جدول جو
جدول جو

معنی چناربن - جستجوی لغت در جدول جو

چناربن(چِ بُ)
دهی از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل است که در 13 هزارگزی جنوب باختری بابل و یک هزارگزی شمال راه شوسۀ بابل به آمل واقع میباشد. دشت و هوایش معتدل است و 260 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه کاری. محصولش برنج، کنف، صیفی، مختصر غلات، پنبه و نیشکر. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
چناربن
از توابع دهستان مذکوره ی بهشهر، از توابع دهستان شهر خواست
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناربن
تصویر ناربن
(دخترانه)
درخت انار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اناربن
تصویر اناربن
درخت انار، میوه ای خوراکی با پوستی سفید یا سرخ، دانه های قرمز یا سفید آبدار، با مزۀ ترش یا شیرین که از آب آن رب تهیه می شود و در پختن برخی خوراک ها کاربرد دارد، درخت این میوه با برگ های ریز و سرخ رنگ و ساقۀ خاردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاربند
تصویر چاربند
چهاربند، برای مثال برون جسته از کندۀ چاربند / فرس رانده بر هفت چرخ بلند (نظامی۵ - ۷۵۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهاربر
تصویر چهاربر
شکل هندسی که چهار خط مستقیم در چهار طرف آن باشد، مربع، مربع مستطیل، چهارضلعی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناربن
تصویر ناربن
درخت انار، میوه ای خوراکی با پوستی سفید یا سرخ، دانه های قرمز یا سفید آبدار، با مزۀ ترش یا شیرین که از آب آن رب تهیه می شود و در پختن برخی خوراک ها کاربرد دارد، درخت این میوه با برگ های ریز و سرخ رنگ و ساقۀ خاردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زناربند
تصویر زناربند
کسی که زنار بر میان بندد
فرهنگ فارسی عمید
(چَ بُ)
دهی است از دهستان حومه بخش اشنویۀ شهرستان ارومیه. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات و توتون است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بَ)
چهارمفصل، دو مفصل دست و دو مفصل زانو، کنایه از چهارعنصرست، کنایه از دنیا و عالم است. رجوع به چاربند شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بَ)
چهارضلعی. ذواربعه اضلاع. (یادداشت مؤلف). سطحی از جوانب محاط به چهار خط راست متصل. که چهار خط راست محیط او گردد. رجوع به چهارضلعی شود
لغت نامه دهخدا
(چِ)
دهی از دهستان خورخورۀ بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج که در 39 هزارگزی باختر دیواندره، کنار راه مالرو دیواندره به خورخوره واقع است. کوهستانی و هوایش سردسیر است و 90 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رودخانه. محصولش غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت، گله داری، بافتن قالیچه و جاجیم وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِزَ)
کنایه از چهارعنصر است:
ننگری کاین چهارزن هموار
همی از هفت شوی چون زاید.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(بَ)
کنایه از دنیا و عالم باشد. (برهان) (آنندراج) ، کنایه از عناصر اربعه میباشد. (آنندراج) :
برون جست از این گنبد چاربند
فرس راند بر هفت چرخ بلند.
نظامی.
، چهار مفصل که دو دست و دو پای را به تن پیوندد. مفصل دو دست و دو پا که به تنه پیوندند. پیوند گاه چهارگانه تنه به دو دست و دو پا. مجموع مفاصل دو دست و دو پا که به تنه پیوندند. مفصل دو پای از طرف زیرین و مفصل دو دست هم از بالا. مجموع پیوندگاه دوپا و دو دست به تن. چارپیوند گاه دو دست و دو پا به تنه، ریسمان یا طنابی که سوار کار را بر اسب بندند. چاربندی:
به جوی زر نیازمندی چند
هفت قفلی و چاربندی چند.
نظامی (هفت پیکر).
به کزین رهزنان کناره کنی
بر خود این چاربند پاره کنی.
نظامی (هفت پیکر).
، میان کمر. (ناظم الاطباء).
- چاربند قایم، در ورزش،فرمانی است که استاد ورزش به ورزش کنندگان دهد
لغت نامه دهخدا
(چِ لِ)
دهی است جزء دهستان خورش رستم بخش شاهرود شهرستان هروآباد که در 26 هزارگزی جنوب خاوری هشجین و 46 هزارگزی راه شوسۀ هروآباد به میانه واقع است. کوهستانی و معتدل است و 353 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، حبوبات، پنبه و سردرختی. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی جاجیم بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
نام نژادی از اسبهای ایرانی که به دستور نادرشاه از اختلاط نژاد اسب ترکمانی و عربی پدید آمد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
زنار بندنده. آنکه زنار بندد. (از فرهنگ فارسی معین). بت پرست. (ناظم الاطباء). برهمن و برهمن زاده... (آنندراج) :
برهمن زادۀ زناربندی برده ایمانم
که سودا می کنم با کفر زلفش دین و ایمان را.
حضرت شیخ (از آنندراج).
تا برون آمد به سیر ماه آن مشکین کمند
بر فلک ماه تمام از هاله شد زناربند.
