جدول جو
جدول جو

معنی چمچاچ - جستجوی لغت در جدول جو

چمچاچ
خمیده، منحنی، کوژپشت، خمیده پشت
تصویری از چمچاچ
تصویر چمچاچ
فرهنگ فارسی عمید
چمچاچ(چَ)
خمیده. منحنی. کوژپشت. خمیده پشت. قوزی:
گفت ای کدخدای خام طمع
پیرپوچ بغل زن چمچاچ
کاج صمصام را سزد بریال
سوزنی را ترانه بر ره چاچ.
سوزنی (از یادداشت مؤلف).
رجوع به چمچاخ شود
لغت نامه دهخدا
چمچاچ
خمیده، منحنی، قوزی
تصویری از چمچاچ
تصویر چمچاچ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(چَ)
نام یکی از دهستانهای بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاهان که در جنوب باختری بخش صحنه واقع شده و راه شوسۀ کرمانشاه - همدان از وسط آن می گذرد و نیز رود خانه گاماسیاب پس از گذشتن از شهرستان نهاوند در محل آبادی چم سرخه وارد این بخش شده با مشروب نمودن قسمت عمده قراء بخش از طریق جنوب آبادی فراش وارد دهستان دروفرامان می شود. رود خانه دینور نیز پس از گذشتن از تنگ دینور قسمتی از قراء این دهستان را مشروب ساخته و دراراضی نادرآباد به رود خانه گاماسیاب می ریزد. این آبادی محصول عمده اش غلات، حبوبات، چغندر قند، تنباکو ولبنیات است. و در قراء کنار رودخانه دینور برنج هم کشت می شود. این دهستان از 97 قریۀ بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 13700 تن است. قریه های مهم این دهستان عبارتند از بیستون، بدربان، سفیدچقا، کاشانتو و سمنگان. (از فرهنگ جغرافیائی ایران، ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
آتش زنه. (ناظم الاطباء). چمخاخ. چخماخ. چخماق. و رجوع به چمخاخ شود، سوخته دان. (ناظم الاطباء) ، کیسۀ کوچکی که سپاهیان در آن شانه و سوزن و چیزهای دیگر را می گذارند، تیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ/ چِ)
منحنی و خمیده را گویند. (برهان) (از جهانگیری) (از رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). کج و منحنی. (ناظم الاطباء). خمیده پشت. قوزی. چمچاچ:
زرد و چمچاخ کردم از غم عشق
دو رخ لعل فام و قامت راست.
فرخی (از جهانگیری).
کشیده قامت و گلروی و مشکبوی وی است
خمیده بینی و چمچاخ و گنده قوز منم.
سوزنی (از فرهنگ رشیدی).
رجوع به چمچاچ شود
لغت نامه دهخدا
کیسه کوچکی که سپاهیان در آن شانه و سوزن و چیزهای دیگر را میگذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چمچاخ
تصویر چمچاخ
((چَ))
کج، منحنی
فرهنگ فارسی معین