه راستکار باشی رستگار شوی) یا اگر چنانچه. اگر مثلا اگر (اگر چنانچه پسندیده است فمرحبا و اگر بخلاف این فرمانی بود در عهده شکستن نباشم که فرمان سلطان باضطرار لازم بود) (مجموعه مکاتیب غزالی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلاقی
تصویر چلاقی
شکسته یا بریده بودن دست یاپای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چناچن
تصویر چناچن
آواز و صدای تیر که پیاپی اندازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاپچی
تصویر چاپچی
چاپ کننده، کارگر چاپخانه
فرهنگ لغت هوشیار
رنگی است مخلوط از آبی و زرد پر رنگ بطوریکه آبی آن از زرد بیشتر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چمانچی
تصویر چمانچی
کوزه سر تنگ شکم فراخ که در آن شراب کنند ابریق شراب صراحی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایناقچی
تصویر ایناقچی
ترکی همسخن مصاحب مقرب، جمع ایناقچیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غندقچی
تصویر غندقچی
اسلحه فروش، اسلحه ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراقچی
تصویر قراقچی
مامور قرق و خلوت ساختن راه یا محلی قرقچی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اپاقچی
تصویر اپاقچی
آبدار شرابدار، آشپز، سفره چی، خدمتکار
فرهنگ لغت هوشیار
اگر، درصورتی که
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ناقصی
تصویر ناقصی
Imperfectness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
میوه ی چند قلو
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از ناقصی
تصویر ناقصی
imperfeição
دیکشنری فارسی به پرتغالی