جدول جو
جدول جو

معنی چناقلو - جستجوی لغت در جدول جو

چناقلو
(چَ)
دهی از دهستان نازلو بخش حومه شهرستان ارومیه که در یک هزارگزی باختر راه شوسۀ ارومیه به سلماس واقع است. جلگه و هوایش معتدل است و 240 تن سکنه دارد. آبش از نازلوچای. محصولش غلات، چغندر، توتون، حبوبات و کشمش. شغل اهالی زراعت. صنایع دستی جوراب بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناقلا
تصویر ناقلا
زیرک، رند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناقله
تصویر ناقله
ناقل، مردمی که از جایی به جایی نقل مکان کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناقله
تصویر مناقله
با یکدیگر سخن گفتن، برای یکدیگر حکایت و روایت آوردن
فرهنگ فارسی عمید
چاق، فربه، پرگوشت، گوشتالو، چاق و چله، خپله، گرد و قنبلی، چاق و چقل
لغت نامه دهخدا
چهارلو، اصطلاحی در بازی ورق، نام یکی ازورق های بازی، ورق بازی که چهار خال دارد، نام ورقی از اوراق بازی که چهار خال بر آن نقش شده، نام هر ورقی از ورقهای بازی که چهار خال از یکی از خالهای مختلف بر روی آن نقش شده باشد، و رجوع به چهارلو شود
لغت نامه دهخدا
(چُ پُ)
دهی است از دهستان خدابنده لو بخش شهرستان سنندج که در 28هزارگزی جنوب خاوری گل تپه و 11هزارگزی خاور شوسۀ همدان به بیجار واقع شده. کوهستانی و سردسیر است و 270 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ها و قنات. محصولش غلات، جزئی انگور و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. تابستان از طریق گنبدان اتومبیل هم میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(عَسْوْ)
پای بر جایگاه دست نهادن اسب. (تاج المصادر بیهقی). دویدن ستور چنانکه دو پایش بر آنجا آید که دو دستش بوده باشد. (زوزنی) ، زودزود بردارندۀ قوائم گردیدن اسب. (آنندراج) (از منتهی الارب) : ناقل الفرس مناقله و نقالا، زود بزود برداشت دست و پا را آن اسب در دویدن. (ناظم الاطباء). زودبه زود برداشتن اسب دست و پای خود را در دویدن یا رفتن بین عدو و خبب. (از اقرب الموارد) ، نوعی از رفتار و نهادن اسب دست و پای را بر غیر سنگ بجهت حسن نقل او در سنگستان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، با هم سخن گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) : ناقلته الحدیث مناقله، آنچه او می دانست به من گفت. (ناظم الاطباء). با هم سخن گفتن و مجادله کردن. (از اقرب الموارد) ، به یکدیگر رسانیدن قدح در مجلس شراب. (منتهی الارب) (آنندراج). دست به دست دادن پیالۀ شراب و به همدیگر رسانیدن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
دهی است از بخش ترک شهرستان میانه که دارای 642 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و بزرک است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دهی است از دهستان آجرلو بخش مرکزی شهرستان مراغه، سکنۀ آن 255 تن. آب آن از چشمه سارها. محصول آن غلات، نخود و بزرک. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ)
دهی است جزء بخش ماه نشان شهرستان زنجان. با 310 تن سکنه. آب آن ازقنات و زه رودخانه است. و محصول آن غلات و بنشن و سیب - زمینی است. شغل اهالی زراعت و گلیم و جاجیم بافی و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’ اسم دره ای است که در سمت شرقی دره میانه که یکی از دهات ملایر است و سه دانگ آن خالصه و سه دانگ دیگرش اربابی میباشد واقع شده و چشمۀ آبی دارد که رعایای دره میانه در آنجا زراعت میکنند دره ای است با هوای سرد ییلاقی و تا دولت آباد پنج فرسنگ فاصله دارد’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 251)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’ قلعه ای است از قلاع بجنورد که هوای ییلاقی و چشمۀ آبی دارد و زراعتش دیمی است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 252)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد که در 25 هزارگزی جنوب خاوری فریمان بر سر راه مالرو عمومی فریمان به تربت جام واقع است. این آبادی در دامنۀ کوه قرار گرفته و هوایش معتدل است و 348 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات و بنشن. شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
دهی از دهستان خورخورۀ بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج که در 39 هزارگزی باختر دیواندره، کنار راه مالرو دیواندره به خورخوره واقع است. کوهستانی و هوایش سردسیر است و 90 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رودخانه. محصولش غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت، گله داری، بافتن قالیچه و جاجیم وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
اصطلاحی در بازی ورق. نام ورقی از اوراق بازی که بر آن چهار خال نقش شده باشد. (مرکب از چهار عددمابین سه و پنج) + لو، که در اصطلاح قمار معنی شکلی دارد که بر ورق رسم شود و به عبارت بهتر این کلمه به عنوان معدود برای هر شکل منقوش بر اوراق بازی بکار رود، چنانکه دو لو، یعنی دارای دو شکل، سه لو، دارای سه شکل و چهار لو، ورقی که دارای چهار شکل باشد. و این اطلاق برای همه انواع نقشها و خالهای ورق است
لغت نامه دهخدا
(چِ لِ)
دهی است جزء دهستان خورش رستم بخش شاهرود شهرستان هروآباد که در 26 هزارگزی جنوب خاوری هشجین و 46 هزارگزی راه شوسۀ هروآباد به میانه واقع است. کوهستانی و معتدل است و 353 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، حبوبات، پنبه و سردرختی. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی جاجیم بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است از دهستان کیوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز که در 9 هزارگزی خاور خداآفرین و 33 هزارگزی راه شوسۀ اهر به کلیبر واقع است. کوهستانی و گرمسیر است و 51 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و محصولش غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چُ)
در تداول عوام، کنایه از شخص زورگوی و مزاحم و مردم آزار. قلدر. قلتشن. قلتشن دیوان.