صائب (ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
منسوب به کنار. آخر و آخرین. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(ئی یَ / یِ)
از دهات دهستان پائین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد است. در 84 هزارگزی شمال شرقی فریمان بر سر راه مالرو عمومی مشهد به مزدوان و در دامنه قرار دارد. هوایش معتدل است و 282 تن سکنه دارد. محصولاتش غلات و چغندر است و مردمش به زراعت و مالداری مشغولند. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ص 315)
لغت نامه دهخدا
(چِ گُ)
دهی است از دهستان مرکانه بخش پاپی شهرستان خرم آباد که در 30 هزارگزی باختر سپیددشت و 20 هزارگزی شمال باختر ایستگاه چم سنگر واقع است. جلگه و سردسیر است و 60 تن سکنه دارد. آبش از سراب چنارگل. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. ساکنان آبادی از طایفۀ پاپی میباشند و برای تعلیف احشام در حوالی ده تغییر مکان میدهند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از بخش راین شهرستان بم با 100 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوب و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(چَ هََ)
کلمه تحسین است به معنی آفرین و بارک اﷲ که همه نیکی ها در ضمن آن هست، یعنی وصف نتوان کرد از غایت نیکویی. (برهان) (از جهانگیری) (از انجمن آرا). کلمه تحسین، یعنی آفرین و مرحبا و بارک اﷲ. (ناظم الاطباء). چناهن. زه. احسن. و رجوع به چناهن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
زنگ مانند زنگ آهن و جز آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
اسم مثنای انار، انار شیرین و انار ترش.
- آب انارین، آب انار شیرین و ترش. (ناظم الاطباء).
و رجوع به انار شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شهری است واقع در جنوب فرانسه، در 783 هزارگزی پاریس و کنار کانال روبین این شهر مرکز استان اود است و 32000تن جمعیت دارد. مرکز کشاورزی و خرید و فروش درخت مواست. بازرگانی روغن زیتون و عسل در آن رواج دارد
لغت نامه دهخدا
(بُ)
درخت انار. (برهان) (شمس اللغات) (انجمن آرا) (آنندراج) (غیاث اللغات). از: نار (انار) + بن (ون) = نارون. (حاشیۀ برهان چ معین ص 2093). اناربن:
کسی بر ناربن نارد لگد را
که تاج سر کند فرزند خود را.
نظامی.
بهنگام خود گفت باید سخن
که بیوقت برناورد ناربن.
نظامی.
نظامی گر ندید آن ناربن را
به دفتر در چنین خواند این سخن را.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(چِ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: یکی از بلوک تابع مشهد مقدس است که از شمال بخاک قوچان، از جنوب به میانولایت و درزاب، از سمت غربی و جنوب غربی به گلمکان و شاندیز و از جهت شرقی به رادکان محدود میباشد. این بلوک دارای رودخانه ای است به همین نام که دو رشته دارد و یکی از آن دو رشته از نیشابور میاید و منبع آن فریزی است و رشتۀ دیگر از سمت نیشابور میاید و منبع آن اخلمد میباشد. قصبۀ چناران در این بلوک مخروبه شده و از جمعیت آن سیصد خانوار باقی مانده است و از آثار قدیم خرابۀ شهر منیجان در این بلوک باقی است که آن را منسوب به منیجه، دختر افراسیاب و آبادکردۀ وی میدانند. (از مرآت البلدان ج 4ص 273). در فرهنگ جغرافیایی آمده است: نام یکی از دهستانهای بخش حومه شهرستان مشهد که از خاور و شمال خاوری به کوه هزارمسجد، از شمال خاوری به دهستان رادکان، از باختر به دهستان گلمکان بخش طرقبه و از جنوب به دهستان بیزکی محدود است. جلگه ای با هوای معتدل است که آب مزروعی آن از رودخانه و قنوات میباشد. این دهستان از 111 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و در حدود 20793 تن سکنه دارد و راه شوسۀ مشهد بقوچان از این دهستان میگذرد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: دره ای است از دره های آرتیمان تویسرکان که در این دره درختهای چنار خودرو بسیار است و قاشق تراشهای ولایتی هر چهار پنج سال یکبار از این درختها خریده آنها را مثل بید هرس میکنند و شاخه ها را بمصرف میرسانند. لطافت هوای این دره و چشمه سارهای آن که بکوهی بنام اشکنجنه منتهی میشوند، مشهور است. اهل سرکان غالباً میوه های باغستان خود را صبحها بدوش گرفته از گردنه اشکنجنه بدان سمت کوه بهمدان میبرند و میفروشند و عصر بسرکان برمیگردند. کوههای این ناحیه با چشمه سارها و لاله های الوان وعلفهای خوب، منظری زیبا دارند. در کنار چشمه ها توتیای زیاد میروید و نخود خودرو نیز در کوهستان بسیار است و شبنم تندی دارد. (از مرآت البلدان ج 4 ص 273)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد که در 25 هزارگزی جنوب خاوری فریمان بر سر راه مالرو عمومی فریمان به تربت جام واقع است. این آبادی در دامنۀ کوه قرار گرفته و هوایش معتدل است و 348 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات و بنشن. شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ)
درخت انار. (ناظم الاطباء). ناربن. رجوع به ناربن شود
لغت نامه دهخدا
در کنار گرفتن: دست بگشاد و کنار انش گرفت همچو عشق اندر دل و جانش گرفت. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناربن
تصویر ناربن
درخت انار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اناربن
تصویر اناربن
درخت انار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناربن
تصویر ناربن
((بُ))
درخت انار
فرهنگ فارسی معین
مربع، مستطیل، چهارضلعی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از کوه های اطراف دهکده کندلوس نور
فرهنگ گویش مازندرانی