جدول جو
جدول جو

معنی چمنا - جستجوی لغت در جدول جو

چمنا
قاطر، حیوانی بزرگ تر از خر و کوچک تر از اسب که از جفت شدن خر نر با مادیان به وجود می آید و برای سواری و بارکشی مخصوصاً در راه های سخت و کوهستانی به کار می رود، استر، ستر، بغل
تصویری از چمنا
تصویر چمنا
فرهنگ فارسی عمید
چمنا
(چِ)
استر را گویند و بعربی بغل خوانند. (برهان) (آنندراج). استر. قاطر. بغل. (ناظم الاطباء). رجوع به استر و بغل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تمنا
تصویر تمنا
(دخترانه)
آرزو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چمان
تصویر چمان
(دخترانه)
آنکه یا آنچه با ناز حرکت می کند، خرامان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از امنا
تصویر امنا
امین ها، امانت دارها، کسانی که مردم به او اعتماد کنند، طرف اعتمادها، درستکارها، جمع واژۀ امین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چمنی
تصویر چمنی
به رنگ چمن، سبز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضمنا
تصویر ضمنا
علاوه برآن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمنا
تصویر تمنا
آرزو کردن، خواهش کردن، درخواست، خواهش، آرزو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چمان
تصویر چمان
چمانیدن، ویژگی کسی که با ناز و خرام راه برود، چمنده، خرامنده، برای مثال سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند / همدم گل نمی شود یاد سمن نمی کند (حافظ - ۳۹۰)
در حال خرامیدن، خرامان، برای مثال همی خورد و اسپش چمان و چران / پلاشان فکنده به بازو کمان (فردوسی۲ - ۸۳۶) چمن، برای مثال گویی ز باد سرو چمان چون همی چمید / حوران جنتند شده در «چمان» چمان (فرید احول)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چمپا
تصویر چمپا
نوعی برنج نامرغوب، برنج گرده، در علم زیست شناسی نوعی گل یاس
فرهنگ فارسی عمید
(چَ نَ)
بمعنی چمناک است که کفش و پای افزار باشد. (برهان). کفش. (ناظم الاطباء). چمتاک. چمتک. چمشک. چمشاک. رجوع به چمتاک و چمتک و چمشاک و چمشک و چمنک شود
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: از قرای بلوک رامجرد فارس است. (از مرآت البلدان ج 4 ص 267)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
هر چیز سبزرنگ مانند چمن. (ناظم الاطباء). هر آنچه رنگی به سبزی چمن دارد، نوعی از رنگ سبز. (از آنندراج). رنگی به رنگ سبزه چمن: سبز چمنی، سایۀ سبزه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
چنپا. قسمی برنج خوب مرغوب وخوردنی که در گیلان عمل آید. نوعی برنج مرغوب که محصول گیلان است، نوعی یاس. قسمی گل یاس. نوعی گل یاس سفید و معطر. چنپا. رجوع به چنپا شود
لغت نامه دهخدا
کلمه فعل به طور استفهام، یعنی حال شما چگونه است ؟ (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ مَ)
جمع واژۀ امین. (از اقرب الموارد). مردمان امین و امانت دار. (ناظم الاطباء). زنهارداران. امینان. (فرهنگ فارسی معین). امانت داران. (غیاث اللغات) (از آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) :
الحق امنای مال ایتام
همچون تو حلال زاده بایند.
سعدی.
، امه الرجل (بطور مجهول) ،بی عقل گردید آن مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان میان دررود بخش مرکزی شهرستان ساری که در 2 هزارگزی شمال باختری نکا واقع است. دشت و معتدل است و 200تن سکنه دارد. آبش از رود خانه نکا. محصولش برنج، غلات، پنبه و صیفی. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان آیدغمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که در 41 هزارگزی جنوب فلاورجان و 3 هزارگزی خاور پل زمانخان واقع است. کوهستانی و معتدل است و 104 تن سکنه دارد. آبش از زاینده رود. محصولش غلات، برنج و پنبه. صنایع دستی زنان کرباس بافی وراهش فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
پای افزار و کفش را گویند. (برهان) (آنندراج). کفش و پاافزار. (ناظم الاطباء). چمتاک. چمتک. چمشاک. چمشک. چمنک. و رجوع به چمتاک و چمتک و چمشک و چمنک و کفش شود
لغت نامه دهخدا
در آن میان هم چنین نیز در میان مکتوب یا کلام در ضمن در طی، به طور اشاره به کنایه مقابل صریحا صراحه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمنا
تصویر تمنا
خواهش و آرزوی، آرزو و امید و خواهش
فرهنگ لغت هوشیار
جمع امین، امینان، امانت داران، در منی فرود آمدن، جایی در راه، هنج، خون ریختن، آب دادن، زنهار دادن، معتمدان، استواران، کسانی که بر آنان اعتماد کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چمپا
تصویر چمپا
قسمی برنج که محصول گیلان است، نوعی گل یاس معطر
فرهنگ لغت هوشیار
ایمان آوردیم گرودیم و براست داشتیم: متحسب آمنا و صدقنا سر از گریبان شرع بر آورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چمان
تصویر چمان
((چَ))
خرامان، خرامنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمنا
تصویر تمنا
((تَ مَ نّ))
درخواست، خواهش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چمان
تصویر چمان
((چَ))
پیاله شراب، پیمانه باده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضمنا
تصویر ضمنا
در پیوست، افزون برین، هم چنین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آمنا
تصویر آمنا
پشتوانکی، زنهاری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تمنا
تصویر تمنا
خواهش
فرهنگ واژه فارسی سره
راه رفتن
دیکشنری اردو به فارسی
آرزو، میل، اشتیاق
دیکشنری اردو به فارسی
چسبیدن
دیکشنری اردو به فارسی
درخشان شدن، درخشیدن، سوسو زدن، درخشش داشتن، درخشش کردن
دیکشنری اردو به فارسی
جامدسازی، ترینیتی
دیکشنری اردو به فارسی