- مجتهد چماقلو، که علم او کم ولی به دست طلاب زیر دست خود بر امور مسلط است. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(ُچ)
صاحب مجمع الفصحاء نویسد: ’مردی از اهل بارفروش بوده، چماقی بدوش می نهاده و راه می پیموده و طبع شعری هم داشته است که این شعر نمونۀ ذوق اوست:
آشیانی دیدم از هم ریخته
یادم آمد از سرای خویشتن.
رجوع به مجمع الفصحاء ج 2 ص 92 شود
لغت نامه دهخدا
تیره ای از ایل اینانلوکه این ایل یکی از ایلات خمسۀ فارس میباشد که از قشقایی ها هستند و محل اقامتشان بیشتر در مشرق و جنوب شرقی ایالت فارس است، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 86)
لغت نامه دهخدا
(چَ قُ)
دهی است از دهستان اسفندآباد بخش قروۀ شهرستان سنندج که در 21 هزارگزی شمال باختری قروه و یک هزارگزی شمال راه شوسۀ قروه به سنندج واقعست. جلگه وسردسیر است و 250 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، لبنیات و قلمستان. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان، بافتن قالیچه، جاجیم و گلیم و راهش اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چِ تَ)
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه که در 27هزارگزی شمال باختری قره آغاج و سه هزارگزی شمال شوسۀ مراغه بمیانه واقع است. کوهستانی، معتدل و مالاریائی است و 444 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار، محصولش غلات، نخود و بزرک، شغل اهالی زراعت، صنایع دستی، بافتن فرش و جاجیم وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است از دهستان گچلرات بخش بلدشت شهرستان ماکو که در 36هزارگزی جنوب گچلرات و 6هزارگزی شمال ارابه رو نازیک واقع شده. دامنه، معتدل و مالاریائی است و 125 تن سکنه دارد. آبش از قنات و چشمه، محصولش غلات و پنبه، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی جاجیم بافی و راهش مالرو است. دو آبادی نزدیک هم بنام چخماقلوی بالا و پائین مشهورند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
دهی است جزء دهستان اوزومدل بخش ورزقان شهرستان اهر که در 8هزارگزی جنوب ورزقان و 7هزارگزی راه ارابه رو تبریز به اهر واقع شده. کوهستانی و معتدل است و358 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی گلیم بافی و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مناقلت
تصویر مناقلت
با یکدیگر سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناقله
تصویر مناقله
مناقلت در فارسی: همسخنی هم پیالگی با یکدیگر سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاقالو
تصویر چاقالو
گوشتالو
فرهنگ لغت هوشیار
ناقله در فارسی مونث ناقل و جابه جا شونده یکجانمان کولی پاکش مونث ناقل
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی ناغلا پارسی است گربز بزبار (گویش گیلکی) محیل زرنگ باهوش گربز (فی الجمله درمفهوم کلمه ناجنسی و بدذاتی مستتراست)، توضیح ناقلا در بروجردی بمعنی دشوار و سخت و نیز بمعنی مذکور مستعمل است
فرهنگ لغت هوشیار
زور گو و مزاحم و مردم آزار قلدر قلتشن. یا مجتهد چماقلو. مجتهدی که علم او کم است ولی بدست طلاب زیر دست خود بر امور مسلط است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناقله
تصویر مناقله
((مُ قَ لَ یا قِ لِ))
به سرعت اسب تاختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چماق لو
تصویر چماق لو
زورگو و مزاحم، قلدر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناقله
تصویر ناقله
((قِ لِ))
مؤنث ناقل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناقلا
تصویر ناقلا
((قُ))
زرنگ، باهوش
فرهنگ فارسی معین
بسیار چاق، فربه گوشتالو، مسمن
فرهنگ واژه مترادف متضاد